red room. p17
صندلی منتظرم بود پیاده شدم و رفتم پیشش سریع نشستم
لونا: سلامم چقدر سریع رانندگی میکردی نفهمیدم کجا رفتی
کوک: دو مترم فاصله نداشتم با موتورت لونا: عه خب من ندیدم(خنده)
نشستیمو پاستا خوردیم بعد چند دقیقه گپ زدن رفتیم طرف موتور و هوا خیلی سرد بود با سرعت راه افتادیم طرف عمارت بعدش که رسیدیم رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو خوابیدم
11 am کوک رفت اتاق لونا
کوک: لونا امشب مهمون داریم پاشو
_کیه؟(خوابالو)
کوک: یک وکیل قدیمیه و زن جدیدش یا بهتره بگم دوس. ت دخترش اومدن درمورد کار شرکت صحبت کنن که وکیل خوبی برای شرکتمون میشن وقتی ارثیه رو بگیرم
_اوه اوکی حاضر میشم فقط کدوم ارثیه؟
کوک: برای شام میان فقط خواستم بگم، بعدا بهت میگم
_حداقل میزاشتی بخوابمممممم اگر شام میاننن
کوک: من مافیام نه مسئول چک کردن خواب تو
_خدایا(سرشو میکوبونه تو بالش)
کوک: من میرم شرکت یک سری بزنم
_٠اوکی
کوک: خدافظ
_ بای
ویو لونا
پاشدم اجوما صبحونه درست کرده بود خوردم و بعد حاضر شدم برم بیرون لباس بخرم چون هیچ لباس مجلسی ندارم موهامو اتو کردم حاضر شدم و رفتم بیرون خیلی انتخاب سخت بود چون رنگ ها و طرح های خیلی زیادی بود ولی من مشکی گرفتم با یقه باز که استین بلنده و خودش متوسطه نه بلنده نه کوتاه سه تا پاساژ گشتم تا بلاخره کفش و کیف قرمز شر. ابی که میخواستم پیدا کردم و رفتم ارایشگاه موهامو براشینگ کردم و امدم خونه کوک هنوز نیامده بود رفتم لباسمو پوشیدم کفشمم پوشیدم ولی کیفم رو برنداشتم چون تو خونه مسخره بود یک ارایش حدودا رو به قهوه ای کردم لبم رو رژ لب تیره و مات زدم پشت چشمم رو سایه قهوه زدم ریمل زدم و کانسیلر خیلی روشن زدم و حاضر شدم چتری هام هم با سشوار درست کردم و صدای در اومد اومدم پایین و کوک اومد داخل خیلی بهش کت و شلوار میامد چون اون حاضر شده بود موهاشم داده بود بالا با کروات منتظر موندیم و حدود ساعت نه شب زنگ درو زدن برای احترام بیشتر رفتم که درو باز کنم کوک کشیدم عقب و گفت
کوک: تو چرا درو باز میکنی گفتم ازدواج کردم نباید چیزی بگی
_باشه بابا
کوک: اجوما لطفا درو باز کن
درو باز کرد و اونا اومدن داخل اول اون مرده رو دیدم خیلی اشنا بود اون اون بابای هیوک بود تا اون دوس. ت دخترش اومد تا د دیدم اون....
مرده: سلام
کوک: به به این که بابای هیوک خودمونه (خنده و تعجب)
زنه: چقدر خندیدیم
کوک: اوه میبینم زی. ر. خوا. بتم اوردی
باورم نمیشه اون زن شبیه مادر سابق خودم بود اون اینجا چیکار میکرد چرا توی کره اس چرا هیشکی منو ادم حساب نکرد حتی سلام، اون مرده هم بابای هیوکه و زن داره پس مادر سابقم پیشش چیکار میکنه دارم دیوونه میشم ولی صدام در نیامد سرمو گرفتم بالا و با غرور رفتم و نشستیم روی صندلی تا شام
لونا: سلامم چقدر سریع رانندگی میکردی نفهمیدم کجا رفتی
کوک: دو مترم فاصله نداشتم با موتورت لونا: عه خب من ندیدم(خنده)
نشستیمو پاستا خوردیم بعد چند دقیقه گپ زدن رفتیم طرف موتور و هوا خیلی سرد بود با سرعت راه افتادیم طرف عمارت بعدش که رسیدیم رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردمو خوابیدم
11 am کوک رفت اتاق لونا
کوک: لونا امشب مهمون داریم پاشو
_کیه؟(خوابالو)
کوک: یک وکیل قدیمیه و زن جدیدش یا بهتره بگم دوس. ت دخترش اومدن درمورد کار شرکت صحبت کنن که وکیل خوبی برای شرکتمون میشن وقتی ارثیه رو بگیرم
_اوه اوکی حاضر میشم فقط کدوم ارثیه؟
کوک: برای شام میان فقط خواستم بگم، بعدا بهت میگم
_حداقل میزاشتی بخوابمممممم اگر شام میاننن
کوک: من مافیام نه مسئول چک کردن خواب تو
_خدایا(سرشو میکوبونه تو بالش)
کوک: من میرم شرکت یک سری بزنم
_٠اوکی
کوک: خدافظ
_ بای
ویو لونا
پاشدم اجوما صبحونه درست کرده بود خوردم و بعد حاضر شدم برم بیرون لباس بخرم چون هیچ لباس مجلسی ندارم موهامو اتو کردم حاضر شدم و رفتم بیرون خیلی انتخاب سخت بود چون رنگ ها و طرح های خیلی زیادی بود ولی من مشکی گرفتم با یقه باز که استین بلنده و خودش متوسطه نه بلنده نه کوتاه سه تا پاساژ گشتم تا بلاخره کفش و کیف قرمز شر. ابی که میخواستم پیدا کردم و رفتم ارایشگاه موهامو براشینگ کردم و امدم خونه کوک هنوز نیامده بود رفتم لباسمو پوشیدم کفشمم پوشیدم ولی کیفم رو برنداشتم چون تو خونه مسخره بود یک ارایش حدودا رو به قهوه ای کردم لبم رو رژ لب تیره و مات زدم پشت چشمم رو سایه قهوه زدم ریمل زدم و کانسیلر خیلی روشن زدم و حاضر شدم چتری هام هم با سشوار درست کردم و صدای در اومد اومدم پایین و کوک اومد داخل خیلی بهش کت و شلوار میامد چون اون حاضر شده بود موهاشم داده بود بالا با کروات منتظر موندیم و حدود ساعت نه شب زنگ درو زدن برای احترام بیشتر رفتم که درو باز کنم کوک کشیدم عقب و گفت
کوک: تو چرا درو باز میکنی گفتم ازدواج کردم نباید چیزی بگی
_باشه بابا
کوک: اجوما لطفا درو باز کن
درو باز کرد و اونا اومدن داخل اول اون مرده رو دیدم خیلی اشنا بود اون اون بابای هیوک بود تا اون دوس. ت دخترش اومد تا د دیدم اون....
مرده: سلام
کوک: به به این که بابای هیوک خودمونه (خنده و تعجب)
زنه: چقدر خندیدیم
کوک: اوه میبینم زی. ر. خوا. بتم اوردی
باورم نمیشه اون زن شبیه مادر سابق خودم بود اون اینجا چیکار میکرد چرا توی کره اس چرا هیشکی منو ادم حساب نکرد حتی سلام، اون مرده هم بابای هیوکه و زن داره پس مادر سابقم پیشش چیکار میکنه دارم دیوونه میشم ولی صدام در نیامد سرمو گرفتم بالا و با غرور رفتم و نشستیم روی صندلی تا شام
۱.۸k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.