زن وقتی قهوه سردش را تمام کرد فنجان قهوه اش را روی میز
زن وقتی قهوه سردش را تمام کرد ، فنجان قهوه اش را روی میز شیشه ای که واسه اتاق خودش بود گذاشت . سکوت همچنان بیشتر و بیشتر میشد و تنش بین این دو نفر زیاد میشد . زن به آرامی به مرد نگاهی کرد و یکی از پاهایش رو روی اون یکی پایش انداخت ، سیگاری میکشید و شروع به حرف زدن کرد : " همونطور که خودت گفتی ، انتقام بهترین روش برای آروم کردن شعله آتیش درونت هست ، درست میگم .. ؟ "
مرد ، کنار پنجره ایستاده بود . نغمه باران را گوش میداد و به روشن شدن آسمان با رعد و برق خیره میشد . با حالتی خالی به زن نگاه کرد و تا چند ثانیه هیچی نگفت . بعد از همان چند ثانیه شروع کرد چیزی رو زمزمه کردن : " درسته ، انتقام تنها روش آروم کردن شعله آتیش درونم هست .. "
مرد ، کنار پنجره ایستاده بود . نغمه باران را گوش میداد و به روشن شدن آسمان با رعد و برق خیره میشد . با حالتی خالی به زن نگاه کرد و تا چند ثانیه هیچی نگفت . بعد از همان چند ثانیه شروع کرد چیزی رو زمزمه کردن : " درسته ، انتقام تنها روش آروم کردن شعله آتیش درونم هست .. "
- ۲.۱k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط