فیک تهیونگ، تنفروعشق پایانی پارت 3
که یهو ماشین بابام وایساد گفت سوار شو دخترمممم گفتم چشم باباییییی (هه فکر کردین میزارم اینهمه هیجان بهتون وارد شه😂) سوار ماشین شدم و حرکت کردیم رفتیم خونه لباسامو عوض کردم و رفتم نهار خوردم دوباره رفتم توی اتاقم
یکم با گوشیم ور رفتم و اتاقمو جم و جور کردم رفتم سر درسام یکمی خوندم ، رفتم روی تخت چشمام گرم شد و خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم دیدم ساعت 9 هسته وا چقد خوابیدم مامانم صدام کرد برای شام رفتم پایین و خوردم دوباره کپیدم،(فردا)
از خواب بیدار شدم میخاستم قبل از رفتن به مدرسه برم کافه ی همیشگیم اخه اونجا یه ارامش خاصی دارم رفتم یه هودی با دامن پوشیم موهام هم بافتم و رفتم،
فلش بک تهیونگ دیروز: بعد مدرسه رفتم کافه نشسته بودم که یکی از دوستام اومد گفت میای بازی گفتم باشه گفت هرکی برنده شد باید بگه چیکار کنیم گفتم تو که بازندی
گفتم خواهیم دید
اهه باختم، خب خب تهیونگاااا صبح همین کافه اولین نفری که اومد باید دلشو بدست بیاری بعد ولش کنی
گفتم مثله اب خوردنه گفت: باشه خدافظ
_خدافظ
فلش بک زمان حال وَ ا. ت: رفتم کافه یه چ چند تا پسر نشسته بودن محل ندادم رفتم نشستم و یه قهوه خوردم تموم شد بلند شدم و رفتم
فلش بک تهیونگ: چی دختره اینه معلومه مثل اب خوردنه هه هه، بلند شدم برم مدرسه رفتم داخل کلاس ا. ت یه صندلی جلوی منه رفتم بشینم گفتم هی چطوری گلم
فلش بک ا. ت: گفت چطوری گلم محل ندادم رفت سر جاش نشست استاد اومد درسشوداد، چند مین بعد
زنگ تفریح خورد و رفت منم با ایلتیس رفتم بیرون داشتم راه میرفتم که خوردم به یه پسر قلدره گفت چته کوری دستشو مشت کرد بزنه، منم چشمامو بستم منتظر جای زدن بودم که حسش نکردم چشامو باز کردم دیدم تهیونگ دستشو گرفته بهش گفت اگه یه باره دیگه بخوای بزنیش من میدونم و توع فهمیدی بعدم دستمو گرفت برد جای دیگه گفت دیگه نمیزام کسی بهت دست بزنه
منم متعجب بودم و با چشمای گردم فقط نگاهش میکردم
زنگ خورد و رفتیم سر کلاس..........
زنگ خونه خورد از مدرسه خارج شدم رفتم بیرون دیدم یه ماشین ترمز گرفت و گفت بیا بشین تهیونگ بود گفتم نه ممنون خودم میرم
بعد عصبانی شد و گفت بشیننننن
وای ترسیدم خلاصه نشستم تمام راه سکوت بود که تهیونگ گفت خونه تون کجاست گفتم از اینجا...........
رسیدیم پیاده شدم اونم پیاده شد بعد امد سمتم و
یهو،،،،، فعلا شرایط نداریم تا پارت بعد گود باییییی
یکم با گوشیم ور رفتم و اتاقمو جم و جور کردم رفتم سر درسام یکمی خوندم ، رفتم روی تخت چشمام گرم شد و خوابم برد وقتی چشمامو باز کردم دیدم ساعت 9 هسته وا چقد خوابیدم مامانم صدام کرد برای شام رفتم پایین و خوردم دوباره کپیدم،(فردا)
از خواب بیدار شدم میخاستم قبل از رفتن به مدرسه برم کافه ی همیشگیم اخه اونجا یه ارامش خاصی دارم رفتم یه هودی با دامن پوشیم موهام هم بافتم و رفتم،
فلش بک تهیونگ دیروز: بعد مدرسه رفتم کافه نشسته بودم که یکی از دوستام اومد گفت میای بازی گفتم باشه گفت هرکی برنده شد باید بگه چیکار کنیم گفتم تو که بازندی
گفتم خواهیم دید
اهه باختم، خب خب تهیونگاااا صبح همین کافه اولین نفری که اومد باید دلشو بدست بیاری بعد ولش کنی
گفتم مثله اب خوردنه گفت: باشه خدافظ
_خدافظ
فلش بک زمان حال وَ ا. ت: رفتم کافه یه چ چند تا پسر نشسته بودن محل ندادم رفتم نشستم و یه قهوه خوردم تموم شد بلند شدم و رفتم
فلش بک تهیونگ: چی دختره اینه معلومه مثل اب خوردنه هه هه، بلند شدم برم مدرسه رفتم داخل کلاس ا. ت یه صندلی جلوی منه رفتم بشینم گفتم هی چطوری گلم
فلش بک ا. ت: گفت چطوری گلم محل ندادم رفت سر جاش نشست استاد اومد درسشوداد، چند مین بعد
زنگ تفریح خورد و رفت منم با ایلتیس رفتم بیرون داشتم راه میرفتم که خوردم به یه پسر قلدره گفت چته کوری دستشو مشت کرد بزنه، منم چشمامو بستم منتظر جای زدن بودم که حسش نکردم چشامو باز کردم دیدم تهیونگ دستشو گرفته بهش گفت اگه یه باره دیگه بخوای بزنیش من میدونم و توع فهمیدی بعدم دستمو گرفت برد جای دیگه گفت دیگه نمیزام کسی بهت دست بزنه
منم متعجب بودم و با چشمای گردم فقط نگاهش میکردم
زنگ خورد و رفتیم سر کلاس..........
زنگ خونه خورد از مدرسه خارج شدم رفتم بیرون دیدم یه ماشین ترمز گرفت و گفت بیا بشین تهیونگ بود گفتم نه ممنون خودم میرم
بعد عصبانی شد و گفت بشیننننن
وای ترسیدم خلاصه نشستم تمام راه سکوت بود که تهیونگ گفت خونه تون کجاست گفتم از اینجا...........
رسیدیم پیاده شدم اونم پیاده شد بعد امد سمتم و
یهو،،،،، فعلا شرایط نداریم تا پارت بعد گود باییییی
۵۱.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.