آیت نامداری
آقای "آیت نامداری" شاعر ایلامی، زادهی سال ۱۳۵۱ خورشیدی، در ایوانغرب است.
◇ نمونهی شعر فارسی:
(۱)
پرنده باشی و نُک بزنی به دانههای دوستت دارم در دستانت
پرنده باشی و ندانی بال نداشتن چه شکنجهی عظیمیست
در شهری که نمیتوانی از آن بگریزی،
اصلاً پرنده باشی که پرنده باشی،
پرنده باشی که پریده باشی، نشسته باشی بر روی دیوار زندان قزلحصار
و از نظر محکوم روبهرو استعارهای باشی از همسلولیش که دیشب زیر شکنجه جان داد، و حتماً باید روحش به پرواز درآمده باشد
از این سلول به آن سلول
از این تن به آن تن
از این وطن به آن وطن
پرنده منم که پرپر میزنم برای تو
برای پرپرشدنت در خیابانی
که احتمالاً در خاورمیانه باشد
و همیشه حق تقدم دارد خون در آن
پرنده منم که پر میگیرم از خودم
پر میگیرم
پر، پر، پر
میچسبم به سینهی ابری
تا تقریباً کرانههای باختری پیش میروم
در یک هوای مهآلود شرکت میکنم
آنقدر مهآلود
آنقدر مهآلود
آنقدر مهآلود
آنقدر مهآلود
که جنگ ناپدید میشود
رؤیاها دوباره به دنیا میآیند
طوری که انسان میتواند با اطمینان
برای یک ابر سپید دانه بپاشد
و او واقعاً مثل کبوتری از آن میچیند.
رؤیا و ابر را به من دادهاند
از رؤیا ابر میسازم
طوفان همهجا را فرا میگیرد
آب همهجا را فرا میگیرد
پناه میبرم به استعاره
به کبوتری که یک ابر سفید است
و جان میدهد که ببارد.
(۲)
از هر هزار نفر
یک نفر کُردی میمیرد
در حالی که دستهایش از کفن بیرون است
و پرچمی را در باد تکان میدهد
از هر هزار مرده یک نفر هنوز زنده است
و میتواند بعد از مرگش در کنارت باشد
مثل همسنگر شهیدی که جبههی دشمن
از بردن نامش میترسد
کُرد در سنگرش متولد میشود
و همیشه از چهار طرف در محاصره است
همهی ما بدنهایی زخمی داریم
و وطنی که بیشتر از فلسطین در آن آوارهایم
چندین نفر را میشناسم که بازماندهی یک عملیات انتحاری هستند
و هر روز دنبال تکههای خودشان میگردند
چندین زن که زیباییشان گلوله خورده است
چندین مرد که هر کدام شان دست کم ده بار کشته شدهاند
رمانی قدیمی شدهایم
که برگهایش پاره و پراکنده است
و تنها پایان غمگینی از آن باقی است
ورق میزنی و شهرها جنگ زده میشوند
ورق میزنی و شخصیتهای داستان یکی یکی میمیرند
ورق میزنی چندین خاطره با خاک یکسان شدهاند
ورق میزنی و صفحهی آوارگان ناپدید شده است
ورق میزنی
ورق میزنی
ورق ورق ورق...
هر کدام از ما صد سال تنهایی کشیده
اما داستانمان
به هیچ زبانی قابل ترجمه نیست.
(۳)
کمترین اعجازت این است
سنجاقک فلزی که به موهایت زدهای
پرواز کند
آنقدر عاشق باشد
که با دیدن رودخانهای
برکهای
یا گلی کوچک
از خوشحالی بمیرد.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
سرچشمهها
- انجمن شعر و ادب رها
- شبکه خبری رها نیوز
www.eivan-poem.blogfa.com
www.spearwa.blogfa.com
www.adinehbook.com
www.vaznedonya.ir
www.honaronline.ir
www.gisoom.com
www.ibna.ir
و...
◇ نمونهی شعر فارسی:
(۱)
پرنده باشی و نُک بزنی به دانههای دوستت دارم در دستانت
پرنده باشی و ندانی بال نداشتن چه شکنجهی عظیمیست
در شهری که نمیتوانی از آن بگریزی،
اصلاً پرنده باشی که پرنده باشی،
پرنده باشی که پریده باشی، نشسته باشی بر روی دیوار زندان قزلحصار
و از نظر محکوم روبهرو استعارهای باشی از همسلولیش که دیشب زیر شکنجه جان داد، و حتماً باید روحش به پرواز درآمده باشد
از این سلول به آن سلول
از این تن به آن تن
از این وطن به آن وطن
پرنده منم که پرپر میزنم برای تو
برای پرپرشدنت در خیابانی
که احتمالاً در خاورمیانه باشد
و همیشه حق تقدم دارد خون در آن
پرنده منم که پر میگیرم از خودم
پر میگیرم
پر، پر، پر
میچسبم به سینهی ابری
تا تقریباً کرانههای باختری پیش میروم
در یک هوای مهآلود شرکت میکنم
آنقدر مهآلود
آنقدر مهآلود
آنقدر مهآلود
آنقدر مهآلود
که جنگ ناپدید میشود
رؤیاها دوباره به دنیا میآیند
طوری که انسان میتواند با اطمینان
برای یک ابر سپید دانه بپاشد
و او واقعاً مثل کبوتری از آن میچیند.
رؤیا و ابر را به من دادهاند
از رؤیا ابر میسازم
طوفان همهجا را فرا میگیرد
آب همهجا را فرا میگیرد
پناه میبرم به استعاره
به کبوتری که یک ابر سفید است
و جان میدهد که ببارد.
(۲)
از هر هزار نفر
یک نفر کُردی میمیرد
در حالی که دستهایش از کفن بیرون است
و پرچمی را در باد تکان میدهد
از هر هزار مرده یک نفر هنوز زنده است
و میتواند بعد از مرگش در کنارت باشد
مثل همسنگر شهیدی که جبههی دشمن
از بردن نامش میترسد
کُرد در سنگرش متولد میشود
و همیشه از چهار طرف در محاصره است
همهی ما بدنهایی زخمی داریم
و وطنی که بیشتر از فلسطین در آن آوارهایم
چندین نفر را میشناسم که بازماندهی یک عملیات انتحاری هستند
و هر روز دنبال تکههای خودشان میگردند
چندین زن که زیباییشان گلوله خورده است
چندین مرد که هر کدام شان دست کم ده بار کشته شدهاند
رمانی قدیمی شدهایم
که برگهایش پاره و پراکنده است
و تنها پایان غمگینی از آن باقی است
ورق میزنی و شهرها جنگ زده میشوند
ورق میزنی و شخصیتهای داستان یکی یکی میمیرند
ورق میزنی چندین خاطره با خاک یکسان شدهاند
ورق میزنی و صفحهی آوارگان ناپدید شده است
ورق میزنی
ورق میزنی
ورق ورق ورق...
هر کدام از ما صد سال تنهایی کشیده
اما داستانمان
به هیچ زبانی قابل ترجمه نیست.
(۳)
کمترین اعجازت این است
سنجاقک فلزی که به موهایت زدهای
پرواز کند
آنقدر عاشق باشد
که با دیدن رودخانهای
برکهای
یا گلی کوچک
از خوشحالی بمیرد.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
سرچشمهها
- انجمن شعر و ادب رها
- شبکه خبری رها نیوز
www.eivan-poem.blogfa.com
www.spearwa.blogfa.com
www.adinehbook.com
www.vaznedonya.ir
www.honaronline.ir
www.gisoom.com
www.ibna.ir
و...
- ۹۶۷
- ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط