دیانا😇
دیانا😇
خاله گفت که برم صداشون کنم بیان ناهار خودش رفت لباسشو عوض کنه چون کثیف شده بود منم رفتم بالای سر ارسلان که رو مبل دراز کشیده بود و میخاستم بترسونمش میخاستم یهو بگم پخ که یهو برگشت و اون گفت پخخخخخ منم یهو رفتم عقب خیلی ترسیدم
_ هییییی....ارسلاااااان
رستا هم اونور داشت بلند بلند میخندید
دوتامون همزمان یه نگاه به رستا کردیم و یه نگاه به هم دیگه که زدیم زیر خنده رفتیم ناهارو خوردیم و قضیه رو برای خاله گفتیم و اونم خندش گرفت ارسلان و رستا تشکر کردن و رفتن تو حال منم از خاله تشکر کردم و باهم ظرفا و جمع کردیم و شستیم و رفتیم پیش ارسلان و رستا دیدیم دارن بازی میکنن رفتیم پیششون نشستیم
ارسلان💕
تشکر کردم داشتم میرفتم تا حال دیدم رستا داره پشت سرم میاد فهمیدم با من کار داره گفتم: کاری داری؟
+ میشه بیای باهام باژی(بازی) کنی🥺
_ باش لبو لوچتو اونجوری نکن😜
+ اخجوووووونم🥳
نشستیم باهم بازی کردیم که دیانا و مامان اومدن پیشمون رو زمین نشستن بعد گپ زدن مامان رفت چایی آورد چایی رو که خوردیم رو کردم به دیانا
_ دیانا بریم درس بخونیم
+ باش بریم
رستا=منم بیاااام🥺😍
_ نه
رستا= داداشی تلوخدا😢
مامان= بچه ها الان که ساعت سه و نیمه الان خسته اید استراحت کنید دیگه یکی دو ساعت دیگه برید درس بخونید
دیانا= آره خاله راس میگه
_باش من آب میخورم بعد میرم بخوابم
مامان=منم میرم بخوابم فعلا
مامان رفت تو اتاق من رفتم آب بخورم که.................
ادامه دارد........
💕+25 تا کامنت💕
💕تا پارت دوازدهم💕
💕اصکی=اتحاد💕
خاله گفت که برم صداشون کنم بیان ناهار خودش رفت لباسشو عوض کنه چون کثیف شده بود منم رفتم بالای سر ارسلان که رو مبل دراز کشیده بود و میخاستم بترسونمش میخاستم یهو بگم پخ که یهو برگشت و اون گفت پخخخخخ منم یهو رفتم عقب خیلی ترسیدم
_ هییییی....ارسلاااااان
رستا هم اونور داشت بلند بلند میخندید
دوتامون همزمان یه نگاه به رستا کردیم و یه نگاه به هم دیگه که زدیم زیر خنده رفتیم ناهارو خوردیم و قضیه رو برای خاله گفتیم و اونم خندش گرفت ارسلان و رستا تشکر کردن و رفتن تو حال منم از خاله تشکر کردم و باهم ظرفا و جمع کردیم و شستیم و رفتیم پیش ارسلان و رستا دیدیم دارن بازی میکنن رفتیم پیششون نشستیم
ارسلان💕
تشکر کردم داشتم میرفتم تا حال دیدم رستا داره پشت سرم میاد فهمیدم با من کار داره گفتم: کاری داری؟
+ میشه بیای باهام باژی(بازی) کنی🥺
_ باش لبو لوچتو اونجوری نکن😜
+ اخجوووووونم🥳
نشستیم باهم بازی کردیم که دیانا و مامان اومدن پیشمون رو زمین نشستن بعد گپ زدن مامان رفت چایی آورد چایی رو که خوردیم رو کردم به دیانا
_ دیانا بریم درس بخونیم
+ باش بریم
رستا=منم بیاااام🥺😍
_ نه
رستا= داداشی تلوخدا😢
مامان= بچه ها الان که ساعت سه و نیمه الان خسته اید استراحت کنید دیگه یکی دو ساعت دیگه برید درس بخونید
دیانا= آره خاله راس میگه
_باش من آب میخورم بعد میرم بخوابم
مامان=منم میرم بخوابم فعلا
مامان رفت تو اتاق من رفتم آب بخورم که.................
ادامه دارد........
💕+25 تا کامنت💕
💕تا پارت دوازدهم💕
💕اصکی=اتحاد💕
۱۸.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.