سناریو (وقتی کیس فرانسوی میرین و ......)
#سناریو
#استری_کیدز
#استریکیدز
(چان)
برای شام خونه ی مادر و پدرت دعوت بودین.
مشغول غذا خوردن بودین که چان همش از زیر میز پاهاتو لمس میکرد و در کل اذیتت میکرد.
بعد از خوردن غذا پاشیدی که ظرفارو ببری توی آشپزخونه
وارد آشپزخونه شدی و دستکش هارو پوشیدی که ظرفارو بشوری اما حلقه شدن دست های مردونه ی چان دور کمرت مانع کارت شد .
+چیزی شده
نگاهشو از چشمات به لبات داد و به سمتشون حمله ور شد .
توی همین حین مامانت برای گذاشتن بقیه ظرفا اومده بود توی آشپزخونه و شما دو تا رو که کاملاً توی حس بودید دید.
تو متوجه ی مامانت نشدی اما چان فهمیده بود ولی بدون کوچک ترین حرکتی شدت بوسه رو زیاد تر کرد و مامانت هم پشماش ریخته بود
(لینو)
اومده بودین پیش خانوادت و قرار بود که شب هم همونجا بگذرونین .
توی اتاق بودین و تو داشتی جلوی آینه موهات رو شونه میکردی و جواهراتتو برای خواب در می آوردی که شیطونی لینو گل میکنه و میاد خودش برات گردنبند و گوشواره هاتو در میاره و در آخر که از جات بلند میشی ، میچسبونتت به میز و شروع به بوسیدنت میکنه .
توی همین حین مامانت برای آوردن ملافه و پتو به اتاقتون اومد و شما بعد از شنیدن صدای در سری از هم جدا شدین .
+ اوه مامان
لینو نگاه بدی به مامانت میکرد
_ ببخشید خاله ..... میشه برید بیرون ؟
با تعجب به لینو نگاه کردی که ادامه داد :
_میخواهم لبای دخترتون رو کبود کنم
از این حرف یک دفعه ای لینو جا خوردی و یکی زدی به بازوش که مامانت موقعیت رو درک کرد و از اونجا رفت
(چانگبین)
شما توی اتاق بودین . چانگبین هم روی تخت دراز کشیده بود و به تو که داشتی لباستو عوض میکردی تا لباس خواب تنت کنی رو دید میزد.
بعد از تموم شدن کارت تو هم رفتی کنارش دراز کشیدی که خیلی غیر منتظره لباش و رو لبات گذاشت و شروع به بوسیدن کرد .
توی همین حین بود که مامانت و به همراه بابات برای اینکه بهتون خبری بدن به سمت اتاقتون اومدن و درو باز کردن
و با شما دو تا که بیشتر از یک کیس پیش رفته بودیم مواجه شدن و خودشون درو بستن و پا به فرار گذاشتن
(فلیکس)
مامان و بابات خونتون اومده بودن و بدیش این بود که فلیکس بدجور میخواستت اما از اونجایی که مامان بابات چشم از روتون بر نمیداشتن و میترسید اگر ببرتت توی اتاق و کارشون انجام بده ، قراره به جاهای باریک کشیده بشه پس تحمل میکرد تا اینکه اومدی کنارش نشستی و شروع به حرف زدن کردی .
فلیکس فقط چشماش روی تو بود و کم کم به لبات خیره شد . نمیتونست دیگه تحمل کنه و بدون اینکه به مادر و پدرت که جلوتون نشسته بودن توجهی بکنه به لبات حمله ور شد که پدر و مادرت از این کار غیر منتظره ی فلیکس پشماشون ریخته بود .
#استری_کیدز
#استریکیدز
(چان)
برای شام خونه ی مادر و پدرت دعوت بودین.
مشغول غذا خوردن بودین که چان همش از زیر میز پاهاتو لمس میکرد و در کل اذیتت میکرد.
بعد از خوردن غذا پاشیدی که ظرفارو ببری توی آشپزخونه
وارد آشپزخونه شدی و دستکش هارو پوشیدی که ظرفارو بشوری اما حلقه شدن دست های مردونه ی چان دور کمرت مانع کارت شد .
+چیزی شده
نگاهشو از چشمات به لبات داد و به سمتشون حمله ور شد .
توی همین حین مامانت برای گذاشتن بقیه ظرفا اومده بود توی آشپزخونه و شما دو تا رو که کاملاً توی حس بودید دید.
تو متوجه ی مامانت نشدی اما چان فهمیده بود ولی بدون کوچک ترین حرکتی شدت بوسه رو زیاد تر کرد و مامانت هم پشماش ریخته بود
(لینو)
اومده بودین پیش خانوادت و قرار بود که شب هم همونجا بگذرونین .
توی اتاق بودین و تو داشتی جلوی آینه موهات رو شونه میکردی و جواهراتتو برای خواب در می آوردی که شیطونی لینو گل میکنه و میاد خودش برات گردنبند و گوشواره هاتو در میاره و در آخر که از جات بلند میشی ، میچسبونتت به میز و شروع به بوسیدنت میکنه .
توی همین حین مامانت برای آوردن ملافه و پتو به اتاقتون اومد و شما بعد از شنیدن صدای در سری از هم جدا شدین .
+ اوه مامان
لینو نگاه بدی به مامانت میکرد
_ ببخشید خاله ..... میشه برید بیرون ؟
با تعجب به لینو نگاه کردی که ادامه داد :
_میخواهم لبای دخترتون رو کبود کنم
از این حرف یک دفعه ای لینو جا خوردی و یکی زدی به بازوش که مامانت موقعیت رو درک کرد و از اونجا رفت
(چانگبین)
شما توی اتاق بودین . چانگبین هم روی تخت دراز کشیده بود و به تو که داشتی لباستو عوض میکردی تا لباس خواب تنت کنی رو دید میزد.
بعد از تموم شدن کارت تو هم رفتی کنارش دراز کشیدی که خیلی غیر منتظره لباش و رو لبات گذاشت و شروع به بوسیدن کرد .
توی همین حین بود که مامانت و به همراه بابات برای اینکه بهتون خبری بدن به سمت اتاقتون اومدن و درو باز کردن
و با شما دو تا که بیشتر از یک کیس پیش رفته بودیم مواجه شدن و خودشون درو بستن و پا به فرار گذاشتن
(فلیکس)
مامان و بابات خونتون اومده بودن و بدیش این بود که فلیکس بدجور میخواستت اما از اونجایی که مامان بابات چشم از روتون بر نمیداشتن و میترسید اگر ببرتت توی اتاق و کارشون انجام بده ، قراره به جاهای باریک کشیده بشه پس تحمل میکرد تا اینکه اومدی کنارش نشستی و شروع به حرف زدن کردی .
فلیکس فقط چشماش روی تو بود و کم کم به لبات خیره شد . نمیتونست دیگه تحمل کنه و بدون اینکه به مادر و پدرت که جلوتون نشسته بودن توجهی بکنه به لبات حمله ور شد که پدر و مادرت از این کار غیر منتظره ی فلیکس پشماشون ریخته بود .
۲۴.۰k
۰۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.