پارت

پارت 4

که....
یادم افتاد اون دختره توی زیرزمینه صبحانه مو خوردم رفتم پایین به الکس گفتم
جونگکوک: درو باز کن ( سرد)
الکس: چشم
درو باز کرد رفتم تو دیدم بیهوشه که به الکس گفتم
جونگکوک: بیدارش کن( سرد )
الکس: چشم
دیدم رفت یه سطل برداشت ابش کرد ریخت روش و بیدار شد

ویو ا/ت
یهو یه شکی بهم وارد شد سرم خیلیی درد میکرد چشام باز کردم دیدم دو تا مرد جلوم وایستادن که گفتم
ا/ت: هعی منو باز کنید عوضیااا
جونگکوک: اوه اوه اوه مراقب حرفی که میزنی باش فهمیدی( با داد )
ویو ا/ت
دروغ نگم از دادش ترسیدم ولی به روم نیوردم
جونگکوک: فهمیدییی( داد)
ا/ت: (سکوت)
جونگکوک: گفتم فهمیدییی ( داد)
ا/ت: ارههه
جونگکوک: نشنیدم
ا/ت: ارهههه
جونگکوک: خوبه
ا/ت: منو برای چی اوردین اینجا
جونگکوک: امم خب دلم خواست
ا/ت: کرم داریییی ( داد)
جونگکوک: ( گلوشو گرفتم) هویی خفه شو دیگه داد نمیزنی فهمیدییی( داددد)

ویو ا/ت
داشتم خفه میشدم که ولم کرد داشتم صرفه صرفه میزدم که گفت
جونگکوک: ازین به بعد تو برده ی منی فهمیدییی
ا/ت: ( سکوت)
جونگکوک: فهمیدی( داد)
ا/ت: بله
جونگکوک : رو به الکس اینو بیار عمارت
الکس: چشم قربان

ویو ا/ت
بلندم کردن منو بردن به یه جایی خیلی بزرگ بود این به اینجا میگه عمارت اینجا یه قصرههه واو که اون مرده که منو داشت خفه میکرد گفت.....



شرط
لایک: 10 تا
کامنت: 10 تا
فالو : 2 نفر
دیدگاه ها (۷)

پارت 5 که اون مرده گفت.... جونگکوک: اجومااا که یه خانم مسنی ...

پارت 6 که.... قلب دو تاشون تند میزد که چند ثانیه همینجوری ...

عکس پروفایل عوض شد.

پارت 3 رفتیم بیرون که.... هانا گفتهانا: ا/ت من خالم زنگ زده ...

و....ویو جونگکوک رسیدیم عمارت بدون اینکه توجه بهش کنم رفتم ب...

پارت 7 که در عمارت باز شد... دیدم اربابه خیلی اهمیت نداشتم ب...

پارت ۲ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط