trust me part. 27
بهم اعتماد کن
پارت 27
(๑'ᴗ')ゞ(๑'ᴗ')ゞ(๑'ᴗ')ゞ(๑'ᴗ')ゞ(๑'ᴗ')ゞ
جیمین از توی جیبش دستمال در اورد و سمت من امد
لبامو پاک کرد و دستمال رو تاکرد و گذاشت توی جیبش توی همین فاصله ته یونگی هم امدن و هر کی سر گرم کار خودش بود
ته: وقتی امدن داخل اتاق کسی دورو بر نبود؟
+نه
ته: جیمین به نامجون زنگ بگو کارو انجام بده
جیمین سرشو تکون داد و زنگ زد به نامجون
بعد چند دقیقه برق کل ساختمون رفت
یونگی از توی جیبش چراغ قوه در اورد و داشت با گاو صندوق ور میرفت
بالاخره گاوصندوق باز شد ولی....
( از دید نامجون)
جیمین بهم زنگ زدو بهم گفت عملایت شروع شد
توی سالون عمارت رفتم و داشتم درو برمو میگشتم که بالاخره اشپز خونه رو پیدا کردم وارد اشپز خونه شدمو
خیلی یواش از همه رد شدن رسیدم به سیمای برق
برقا رو قط کردم ولی یک دفعه سردیه چیزی رو پشت سرم حس کردم
مرد: بهتره دلیل خوبی برای این کارا داشته باشی
(چند ساعت بعد)
+ فقط فرار کن باشهه؟ برووووو
- اما تو
+ ماها بهت گفتم فرار کن میفهمی برو سوار ماشین شو
- جیمین
با کشیده شدن دستم از طرف لیا نگاهمو از جیمین گرفتمو رفتم
سوار ماشین شدیم ماشینو روشن کردیمو با سرعت داشتم از عمارت دور میشدیم
نامجون با بدن خونی روی صندلی عقب دراز کشید بود جین هم دستشو روی زخم نامجون گذاشت بود و با داد هعی می گفت تند تر برونم
ماشینو سریع میروندم که با تیری که وسط شیشه ماشین خورد لیا جیغ بلندی کشید
جین: سریع برو ماهاااااااا
سرمو برگردوندم دیدم دوتا ماشین پشت سرمو من دارن بهون تیر اندازی می کنن
از ماشینا سبقت می گرفتمو سریع تر میروندم تا راه مون رو گم کنن ولی نمیشد جین اصلحهش رو از کتش در اورد و از شیشه بیرون امد و تیر اندازی می کرد
به دوتا از سر نشینای ماشینا تیر زد وای هنوز دنبالمون می کردن
جین: اون مدارکو بده
+ چی کارشون داری؟
جین: دارن بهت می گم اون برگه ها رو بدهههههه
لیا از داشپرد برداشتو داد دستش
حواسم به جین بود که چی کار می خواد بکنه که با صدای لیا به خودم امدم
لیا: مواظب باشششش
فرمون رو چرخوندم که هومن زمان دیدم جین مدارکو انداخت بیرون
+ چی کار کردییببییییییی؟؟؟؟ هاااا؟؟؟؟ چرا انداختیشونننن؟
لیا: چرا این کارو کردی؟؟؟؟؟
(فلش بک)
صدای دویدن چند نفر از پله ها میامد
ته سمت در رفتو چند تا قفل دیگه هم بهش زد
کنار چارچوب در وایستاد و تفنگشو برداشت و توی دستاش میگرفت
یونگی: جیمین هیچی اینجا نیست
-یعنی چی نیست؟؟؟
جیمین یا سرعت سمت یونگی رفت و کنارش زد
دستاش عصبی رو موهاش کشید
ته: بدونین دارن میان
- همه جا روبگریدن
بمانید در خماری😎
نظر یادتون نره😘
دوستون دارم😘😘
ببخشید بچه ها حالم یکم بد بود نتونستم زیاد بنویسم
پارت 27
(๑'ᴗ')ゞ(๑'ᴗ')ゞ(๑'ᴗ')ゞ(๑'ᴗ')ゞ(๑'ᴗ')ゞ
جیمین از توی جیبش دستمال در اورد و سمت من امد
لبامو پاک کرد و دستمال رو تاکرد و گذاشت توی جیبش توی همین فاصله ته یونگی هم امدن و هر کی سر گرم کار خودش بود
ته: وقتی امدن داخل اتاق کسی دورو بر نبود؟
+نه
ته: جیمین به نامجون زنگ بگو کارو انجام بده
جیمین سرشو تکون داد و زنگ زد به نامجون
بعد چند دقیقه برق کل ساختمون رفت
یونگی از توی جیبش چراغ قوه در اورد و داشت با گاو صندوق ور میرفت
بالاخره گاوصندوق باز شد ولی....
( از دید نامجون)
جیمین بهم زنگ زدو بهم گفت عملایت شروع شد
توی سالون عمارت رفتم و داشتم درو برمو میگشتم که بالاخره اشپز خونه رو پیدا کردم وارد اشپز خونه شدمو
خیلی یواش از همه رد شدن رسیدم به سیمای برق
برقا رو قط کردم ولی یک دفعه سردیه چیزی رو پشت سرم حس کردم
مرد: بهتره دلیل خوبی برای این کارا داشته باشی
(چند ساعت بعد)
+ فقط فرار کن باشهه؟ برووووو
- اما تو
+ ماها بهت گفتم فرار کن میفهمی برو سوار ماشین شو
- جیمین
با کشیده شدن دستم از طرف لیا نگاهمو از جیمین گرفتمو رفتم
سوار ماشین شدیم ماشینو روشن کردیمو با سرعت داشتم از عمارت دور میشدیم
نامجون با بدن خونی روی صندلی عقب دراز کشید بود جین هم دستشو روی زخم نامجون گذاشت بود و با داد هعی می گفت تند تر برونم
ماشینو سریع میروندم که با تیری که وسط شیشه ماشین خورد لیا جیغ بلندی کشید
جین: سریع برو ماهاااااااا
سرمو برگردوندم دیدم دوتا ماشین پشت سرمو من دارن بهون تیر اندازی می کنن
از ماشینا سبقت می گرفتمو سریع تر میروندم تا راه مون رو گم کنن ولی نمیشد جین اصلحهش رو از کتش در اورد و از شیشه بیرون امد و تیر اندازی می کرد
به دوتا از سر نشینای ماشینا تیر زد وای هنوز دنبالمون می کردن
جین: اون مدارکو بده
+ چی کارشون داری؟
جین: دارن بهت می گم اون برگه ها رو بدهههههه
لیا از داشپرد برداشتو داد دستش
حواسم به جین بود که چی کار می خواد بکنه که با صدای لیا به خودم امدم
لیا: مواظب باشششش
فرمون رو چرخوندم که هومن زمان دیدم جین مدارکو انداخت بیرون
+ چی کار کردییببییییییی؟؟؟؟ هاااا؟؟؟؟ چرا انداختیشونننن؟
لیا: چرا این کارو کردی؟؟؟؟؟
(فلش بک)
صدای دویدن چند نفر از پله ها میامد
ته سمت در رفتو چند تا قفل دیگه هم بهش زد
کنار چارچوب در وایستاد و تفنگشو برداشت و توی دستاش میگرفت
یونگی: جیمین هیچی اینجا نیست
-یعنی چی نیست؟؟؟
جیمین یا سرعت سمت یونگی رفت و کنارش زد
دستاش عصبی رو موهاش کشید
ته: بدونین دارن میان
- همه جا روبگریدن
بمانید در خماری😎
نظر یادتون نره😘
دوستون دارم😘😘
ببخشید بچه ها حالم یکم بد بود نتونستم زیاد بنویسم
۱۵.۸k
۱۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.