پارت 4 رمان ❤
آروم و شیطون : 4
من : ماهان سه چهار ساعت دیگه میاد .. بابام هم سر کاره راحت باش ...
مانتوشو دراورد .... خیلی خوش اندام بود ..... ساحل و متین و آنا هم قرار بود بیان .. تا آوینا باهاشون آشنا شه .... براش شربت بردم .. تشکر کرد ... زنگ زدن آنا و متین و ساحل بودن ..
~~~~~
خوب آوینا جان... ایشون دختر خاله منه .. 18 سالشه اسمش متینه .. مدل لباس عروسه ... سلام کردن به هم ...
ایشونم دختر داییمه .. آنا ... 19 سالشه .. روانپزشکه ..
ایشون دختر خالم .. ساحل 23 ساله .. دامپزشک ..
آوینا : خوبختم .. من آوینا احتشام هستم ... مدل .. طراح مد ...26 سالمه ...
ماهور : منم ماهورم دندونپزشکم 25 سالمه ..
آوینا : خوشبختم ..
~~~
ماهان اومد .. آوینا تو اشپزخونه وایساده بود .. ماهان ندیدش .. ماهان : به به .. سلام .. گوسفندای مزرعه .. منورمان کردین .. آنا : .. لابد توهم همون سگه ای .. اره ؟ ( خنده )
ساحل : چقدر عطرت تلخه .. بوش ولی خوبه ...
ماهان : بله دیگه من همیشه برند استفاده میکنم .. بعد تو رمانا ندیدی همیشه بوی سیگار با عطر تلخ پسره قاطی میشه و یه چیز نابی میشه ؟ سیگار که نمیکشم ولی عطررو میزنم ( خنده )
خندیدم گفتم : گوسفند ... پشتتو نگا ... نگاه کرد :سلام خانومم ( خوشحال ) آوینا: سلام ( خنده ) ماهور : سلام آخّاییش ( خنده )
گوشی آوینا زنگ خورد منو ماهان و ماهور و دخترا داشتیم میخندیدیم .. حدودا بیست دیقه بعدش اومد .. ما هنوز داشتیم با شدت بالا میخندیدم .. فقط با این تفاوت که داشتیم از خنده و دلدرد بخاطر خنده و کمبود اکسیژن روی زمین میغلتیدیم ( خنده )
~~~~~~~
خیلی زود عروسی ماهان شد ... یه لباس شب قرمز خوشگل بدون بند آستین و دامن کوتاه پوشیده بودم .. با یه کفش پاشنه بلند قرمز مخملی .. یه رژ قرمز ..
ماهور یه لباس شب با دامن بلند که جلوش چاک داشت و یه پاش کاملا معلوم بود ...لباسه کاملا خوش اندامی ماهورو نشون میداد و همچنین یه کفش پاشنه بلند صورتی هم رنگ لباسش هم پاش بود با یه رژ صورتی ..
آوینا یه لباس عروس پف پفی دنباله دار پوشیده بود بدون استین و یه ارایش لایت .. با تاج و اکسسوری خوشگل ست با تاج و لباساش ..
ماهان هم یه کت شلوار زرشکی خیلی تیره .. و جلیقه همون رنگی .. پیرهن سفید کفش سفید ..
~~~~~~~~~
شیرینی این اتفاق هنوز تموم نشده بود .... که آوینا حامله شد ...
مامانم : آوینا جان از امروز بیا خونه ما تا وقتی به سلامتی زایمان کنی ...
آوین خندید و گفت نه ممنون .. مزاحم نمیشم ...
یهو مامانم خیلی جدی گفت : گفتم میای خونه ما تا دریا خانوم ازت مراقبت کنه ... آوینا : غلط کردم .. ( ترسیده ) وسایلمو جمع کنم ؟ مامان : آره عزیزم برو جمع کن مادر فدات شه .. من : زیاد لباس بیرون نیار لباسای ما هست ... آوینا : ممنون ..
رفتیم خونمون .. آوینا تاحالا اتاق ماهانو ندیده بود .. اخه بعد عروسی رفتن ماه عسل ترکیه .. بعدش هم آوینا حامله شد ... اصن فرصت نشد ... من : آوینا با من بیا ... اومد ... درو باز کردم ... این اتاق ماهانه ... تختشو عوض کردیم دونفره گذاشتیم ... ولی روتختیش همونه که ماهان خودش خریده. .. اصن دکور اتاقامونو خودمون گرفتیم ...اینا هم همش سلیقه ماهانه ... تخت آبی کمرنگ با تابلو های نقاشی .. و عکسهای ماهان ... و عکس عروسیشون که بزرگ چاپ کرده بودیم رو چوب و زده بودیم بالای تخت ... و یه تور سفید حریری دور تخت .... یه میز گوشه اتاق بود کنار پنجره روش رنگ آکریلیک و گواش و کلّی مدادرنگی و دفتر
بود ... بغلش یه کمد خیلی بزرگ ... سفید ... درش کشویی بود و دوتا در داشت که روی یکیشون کلا بجای چوب آینه بود ... یه فرش آبی کمرنگ و سفید با طرح ماندالا ... اتاق آبی خیلی کمرنگ بود ... با یه کولر گازی سمت چپ تخت ... در اتاق سفید بود .. یه میز بود که روش یه لپ تاب بود .. یه میز هم کنار کمد بود با آینه و یه صندلی نرم سفید ... روش هم شونه و برس و سشوار و اتو مو و کرم ضد افتابو .. کرم نرم کننده دست بود ... رو به روی تخت روی دیوار بالای میز نقاشی یه تلویزیون بزرگ بود .. ماهان عکسای خودشو هم کشیده بود و قاب کرده بود روی دیوار بود ... در کمد ماهانو باز کردم که اصن جا نداشت ... همش لامصب کت و شلوار و هودی .. حداقل پنجاه دست کت و شلوار داشت ... با هودیاش مشکلی نداشتیم منو ماهور چون ماهم ازشون استفاده میکردیم ( خنده ) اره دیگه داداش داریم واسه این ... من : آوینا اون هودیای لش که میپوشم .. همشون برا ماهانه .. هم من هم ماهور ... تو هم میتونی بپوشی .. خیلی حال میده ( خنده )
آوینا خندید و گفت : پس یه کمد لباس داری ولی دوتا کمد لباس داری آره؟
من : ماهان سه چهار ساعت دیگه میاد .. بابام هم سر کاره راحت باش ...
مانتوشو دراورد .... خیلی خوش اندام بود ..... ساحل و متین و آنا هم قرار بود بیان .. تا آوینا باهاشون آشنا شه .... براش شربت بردم .. تشکر کرد ... زنگ زدن آنا و متین و ساحل بودن ..
~~~~~
خوب آوینا جان... ایشون دختر خاله منه .. 18 سالشه اسمش متینه .. مدل لباس عروسه ... سلام کردن به هم ...
ایشونم دختر داییمه .. آنا ... 19 سالشه .. روانپزشکه ..
ایشون دختر خالم .. ساحل 23 ساله .. دامپزشک ..
آوینا : خوبختم .. من آوینا احتشام هستم ... مدل .. طراح مد ...26 سالمه ...
ماهور : منم ماهورم دندونپزشکم 25 سالمه ..
آوینا : خوشبختم ..
~~~
ماهان اومد .. آوینا تو اشپزخونه وایساده بود .. ماهان ندیدش .. ماهان : به به .. سلام .. گوسفندای مزرعه .. منورمان کردین .. آنا : .. لابد توهم همون سگه ای .. اره ؟ ( خنده )
ساحل : چقدر عطرت تلخه .. بوش ولی خوبه ...
ماهان : بله دیگه من همیشه برند استفاده میکنم .. بعد تو رمانا ندیدی همیشه بوی سیگار با عطر تلخ پسره قاطی میشه و یه چیز نابی میشه ؟ سیگار که نمیکشم ولی عطررو میزنم ( خنده )
خندیدم گفتم : گوسفند ... پشتتو نگا ... نگاه کرد :سلام خانومم ( خوشحال ) آوینا: سلام ( خنده ) ماهور : سلام آخّاییش ( خنده )
گوشی آوینا زنگ خورد منو ماهان و ماهور و دخترا داشتیم میخندیدیم .. حدودا بیست دیقه بعدش اومد .. ما هنوز داشتیم با شدت بالا میخندیدم .. فقط با این تفاوت که داشتیم از خنده و دلدرد بخاطر خنده و کمبود اکسیژن روی زمین میغلتیدیم ( خنده )
~~~~~~~
خیلی زود عروسی ماهان شد ... یه لباس شب قرمز خوشگل بدون بند آستین و دامن کوتاه پوشیده بودم .. با یه کفش پاشنه بلند قرمز مخملی .. یه رژ قرمز ..
ماهور یه لباس شب با دامن بلند که جلوش چاک داشت و یه پاش کاملا معلوم بود ...لباسه کاملا خوش اندامی ماهورو نشون میداد و همچنین یه کفش پاشنه بلند صورتی هم رنگ لباسش هم پاش بود با یه رژ صورتی ..
آوینا یه لباس عروس پف پفی دنباله دار پوشیده بود بدون استین و یه ارایش لایت .. با تاج و اکسسوری خوشگل ست با تاج و لباساش ..
ماهان هم یه کت شلوار زرشکی خیلی تیره .. و جلیقه همون رنگی .. پیرهن سفید کفش سفید ..
~~~~~~~~~
شیرینی این اتفاق هنوز تموم نشده بود .... که آوینا حامله شد ...
مامانم : آوینا جان از امروز بیا خونه ما تا وقتی به سلامتی زایمان کنی ...
آوین خندید و گفت نه ممنون .. مزاحم نمیشم ...
یهو مامانم خیلی جدی گفت : گفتم میای خونه ما تا دریا خانوم ازت مراقبت کنه ... آوینا : غلط کردم .. ( ترسیده ) وسایلمو جمع کنم ؟ مامان : آره عزیزم برو جمع کن مادر فدات شه .. من : زیاد لباس بیرون نیار لباسای ما هست ... آوینا : ممنون ..
رفتیم خونمون .. آوینا تاحالا اتاق ماهانو ندیده بود .. اخه بعد عروسی رفتن ماه عسل ترکیه .. بعدش هم آوینا حامله شد ... اصن فرصت نشد ... من : آوینا با من بیا ... اومد ... درو باز کردم ... این اتاق ماهانه ... تختشو عوض کردیم دونفره گذاشتیم ... ولی روتختیش همونه که ماهان خودش خریده. .. اصن دکور اتاقامونو خودمون گرفتیم ...اینا هم همش سلیقه ماهانه ... تخت آبی کمرنگ با تابلو های نقاشی .. و عکسهای ماهان ... و عکس عروسیشون که بزرگ چاپ کرده بودیم رو چوب و زده بودیم بالای تخت ... و یه تور سفید حریری دور تخت .... یه میز گوشه اتاق بود کنار پنجره روش رنگ آکریلیک و گواش و کلّی مدادرنگی و دفتر
بود ... بغلش یه کمد خیلی بزرگ ... سفید ... درش کشویی بود و دوتا در داشت که روی یکیشون کلا بجای چوب آینه بود ... یه فرش آبی کمرنگ و سفید با طرح ماندالا ... اتاق آبی خیلی کمرنگ بود ... با یه کولر گازی سمت چپ تخت ... در اتاق سفید بود .. یه میز بود که روش یه لپ تاب بود .. یه میز هم کنار کمد بود با آینه و یه صندلی نرم سفید ... روش هم شونه و برس و سشوار و اتو مو و کرم ضد افتابو .. کرم نرم کننده دست بود ... رو به روی تخت روی دیوار بالای میز نقاشی یه تلویزیون بزرگ بود .. ماهان عکسای خودشو هم کشیده بود و قاب کرده بود روی دیوار بود ... در کمد ماهانو باز کردم که اصن جا نداشت ... همش لامصب کت و شلوار و هودی .. حداقل پنجاه دست کت و شلوار داشت ... با هودیاش مشکلی نداشتیم منو ماهور چون ماهم ازشون استفاده میکردیم ( خنده ) اره دیگه داداش داریم واسه این ... من : آوینا اون هودیای لش که میپوشم .. همشون برا ماهانه .. هم من هم ماهور ... تو هم میتونی بپوشی .. خیلی حال میده ( خنده )
آوینا خندید و گفت : پس یه کمد لباس داری ولی دوتا کمد لباس داری آره؟
۲۶.۶k
۲۱ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.