~~~فیک پرستار ~~~
پارت ۱۲
خیلی آروم رفتیم تو
سرمو خم کردم و کنار گوش شون گفتم
هیس! آروم و بی سرو صدا ، برید بالا!
سر تکون دادن و آروم به سمت پله ها رفتن
صدای رسا و بلندی هر سه مونو میخکوب کرد!
_کجا؟!
لعنت بر خرمگس معرکه!
با یه پا برگشتم و سمتش رفتم
سلام ،تنها کلمه ای بود که اون لحظه زبونم یاری کرد!
با خم و عصبانیت زل زده بود به منه بد بخت چشماش قرمز شده بود
شاید باور نکنید اون لحظه حس کردم شلوارم خیسه !
_ساعت سه بعد از ظهره
بچه ها قرار یود سر ساعت ۱:۳۰ اینجا باشن
خب...برده بودمشون بیرون
با دادی که زد چهار متر پریدم هوا
_تو غلط کردی بدون اجازه من بچه هار بردی بیروووون
بعد یک نگاهی به بچه ها انداخت
احتمالا خیلی ترسیده بودند
با داد بهشون گفت
_گمشید بالا
با دو رفتن اتاقشون
یک نگاه بهم انداخت
_جلو پلاستو جمع کن برو
با قیافه تو هم رفته نگاهش کردم الان باید التماسش میکردم؟!
عمرا!
منم مثل خودش سر تق جواب دادم
چرا نبرمشون بیرون؟! نکنه زندانی گیر اوردی؟! من پرستارشونم علاوه بر مسائل تغذیه و جسمی وظیفه شاد کردن رو حشونم با منه!
اوووه بد گند زدم لعنت بر دهانی که بی موقه باز میشود
_الان چی زر زدی؟!
دوباره رفتم تو خسله خودم
همون چیزی که از اول باید میشنیدی!
تو با این کارات داری افسره شون میکنی!
وقتی بردمشون بیرون بابت هر چیز کوچیک چنان ذوقی میکردن که انگار تا حالا جز خونه جایی رو ندیدن!
با مکث نفس عمیقی کشید
_الان هر دو عصبی ایم ، بعدا حرف میزنیم
بعد راهشو کشید رفت تو اتاقش
اصلا این چرا اتاقش پایینه؟!
بهانه ای جز گیر دادن اتاقش به ذهنم نرسید؟!
حتما باید نفس بکش بورام یک نفس آروم بزار ذهنت آزاد شه بعدا جواب تمام این دندون شکنی هاشو میدم
خیلی آروم رفتیم تو
سرمو خم کردم و کنار گوش شون گفتم
هیس! آروم و بی سرو صدا ، برید بالا!
سر تکون دادن و آروم به سمت پله ها رفتن
صدای رسا و بلندی هر سه مونو میخکوب کرد!
_کجا؟!
لعنت بر خرمگس معرکه!
با یه پا برگشتم و سمتش رفتم
سلام ،تنها کلمه ای بود که اون لحظه زبونم یاری کرد!
با خم و عصبانیت زل زده بود به منه بد بخت چشماش قرمز شده بود
شاید باور نکنید اون لحظه حس کردم شلوارم خیسه !
_ساعت سه بعد از ظهره
بچه ها قرار یود سر ساعت ۱:۳۰ اینجا باشن
خب...برده بودمشون بیرون
با دادی که زد چهار متر پریدم هوا
_تو غلط کردی بدون اجازه من بچه هار بردی بیروووون
بعد یک نگاهی به بچه ها انداخت
احتمالا خیلی ترسیده بودند
با داد بهشون گفت
_گمشید بالا
با دو رفتن اتاقشون
یک نگاه بهم انداخت
_جلو پلاستو جمع کن برو
با قیافه تو هم رفته نگاهش کردم الان باید التماسش میکردم؟!
عمرا!
منم مثل خودش سر تق جواب دادم
چرا نبرمشون بیرون؟! نکنه زندانی گیر اوردی؟! من پرستارشونم علاوه بر مسائل تغذیه و جسمی وظیفه شاد کردن رو حشونم با منه!
اوووه بد گند زدم لعنت بر دهانی که بی موقه باز میشود
_الان چی زر زدی؟!
دوباره رفتم تو خسله خودم
همون چیزی که از اول باید میشنیدی!
تو با این کارات داری افسره شون میکنی!
وقتی بردمشون بیرون بابت هر چیز کوچیک چنان ذوقی میکردن که انگار تا حالا جز خونه جایی رو ندیدن!
با مکث نفس عمیقی کشید
_الان هر دو عصبی ایم ، بعدا حرف میزنیم
بعد راهشو کشید رفت تو اتاقش
اصلا این چرا اتاقش پایینه؟!
بهانه ای جز گیر دادن اتاقش به ذهنم نرسید؟!
حتما باید نفس بکش بورام یک نفس آروم بزار ذهنت آزاد شه بعدا جواب تمام این دندون شکنی هاشو میدم
۴.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.