روزگار غیر باور. پارت46 . قسمت دوم
روزگار غیر باور
پارت 46 (قسمت دوم)
#همتا
دوربین به دست داشتم دنبال رئیسم راه میرفتم که یهو صدای پیام گوشیم اومد. گوشیمو از جیبم درآوردم و دیدم یه پیام ناشناس بود.
همونجور داشتم راه میرفتم که رئیسم بهم گفت: همتا میتونی بری فقط دوربینو بزار همینجا.
ه: باشه
رفتم نشستم رو صندلی و پیام رو باز کردم. نوشته بود{سلام، کجایی؟} نوشتم{سلام، شما؟} نوشت{دیدمت} تعجب کردم، دیدمت؟ سرم و بلند کردم و به دور و برم نگاه کردم. چند نفر سرشون تو گوشی بود. به خاطر همین نمیتونستم بفهمم کیه. نوشتم{شما؟؟؟؟}نوشت{هیونجونم، بعد کارت بیا خونم، کارت دارم} پس اینه، چقدر این بنی بشر پرروهه، سرم و بلند کردم و دور و برم رو نگاه کردم اما ندیدیمش، پس کجاست، که صدای پیام دوباره اومد{یادت نره باید کمک هام رو جبران کنی} این دیگه کیه، منت میزاره نوشتم{شرمنده نمیتونم}نوشت{مشکل خودته که نمیتونی، حلش کن بیا}ایشششش... ساعت حدودا 5 عصر بود، چه شرکت دروغگویین به من گفت ساعت 12 ظهر کارم تموم میشه اما به من نمیزارن زودتر برم و هروقت خودشون گفتن. اینبار هم این ساعت گفتن. وسایل هام رو جمع کردم و میخواستم برم کافه... چون با بچه های گروه قرار بود اونجا کارمون رو تموم کنیم. که یاد پیام هیونجون افتادم. اگه برم یوقت بلا ملایی سرم نیاره، نه بابا، یه آیدل معروف هیچوقت این کا رو نمیکنه،و قبلا به خاطر کمک هایی که بهم کرد بهش اعتماد داشتم. تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه هیونجون.
[تو تاکسی به اسکارلت زنگ زدم و بهش گفتم که نمیتونم بیام و اونم گفت اشکال نداره.]
وقتی رسیدم پیاده شدم و آیفن رو زدم و اما در باز نشد. دوباره زدم. بازم باز نشد، دوبار دیگه زدم اما باز نشد. میخواستم برگردم که صدای پیام گوشیم اومد. بازش کردم از طرف هیونجون بود{رمز در.... اینه} منظورش اینه که خودم برم تو؟؟؟ حتما دیگه رفتم سمت در و رمز و زدم و در باز شد. رفتم داخل حیاط و در و بستم. عجب حیاطی داره، همونجور داشتم حیاط و نگاه میکردم که دیدم سمت چپ خونه یه استخره رفتم همون سمت. ووووواااااااووووو، چقدر قشنگ بود یه استخر بزرگ اونجا بود و سمت راستش تخت بود. رفتم سمت استخر تقریبا لبه استخر بودم و میخواستم دستمو تو آب کنم که با صدای پارس سگ، ترسیدم و پرت شدم تو استخر، هرچی دست و پا زدم نتونستم خودمو رو آب نگه دارم و چون عمقش زیاد بود رفتم تو آب...
کامنت فراموش نشه❤️
پارت 46 (قسمت دوم)
#همتا
دوربین به دست داشتم دنبال رئیسم راه میرفتم که یهو صدای پیام گوشیم اومد. گوشیمو از جیبم درآوردم و دیدم یه پیام ناشناس بود.
همونجور داشتم راه میرفتم که رئیسم بهم گفت: همتا میتونی بری فقط دوربینو بزار همینجا.
ه: باشه
رفتم نشستم رو صندلی و پیام رو باز کردم. نوشته بود{سلام، کجایی؟} نوشتم{سلام، شما؟} نوشت{دیدمت} تعجب کردم، دیدمت؟ سرم و بلند کردم و به دور و برم نگاه کردم. چند نفر سرشون تو گوشی بود. به خاطر همین نمیتونستم بفهمم کیه. نوشتم{شما؟؟؟؟}نوشت{هیونجونم، بعد کارت بیا خونم، کارت دارم} پس اینه، چقدر این بنی بشر پرروهه، سرم و بلند کردم و دور و برم رو نگاه کردم اما ندیدیمش، پس کجاست، که صدای پیام دوباره اومد{یادت نره باید کمک هام رو جبران کنی} این دیگه کیه، منت میزاره نوشتم{شرمنده نمیتونم}نوشت{مشکل خودته که نمیتونی، حلش کن بیا}ایشششش... ساعت حدودا 5 عصر بود، چه شرکت دروغگویین به من گفت ساعت 12 ظهر کارم تموم میشه اما به من نمیزارن زودتر برم و هروقت خودشون گفتن. اینبار هم این ساعت گفتن. وسایل هام رو جمع کردم و میخواستم برم کافه... چون با بچه های گروه قرار بود اونجا کارمون رو تموم کنیم. که یاد پیام هیونجون افتادم. اگه برم یوقت بلا ملایی سرم نیاره، نه بابا، یه آیدل معروف هیچوقت این کا رو نمیکنه،و قبلا به خاطر کمک هایی که بهم کرد بهش اعتماد داشتم. تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه هیونجون.
[تو تاکسی به اسکارلت زنگ زدم و بهش گفتم که نمیتونم بیام و اونم گفت اشکال نداره.]
وقتی رسیدم پیاده شدم و آیفن رو زدم و اما در باز نشد. دوباره زدم. بازم باز نشد، دوبار دیگه زدم اما باز نشد. میخواستم برگردم که صدای پیام گوشیم اومد. بازش کردم از طرف هیونجون بود{رمز در.... اینه} منظورش اینه که خودم برم تو؟؟؟ حتما دیگه رفتم سمت در و رمز و زدم و در باز شد. رفتم داخل حیاط و در و بستم. عجب حیاطی داره، همونجور داشتم حیاط و نگاه میکردم که دیدم سمت چپ خونه یه استخره رفتم همون سمت. ووووواااااااووووو، چقدر قشنگ بود یه استخر بزرگ اونجا بود و سمت راستش تخت بود. رفتم سمت استخر تقریبا لبه استخر بودم و میخواستم دستمو تو آب کنم که با صدای پارس سگ، ترسیدم و پرت شدم تو استخر، هرچی دست و پا زدم نتونستم خودمو رو آب نگه دارم و چون عمقش زیاد بود رفتم تو آب...
کامنت فراموش نشه❤️
- ۱۴.۸k
- ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط