.

.
.
ₚₐᵣₜ ⁷
.
.
پایان فلش بک 《هنوز زوده اصل مطلبو رو کنم》
.
y/n:از یه بچه چه انتظاری داشتی؟
JK:تو از من چه انتظاری داشتی...نمیتونستم تنهات بزارم....دلیلش برات واضحه..غیر اینه؟
y/n:دلیلی که الان باید بهاشو بپردازم زندگیمو گرفت....چرا من؟....و بدتر از اون چرا تو انتخاب شدی....چرا خودتو دخالت دادی
JK:نیازی نیست سابتش کنم..و مهم تر از اون این تو بودی که خودت ،خودتو تو این جهنم حل‌ دادی.....پس بهتر نیست از انتخابت نهایت لذتو ببریم؟
.
.
دوباره....دوباره اون چشما نگاه خیرشونو بهش داده بودن....دوباره و دوباره....هیچ تغییری نمیکرد.....مهم نبود تو چه زمان و وضعیتی باشه...همیشه اون چشما بهش نگاه می‌کرد.....
.
.
درست زمانی که احساس میکرد از اون بدبختی برای چند دیقه فاصله گرفته....به سمتش اومد
.
.
مقصر نه اون دختر کوچولو بود نه اون مرد....کی میدونه شاید دوستای دختر کوچولو بدبختیشو میخواستن.....زیادی مهربون بود که فکر می‌کرد با صحبت باهاشون مثلا دوستشون باشه.....درواقع زیادی نادون بود
.
.
.
ادامه دارد:...‌‌‌‌....
.
.
حال ادامه این فیکو ندارم زود میخوام برم بعدی
و کرمم گرفته...میدونم شرط بزارم ینفر هم نیست حمایت کنه ولی خب کخ دارم😃