هرچند حیا می کند از بوسهٔ ما دوست
هرچند حیا میکند از بوسهٔ ما دوست
دلتنگی ما بیشتر از دلهره اوست
الفت چه طلسمیست که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
غزل
فاضل نظری
📚 از کتاب اکنون
دلتنگی ما بیشتر از دلهره اوست
الفت چه طلسمیست که باطل شدنی نیست
اعجاز تو ای عشق نه سحر است نه جادوست
ای کاش شب مرگ در آغوش تو باشم
زهری که بنوشم ز لب سرخ تو داروست
یک بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست
از کوشش بیهوده خود دست کشیدم
در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست
غزل
فاضل نظری
📚 از کتاب اکنون
۸.۳k
۱۴ آذر ۱۴۰۱