عشق اجباری پارت ۲۰
عشق اجباری پارت ۲۰
یک پسر قد بلند مو قهوه ای وارد خونه شده بود ،ترسیده زود بلند شدم و چاقویی که کنارم بود رو برداشتم و با ترس با عقب رفتم و نسبتا با صدایی بلند گفتم
رز؛ دزددددد
اون متوجه من نشده بود ، اما با جیغی که کشیدم زود سرش رو برگردوند و با تعجب و البته با قیافه ای سرد تماشام کرد
چاقو رو جلو بردم و تهدید بار گفتم
رز : نزدیک بشی همینو فرو میکنم تو شکمت
خنده مسخره آمیزی کرد ، و با دستش چند تا تل موهاش که جلوی صورتش بود رو کنار زد و لب های صورتی رنگش رو از هم فاصله داد
لینو: پس تو زن هیونجینی !
با شنیدن اسم هیونجین ابرو هام بالا رفت و متعجب بهش خیره شدم
رز : از کجا میشناسیش؟
خنده ریزی کرد ..
.
.
روبه روش ، روی مبل های سلطنتی نشستم و تاسف بهش نگاه میکردم،اون پسر خاله هیونجین بود .. آه نباید اون مسخره بازی رو راه می انداختم،به قیافش مگاه کردم، درست مثل خود هیونجین سرد بود
انگار خانوادگی ژنتیکِ مرداشون اینجوریه
رز؛بابت..چند لحظه پیش معذرت میخوام
فنجون رو از لب هاش فاصله داد و نگاهی عمیق به من کرد
لینو : هوم
کمی مکث کرد ، نگاهش را از خط های طلایی فنجون برداشت و به چشم های من قفل کرد ، چشم های به شدت منحصر با فردی داشت و میشه گفت زیادی خاص بودن اون درست دقيقا عین خودِ هیونجین بود !!
لینو : انگار بقیه نیستن
رز : نه..خانم هوانگ همراه بقیه .. رفتن بیرون ..
لینو :هوم ، پس فقط من و توییم نه؟
کمی مشکوک حرف میزد،یکمم عجیب غریب بود !
سرم رو آهسته تکون دادم و آب دهنم رو قورت دادم
رز : بله ..
به پشتی مبل تکیه داد و پای راستش رو روی پای چپش گذاشت ، و هردو دستشو بهمدیگه گره زد
لینو ؛چطوره یکم خودمونی باشیم؟
رز: البته البته ..
زوم کرده بود به چشم هام ، انگار یک خون اشامی بود که قصد داشت برای غذا ، من رو برای شکمش هدف قرار بده ازش حس خوبی نمیگرفتم و در کنار اون میترسیدم
اما .. ساید میتونست کمکم کنه! اگه بتونم واقعا روی واقعی این خانواده رو از زیر زبونش بکشیم بیرون خیلی خوب میشه!
رز:خب ..* به چمدونی که در ورودی بود نگاه کروم * انگار تو یک سفر بودی ، توهم اینحا زندگی میکنی ؟!
لینو : نه ، من اومدم چند ماهی اینجا بمونم به عنوان یک مهمونی که دعوت شده ، توی آمریکا زندگی میکنم
جالب بود محل زندگیش آمریکا بوده .. پس اون یک مهمونه
توی افکاراتم بودم که پرسید
لینو.: هیونجین کسی نیست که زود عاشق بشه ، اما به گفته های خاله ، انگار زیادی همو تو نگاه اول که دیدین عاشق همدیگه شدین
آه .. پسره لعنتی خودش اینجا نیست اما همش درموردش بحث باز میشه ، انگار خیلی خوب این پسرو میشناسن نفسی عمیق کشیدم و گفتم
یک پسر قد بلند مو قهوه ای وارد خونه شده بود ،ترسیده زود بلند شدم و چاقویی که کنارم بود رو برداشتم و با ترس با عقب رفتم و نسبتا با صدایی بلند گفتم
رز؛ دزددددد
اون متوجه من نشده بود ، اما با جیغی که کشیدم زود سرش رو برگردوند و با تعجب و البته با قیافه ای سرد تماشام کرد
چاقو رو جلو بردم و تهدید بار گفتم
رز : نزدیک بشی همینو فرو میکنم تو شکمت
خنده مسخره آمیزی کرد ، و با دستش چند تا تل موهاش که جلوی صورتش بود رو کنار زد و لب های صورتی رنگش رو از هم فاصله داد
لینو: پس تو زن هیونجینی !
با شنیدن اسم هیونجین ابرو هام بالا رفت و متعجب بهش خیره شدم
رز : از کجا میشناسیش؟
خنده ریزی کرد ..
.
.
روبه روش ، روی مبل های سلطنتی نشستم و تاسف بهش نگاه میکردم،اون پسر خاله هیونجین بود .. آه نباید اون مسخره بازی رو راه می انداختم،به قیافش مگاه کردم، درست مثل خود هیونجین سرد بود
انگار خانوادگی ژنتیکِ مرداشون اینجوریه
رز؛بابت..چند لحظه پیش معذرت میخوام
فنجون رو از لب هاش فاصله داد و نگاهی عمیق به من کرد
لینو : هوم
کمی مکث کرد ، نگاهش را از خط های طلایی فنجون برداشت و به چشم های من قفل کرد ، چشم های به شدت منحصر با فردی داشت و میشه گفت زیادی خاص بودن اون درست دقيقا عین خودِ هیونجین بود !!
لینو : انگار بقیه نیستن
رز : نه..خانم هوانگ همراه بقیه .. رفتن بیرون ..
لینو :هوم ، پس فقط من و توییم نه؟
کمی مشکوک حرف میزد،یکمم عجیب غریب بود !
سرم رو آهسته تکون دادم و آب دهنم رو قورت دادم
رز : بله ..
به پشتی مبل تکیه داد و پای راستش رو روی پای چپش گذاشت ، و هردو دستشو بهمدیگه گره زد
لینو ؛چطوره یکم خودمونی باشیم؟
رز: البته البته ..
زوم کرده بود به چشم هام ، انگار یک خون اشامی بود که قصد داشت برای غذا ، من رو برای شکمش هدف قرار بده ازش حس خوبی نمیگرفتم و در کنار اون میترسیدم
اما .. ساید میتونست کمکم کنه! اگه بتونم واقعا روی واقعی این خانواده رو از زیر زبونش بکشیم بیرون خیلی خوب میشه!
رز:خب ..* به چمدونی که در ورودی بود نگاه کروم * انگار تو یک سفر بودی ، توهم اینحا زندگی میکنی ؟!
لینو : نه ، من اومدم چند ماهی اینجا بمونم به عنوان یک مهمونی که دعوت شده ، توی آمریکا زندگی میکنم
جالب بود محل زندگیش آمریکا بوده .. پس اون یک مهمونه
توی افکاراتم بودم که پرسید
لینو.: هیونجین کسی نیست که زود عاشق بشه ، اما به گفته های خاله ، انگار زیادی همو تو نگاه اول که دیدین عاشق همدیگه شدین
آه .. پسره لعنتی خودش اینجا نیست اما همش درموردش بحث باز میشه ، انگار خیلی خوب این پسرو میشناسن نفسی عمیق کشیدم و گفتم
۳۷۰
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.