شینپی (پارت ۱۵)
دستام رو کش دادم و روبروش وایسادم .
کوک : داری به مبارزه دعوتم میکنی؟ شونه بالا انداختم
ا/ت : یه جور تمرین دو نفره . به باند ها اشاره کردم تا بپوشتشون . باند ها رو پیچید و منم گارد گرفتم . با دستم اشاره کردم بیاد جلو . مشت اولو جاخالی دادم . پوزخند زد و محکم حمله کرد . گاردم رو جلو گرفتم و مشت پرقدرتش به ساعدم برخورد کرد . کتفم تیر کشید . انقدر درد داشت که احساس کردم الان از جا درمیاد . اخمام رفت توی هم . ولی...نه...نمیذاشتم ا/ت ضعیف رو ببینه . فکر کنم متوجه شد و تا چند لحظه هیچ حرکتی نکرد .
"ویو کوک"
فلش بک ۲۰ دقیقه پیش
نامجون : کجا میری کوک؟
کوک : میرم یکم مشت بزنم .
نامجون : کاش به جای کیسه بوکس اون عوضی رو میزدی !
کوک : اون جونمو نجات داد و خودش به جام تیر خورد...
نامجون : بله به خاطر اینکه مارو زندانی کنه ! یه نگاه بنداز ، عین عروسکای خیمه شب بازی شدیم . مارو اینجا حبس کرده...
(زمان حال)
نامجون هیونگ راست می گفت ، ارزش رحم کردن نداره .
"ویو ا/ت"
این بار خشمگین و محکم تر از دفعات قبل حمله کرد . دقیقا زد توی کتفم . فکر کنم از جا در رفت . انقدر درد گرفت که آه کوچیکی از دهنم در اومد .
کوک :تو چرا حمله نمیکنی؟
ا/ت : فکر کردی من میتونم تو رو بزنم یا بهت آسیبی برسونم؟ (با پوزخند)
کوک : خوبه ، چون وقت مناسبی برای انتقامه...
دوباره حمله کرد ، نمیدونم داشت از کدوم انتقام حرف میزد ، مگه من چیکارش کردم؟
من که دیگه گاردم کامل نبود ، مشتش دقیق خورد به سینم . جونگکوک انتظارشو نداشت ، معذب شد و سریع دستشو پس کشید . حالا خوبه یکم بالاتر خورد وگرنه منم از خجالت آب می شدم . احساس می کردم نفسم بالا نمیاد...
#فیک_بی_تی_اس#فیک
کوک : داری به مبارزه دعوتم میکنی؟ شونه بالا انداختم
ا/ت : یه جور تمرین دو نفره . به باند ها اشاره کردم تا بپوشتشون . باند ها رو پیچید و منم گارد گرفتم . با دستم اشاره کردم بیاد جلو . مشت اولو جاخالی دادم . پوزخند زد و محکم حمله کرد . گاردم رو جلو گرفتم و مشت پرقدرتش به ساعدم برخورد کرد . کتفم تیر کشید . انقدر درد داشت که احساس کردم الان از جا درمیاد . اخمام رفت توی هم . ولی...نه...نمیذاشتم ا/ت ضعیف رو ببینه . فکر کنم متوجه شد و تا چند لحظه هیچ حرکتی نکرد .
"ویو کوک"
فلش بک ۲۰ دقیقه پیش
نامجون : کجا میری کوک؟
کوک : میرم یکم مشت بزنم .
نامجون : کاش به جای کیسه بوکس اون عوضی رو میزدی !
کوک : اون جونمو نجات داد و خودش به جام تیر خورد...
نامجون : بله به خاطر اینکه مارو زندانی کنه ! یه نگاه بنداز ، عین عروسکای خیمه شب بازی شدیم . مارو اینجا حبس کرده...
(زمان حال)
نامجون هیونگ راست می گفت ، ارزش رحم کردن نداره .
"ویو ا/ت"
این بار خشمگین و محکم تر از دفعات قبل حمله کرد . دقیقا زد توی کتفم . فکر کنم از جا در رفت . انقدر درد گرفت که آه کوچیکی از دهنم در اومد .
کوک :تو چرا حمله نمیکنی؟
ا/ت : فکر کردی من میتونم تو رو بزنم یا بهت آسیبی برسونم؟ (با پوزخند)
کوک : خوبه ، چون وقت مناسبی برای انتقامه...
دوباره حمله کرد ، نمیدونم داشت از کدوم انتقام حرف میزد ، مگه من چیکارش کردم؟
من که دیگه گاردم کامل نبود ، مشتش دقیق خورد به سینم . جونگکوک انتظارشو نداشت ، معذب شد و سریع دستشو پس کشید . حالا خوبه یکم بالاتر خورد وگرنه منم از خجالت آب می شدم . احساس می کردم نفسم بالا نمیاد...
#فیک_بی_تی_اس#فیک
۱۲.۸k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.