//سلطنت راز آلود//
//سلطنت راز آلود//
ادامه پارت 100
با عجله قبل از آن که نگهبان ها به هوش بیان آن مکان را ترک کرد
اما زمانی که فقد چند قدم از آن مکان دور شده بود
چند نفری که کاملا سر و صورتشان را با لباس های سیاه پوشانده بودن مسیر اش را احاطه کردن و دایره وار دورش جمع شدن و شمشیر هايشان را سمته او گرفتن
الویز شوکه به دوروبرش نگاه میکرد حدود چهار نفر دورش جمع شده بودن و در آن مکان که با قصر فاصله داشت هیچ نگهبان یا کس ديگری دیده نمیشد ... ولی او با همچين موقعیت های آشنا بود کارد گرفت و منتظر اولین حرکت از سمته آن ها بود ... افراد لحظه مکث کردن و بعد به سمته الویز حمله ور شدن
او با دست خالی تنها کاری که از دستش بر میآمد جا خالی دادن بود یا اینجا با مشت یا لگد هایش از خودش دفعا کند
درحالی که با دوتا از آن افراد درگیر بود یگی دیگر از آن افراد لگد محکم به پهلوی اش زد ... لحظه از درد کمرش و زير دلش به خودش پیچید و روی یک زانو بر روی زمین نشست ... یکی دیگر از آن افراد که فهمید الویز را زمین گیر کرده شمشیر را بلند کرد و قصدش فرود آوردنش بر روی گردنش بود ولی با صدای پای های افرادی که با قدم های سریع به سمتشون می آمد پا به فرار گذاشتن ... الویز دستش روی شکمش گذاشت و چنگی به پیراهنش زد احساس درد زير دلش و کمرش هر لحظه از کنترل خارج میشد و این اصلا عادی به نظر نمیرسید
ترس بیشتر از آن بود که حرف کنیزش درست از آب در بیاید
او بهش گفته بود ممکن است که حامله باشد ولی الویز به سماجت قبول نکرد و بهش گفت( اگه من حامله بودم چند روز پیش طبیب بهم میگفت )
حرفش چندین بار توی ذهنش تکرار شد ... خیسی که ناگهان لای پاهاش حس کرد مهر تأییدی شد بر تمام افکارش ،
غلط املایی بود معذرت 💫
ادامه پارت 100
با عجله قبل از آن که نگهبان ها به هوش بیان آن مکان را ترک کرد
اما زمانی که فقد چند قدم از آن مکان دور شده بود
چند نفری که کاملا سر و صورتشان را با لباس های سیاه پوشانده بودن مسیر اش را احاطه کردن و دایره وار دورش جمع شدن و شمشیر هايشان را سمته او گرفتن
الویز شوکه به دوروبرش نگاه میکرد حدود چهار نفر دورش جمع شده بودن و در آن مکان که با قصر فاصله داشت هیچ نگهبان یا کس ديگری دیده نمیشد ... ولی او با همچين موقعیت های آشنا بود کارد گرفت و منتظر اولین حرکت از سمته آن ها بود ... افراد لحظه مکث کردن و بعد به سمته الویز حمله ور شدن
او با دست خالی تنها کاری که از دستش بر میآمد جا خالی دادن بود یا اینجا با مشت یا لگد هایش از خودش دفعا کند
درحالی که با دوتا از آن افراد درگیر بود یگی دیگر از آن افراد لگد محکم به پهلوی اش زد ... لحظه از درد کمرش و زير دلش به خودش پیچید و روی یک زانو بر روی زمین نشست ... یکی دیگر از آن افراد که فهمید الویز را زمین گیر کرده شمشیر را بلند کرد و قصدش فرود آوردنش بر روی گردنش بود ولی با صدای پای های افرادی که با قدم های سریع به سمتشون می آمد پا به فرار گذاشتن ... الویز دستش روی شکمش گذاشت و چنگی به پیراهنش زد احساس درد زير دلش و کمرش هر لحظه از کنترل خارج میشد و این اصلا عادی به نظر نمیرسید
ترس بیشتر از آن بود که حرف کنیزش درست از آب در بیاید
او بهش گفته بود ممکن است که حامله باشد ولی الویز به سماجت قبول نکرد و بهش گفت( اگه من حامله بودم چند روز پیش طبیب بهم میگفت )
حرفش چندین بار توی ذهنش تکرار شد ... خیسی که ناگهان لای پاهاش حس کرد مهر تأییدی شد بر تمام افکارش ،
غلط املایی بود معذرت 💫
۱۵.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.