part6
part6#
_ ولم کن عوضی شماها دیوونه این! شماها مریضین...!
گریه هام امونم نمیدان بیشتر بگم، هق هقم اوج گرفت
و اردلان کلافه منو از بغلش بیرون کشید و روی تخت
درازم کرد.
_ گریه نداره دختر خوب؛ شوهرت نمیتونه بکنه؛ خب
من میکنمت! این کجاش گریه داره؟
مشتی به سینه اش کوبیدم و روی تخت جمع شدم.
زیر دلم به شدت درد میکرد و تخت پر از خون بود.
مثل وحشی ها بهم تجاوز میکرد و حالا میگفت چه
فرقی میکنه و چرا گریه میکنی؟
از پشت بغلم کرد و آلت شق شده اش روی سوراخ
پشتم نشست!
ترسیده از جا پریدم و نالیدم:
_ از پشت نه ، توروخدا نه!
_ میای میدی مثل آدم؛ یا بذارم پشتت؟
دماغمو بالا کشیدم و دور ترین قسمت تخت پناه
گرفتم!
عروسی به سیاه بختی من پیدا میشد؟ اونم شب
زفافش...؟!
_ تورو به جون عزیزات بذار من برم، به هیچ کس
هیچی نمیگم فقط بذار برم!
پوزخند صدا داری زد و مچ دستمو گرفت .
جیغ خفه ای کشیدم و قبل از اینکه داد و هوارم همه
ساختمون رو بیدار کنه دوباره دهنمو با گگ بست و
مجبورم کرد روی شکم سفت و چند تیکه اش بشینم.
چند تا سیلی محکم به سینه هام زد و لگد پرونی های
من به هیچ کجا نرسید.
_ ولم کن عوضی شماها دیوونه این! شماها مریضین...!
گریه هام امونم نمیدان بیشتر بگم، هق هقم اوج گرفت
و اردلان کلافه منو از بغلش بیرون کشید و روی تخت
درازم کرد.
_ گریه نداره دختر خوب؛ شوهرت نمیتونه بکنه؛ خب
من میکنمت! این کجاش گریه داره؟
مشتی به سینه اش کوبیدم و روی تخت جمع شدم.
زیر دلم به شدت درد میکرد و تخت پر از خون بود.
مثل وحشی ها بهم تجاوز میکرد و حالا میگفت چه
فرقی میکنه و چرا گریه میکنی؟
از پشت بغلم کرد و آلت شق شده اش روی سوراخ
پشتم نشست!
ترسیده از جا پریدم و نالیدم:
_ از پشت نه ، توروخدا نه!
_ میای میدی مثل آدم؛ یا بذارم پشتت؟
دماغمو بالا کشیدم و دور ترین قسمت تخت پناه
گرفتم!
عروسی به سیاه بختی من پیدا میشد؟ اونم شب
زفافش...؟!
_ تورو به جون عزیزات بذار من برم، به هیچ کس
هیچی نمیگم فقط بذار برم!
پوزخند صدا داری زد و مچ دستمو گرفت .
جیغ خفه ای کشیدم و قبل از اینکه داد و هوارم همه
ساختمون رو بیدار کنه دوباره دهنمو با گگ بست و
مجبورم کرد روی شکم سفت و چند تیکه اش بشینم.
چند تا سیلی محکم به سینه هام زد و لگد پرونی های
من به هیچ کجا نرسید.
۲.۸k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.