در آغوش دشمن

پارت ۲

وقتی از ماشین پیاده شد، او نمی‌دانست که این مأموریت نه تنها زندگی حرفه‌ای‌اش، بلکه سرنوشت عاطفی‌اش را برای همیشه تغییر خواهد داد.

عمارت از نزدیک حتی مجلل‌تر به نظر می‌رسید. نگهبانان مسلح در ورودی ایستاده بودند و با دقت مهمانان را بررسی می‌کردند. ا.ت کارت دعوتی جعلی را نشان داد و با عبور از درهای شیشه‌ای عظیم، وارد دنیای پارک جیمین شد.

دنیایی از کریستال و طلا، از ثروت و قدرت. و در مرکز این دنیا، مردی قرار داشت که ا.ت باید او را نابود می‌کرد.
سالن پذیرایی عمارت پارک جیمین چشمان ا.ت را خیره کرد.
چراغ‌های کریستالی عظیم از سقف آویزان بودند و نور طلایی‌شان بر دیوارها می‌تابید.

ا.ت با احتیاط به سمت رختکن پیشخدمتان حرکت کرد. او باید خودش را با محیط وفق می‌داد و هرچه سریع‌تر نقشش را به عنوان پیشخدمت جدید ایفا می‌کرد.

"تو همان پیشخدمت جدید هستی؟" زنی میانسال با چهره‌ای جدی به او نزدیک شد. "من مدیر خدمات مهمانان هستم. تو مسئول سرو نوشیدنی در بخش شرقی سالن خواهی بود."

ا.ت با آرامش پاسخ داد: "بله، م"

مدیر خدمات با نگاهی انتقادی او را برانداز کرد. "در اینجا قوانین مشخصی وجود دارد. با مهمانان صحبت نکن، مستقیم به چشمان مهمانان نگاه نکن. و هرگز، هرگز به طبقات بالا نرو. آیا متوجه شدی؟"

"کاملاً،"

اما دقیقاً همان جایی بود که ا.ت باید می‌رفت - طبقات بالا، جایی که دفتر کار شخصی جیمین قرار داشت.

در حالی که سینی‌ای از نوشیدنی را حمل می‌کرد، ا.ت به آرامی در سالن حرکت کرد و نقشه ذهنی از محیط رسم می‌کرد. دو راهپله به طبقه بالا با دو نگهبان مسلح محافظت می‌شد.

ناگهان سکوت بر سالن حاکم شد. تمام سرها به سمت راهپله اصلی چرخید. پارک جیمین در بالای پله‌ها ایستاده بود،



بچه ها فقط بگید خوبه یا نه اگه نگید خوبه ادامه نمی دم 💌💫
دیدگاه ها (۰)

سلام خوشگلا من فیک نویسم خوشحال میشم منو حمایت کنید یه توضی...

در آغوش دشمن

در آغوش دشمن

WISH MEET YOUPART 11اجوما. بیا دختر جان بریم به بانو معرفیت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط