My lover is a Mafia (part۵)
از مطب تراپیست بیرون اومدی و راهی خیابونا شدی،نگاه کردن شکوفه ها و تنفس توی اون هوا بهت احساس خوبی میداد. گوشیتو از توی کیفت بیرون کشیدی تا درختای بهاری عکس بگیری که با ۱۵ تا میس کال مواجه شدی،از طرف هیونجین بود
×اون عوضی چیکارم داره
باهاش تماس گرفتی...
×از کی تا حالا تو به من زنگ میزنی؟
÷کجایی
×بیرون
÷کدوم خیابون
×به تو چه!
÷ماشین میفرستم دنبالت،بدون هیچ حرفی فقط سوار شو
جدی حرف میزد،یکم از این رفتارش ترسیدی اما سعی کردی نشون ندی.
×من سوار ماشین تو نمی...
نزاشت حرفتو کامل کنی،صداشو بلند کرد و بعد از زدن حرفش گوشی رو قطع کرد.
÷لج نکن ات،الان وقتش نیست.فقط سوار شو و بیا عمارت.
هیچوقت تاحالا انقدر جدی بهت دستور نداده بود. تعجب کرده بودی،دلیل این رفتارش چی بود؟
×اونکه نمیدونه من کجام!
بعد از چند لحظه ماشین مشکی ای کنارت ایستاد.
×خب،اون یه مافیاست...عادیه که بدونه کجام و دارم چیکار میکنم
سوار ماشین شدی،در طول مسیر هیچ حرفی نزدی و نشنیدی. وقتی به جلوی عمارت رسیدی پیاده شدی و به سمت در رفتی.
با دیدن خونه خالی تعجب کردی،اطراف رو کامل نگاه کردی اما انگار واقعا هیچ خدمتکاری اون تو نبود. با شنیدن صدای کفش های مرد که از پله ها پایین میومد نگاهتو بهش دادی.
×اینجا چخبره؟خدمتکارا کجان؟
÷یه مدت فرستادمشون مرخصی
×تو؟مرخصی؟داری باهام شوخی میکنی؟
بی توجه به حرفت بهت نزدیک شد.
÷چند روزی از خونه بیرون نرو،کاری داشتی به بادیگاردا بگو. کم کم وسایلتم ببند،باید از اینجا بریم...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
×اون عوضی چیکارم داره
باهاش تماس گرفتی...
×از کی تا حالا تو به من زنگ میزنی؟
÷کجایی
×بیرون
÷کدوم خیابون
×به تو چه!
÷ماشین میفرستم دنبالت،بدون هیچ حرفی فقط سوار شو
جدی حرف میزد،یکم از این رفتارش ترسیدی اما سعی کردی نشون ندی.
×من سوار ماشین تو نمی...
نزاشت حرفتو کامل کنی،صداشو بلند کرد و بعد از زدن حرفش گوشی رو قطع کرد.
÷لج نکن ات،الان وقتش نیست.فقط سوار شو و بیا عمارت.
هیچوقت تاحالا انقدر جدی بهت دستور نداده بود. تعجب کرده بودی،دلیل این رفتارش چی بود؟
×اونکه نمیدونه من کجام!
بعد از چند لحظه ماشین مشکی ای کنارت ایستاد.
×خب،اون یه مافیاست...عادیه که بدونه کجام و دارم چیکار میکنم
سوار ماشین شدی،در طول مسیر هیچ حرفی نزدی و نشنیدی. وقتی به جلوی عمارت رسیدی پیاده شدی و به سمت در رفتی.
با دیدن خونه خالی تعجب کردی،اطراف رو کامل نگاه کردی اما انگار واقعا هیچ خدمتکاری اون تو نبود. با شنیدن صدای کفش های مرد که از پله ها پایین میومد نگاهتو بهش دادی.
×اینجا چخبره؟خدمتکارا کجان؟
÷یه مدت فرستادمشون مرخصی
×تو؟مرخصی؟داری باهام شوخی میکنی؟
بی توجه به حرفت بهت نزدیک شد.
÷چند روزی از خونه بیرون نرو،کاری داشتی به بادیگاردا بگو. کم کم وسایلتم ببند،باید از اینجا بریم...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۲.۶k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.