P:16
باهم رفتن
1 ساعت بعد
خانواده یونا هم اومدن البته به غیر برادر یونا.. اون گفته بود 1 یا 2 ساعت دیگه میرسه. جونگ کوک و یونا داخل اشپزخونه بودن
-نکنه داداشت نظرش عوض شده؟
+نه.نه
-چرااا. عوض شده به جان خودم عوض شده
+عهه فاز منفی نده
-وایی مغزم داره منفجرمیشه *میشینه روی زمین و سرشو بین دستاش فشار میده*
+جونگ کوک بلند شو
خم شده بووم و دستمو گذاشته بودم روی شونش
-واقعا اگه یکیشون مخالفت کنن چی؟
+نه.مگه مشکل دارن. وقتی همدیگه رو دوست داریم
-یونا.. اگه یکیشون راضی نبودن.. بیا... بیا فرار کنیم
+یااا این چه حرفیه
-نمیدونم دیوونه شدم
+حالا تا اونموقع. بلند شو تا کسی نیومده
-بلند شدم.. تهیونگ اومد داخل
$چه خبر؟
-هیچی
$حالتون خوبه؟ به نظر خیلی مضطرب میاین؟
-اره. خیلی استرس داریم.
$برای چی؟
-میترسیم یکی از خانواده هامون مخالف کنن
$نترسین بابا هیچی نمیشه*لبخند*
-امیدوارم
$بیا بغل هیونگت*دستاشو باز میکنه*
همدیگرو بغل میکنن
+دلم واسه داداشم تنگ شده.. چرا نمیاد.. منم میخوام مثل جونگ کوک و برادرش جیمین رو بغل کنم
$راستی.. زن داداش. اسمتونو نگفتید*لبخند*
+مین یونا*لبخند*
$ منم کیم تهیونگم خوشبختم*لبخند و خم شده و دست یونا گرفته*
+همچنین*لبخند*
+آووو چه جنتلمن
-هعی نگاه کنا حالا واسه من جنتلمن شده😐فردا میبینمت
2 ساعت بعد
-الاناس که داداش یونا بیاد.. هوفف چرا من انقدر عرق کردن بسه دیگه. دارم کلافه میشم چرا نمیاد..
+قشنگ از صورتش میشه فهمید کلافه شده.
مامان:پسرم حالت خوبه؟
-ب. بله مامان خوبم
بابا:استرس داری؟ *لبخند*
-ی. یه ذره
+جونگ کوک اروم باش. چرا لکنت گرفتی
-نمیدونم
+میخوای برو بیرون یکم هوا بخور
-اره.. من میرم یه ذره هوا بخورم
بلند شدم و رفتم بیرون.. اخیش. چقدر هوا خوبه
2 مین بعد
داشتم قدم میزدم که. یه ماشین جلوی خونه وایساد. و یه مرد با کلاه سیاهی که صورتشو پوشونده بود ازش اومد بیرون چون سرش پایین بود درست نمیتونستم ببینمش. ولی..... وایسا. اون جیمینه؟؟؟!!؟!؟؟ این عوضی اینجا چیکار میکنه( دشمنن دیگه یادتون که نرفته؟ ) اومد سمتم
-تو اینجا چیکار میکنی*عصبی*
علامت جیمین^
^صداش اشنا بود سرمو بردم بالا... این اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟ پسره ی... اهه نکنه! نکنه این میخواد با یونا ازدواج کنه؟ من عمرا خواهرمو به این بدم عوضی
^ت.تو؟
-اره من
^من اومدم خونه ی شوهر خواهرم. تو اینجا چیکار میکنی؟ *عصبی*
1 ساعت بعد
خانواده یونا هم اومدن البته به غیر برادر یونا.. اون گفته بود 1 یا 2 ساعت دیگه میرسه. جونگ کوک و یونا داخل اشپزخونه بودن
-نکنه داداشت نظرش عوض شده؟
+نه.نه
-چرااا. عوض شده به جان خودم عوض شده
+عهه فاز منفی نده
-وایی مغزم داره منفجرمیشه *میشینه روی زمین و سرشو بین دستاش فشار میده*
+جونگ کوک بلند شو
خم شده بووم و دستمو گذاشته بودم روی شونش
-واقعا اگه یکیشون مخالفت کنن چی؟
+نه.مگه مشکل دارن. وقتی همدیگه رو دوست داریم
-یونا.. اگه یکیشون راضی نبودن.. بیا... بیا فرار کنیم
+یااا این چه حرفیه
-نمیدونم دیوونه شدم
+حالا تا اونموقع. بلند شو تا کسی نیومده
-بلند شدم.. تهیونگ اومد داخل
$چه خبر؟
-هیچی
$حالتون خوبه؟ به نظر خیلی مضطرب میاین؟
-اره. خیلی استرس داریم.
$برای چی؟
-میترسیم یکی از خانواده هامون مخالف کنن
$نترسین بابا هیچی نمیشه*لبخند*
-امیدوارم
$بیا بغل هیونگت*دستاشو باز میکنه*
همدیگرو بغل میکنن
+دلم واسه داداشم تنگ شده.. چرا نمیاد.. منم میخوام مثل جونگ کوک و برادرش جیمین رو بغل کنم
$راستی.. زن داداش. اسمتونو نگفتید*لبخند*
+مین یونا*لبخند*
$ منم کیم تهیونگم خوشبختم*لبخند و خم شده و دست یونا گرفته*
+همچنین*لبخند*
+آووو چه جنتلمن
-هعی نگاه کنا حالا واسه من جنتلمن شده😐فردا میبینمت
2 ساعت بعد
-الاناس که داداش یونا بیاد.. هوفف چرا من انقدر عرق کردن بسه دیگه. دارم کلافه میشم چرا نمیاد..
+قشنگ از صورتش میشه فهمید کلافه شده.
مامان:پسرم حالت خوبه؟
-ب. بله مامان خوبم
بابا:استرس داری؟ *لبخند*
-ی. یه ذره
+جونگ کوک اروم باش. چرا لکنت گرفتی
-نمیدونم
+میخوای برو بیرون یکم هوا بخور
-اره.. من میرم یه ذره هوا بخورم
بلند شدم و رفتم بیرون.. اخیش. چقدر هوا خوبه
2 مین بعد
داشتم قدم میزدم که. یه ماشین جلوی خونه وایساد. و یه مرد با کلاه سیاهی که صورتشو پوشونده بود ازش اومد بیرون چون سرش پایین بود درست نمیتونستم ببینمش. ولی..... وایسا. اون جیمینه؟؟؟!!؟!؟؟ این عوضی اینجا چیکار میکنه( دشمنن دیگه یادتون که نرفته؟ ) اومد سمتم
-تو اینجا چیکار میکنی*عصبی*
علامت جیمین^
^صداش اشنا بود سرمو بردم بالا... این اینجا چیکار میکنه؟؟؟؟؟؟ پسره ی... اهه نکنه! نکنه این میخواد با یونا ازدواج کنه؟ من عمرا خواهرمو به این بدم عوضی
^ت.تو؟
-اره من
^من اومدم خونه ی شوهر خواهرم. تو اینجا چیکار میکنی؟ *عصبی*
۴.۸k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.