.
.
.
ₚₐᵣₜ ¹¹
.
.
دختر اول..خانواده..که چه عرض کنم......دريغ از بودن معنای این کلمه در زندگیشون.......
لانا...مثل خواهرش مالوری نبود....ولی دلیل نمیشه بدتر یا بهتر از اون باشه...
.
سرنوشتش را قبل از متولد شدن مشخص نهادن
چه در زمانی که در شکم مادر بود و مادر به هرجا پای میگذاشت باعث نور بخشی {منظور خِیر} آن مکان میشد.....چه در زمانی که متولد شد و باعث آمدن باران به مدت ۴ شبانهروز شد......
.
اما کسی نمیدونست اسمون در لحظه متولد شدن لانا داشت براش اشک از سر غصه میریخت...
.
بعد از ۴ سالگی لانا...ندیمه هایی رو برای اماده شدن و رویارویی با سرنوشتش فرستادند......
در ۱۴ سالگی به بانو سخاوت و معاشرت میشناختنش....ولی نیت پاکش که براش این همه شهرت ساخت چه بدردش میخورد وقتی تو این سن باید به عقد یک فردی که نمیشناخت در بیاد.....
.
.
با زیرکی تمام همه رو دور زده بود،به طوریکه انگار با کمال میل منتظر بود فرد مقابل بیاد ولی دزدیدنش.....با لباسی که مثل ملکه ها شده بود تند ولی بطوری که صدای قدم هاش در نیاد میدوید (اون جور که بانو چوی راه میرفت نه)
مردم با اشتیاق از اون استقبال کردن و اونو درون خودشون جای دادند و تا چندین سال پنهان کردند.....
.
.
دختری جسور و خاکی بود....و بطوری در میان اهالي انجا جای گرفت انگار از اول در همین جا بزرگ شده نه در ناز و نعمت...درست مثل ماهی کوچک بر روی زمین بود..همونقدر با شکوه و با ارزش....ولی چه کسی ارزششو دونست؟.....
.
.
.
ادامه دارد:......
.
ₚₐᵣₜ ¹¹
.
.
دختر اول..خانواده..که چه عرض کنم......دريغ از بودن معنای این کلمه در زندگیشون.......
لانا...مثل خواهرش مالوری نبود....ولی دلیل نمیشه بدتر یا بهتر از اون باشه...
.
سرنوشتش را قبل از متولد شدن مشخص نهادن
چه در زمانی که در شکم مادر بود و مادر به هرجا پای میگذاشت باعث نور بخشی {منظور خِیر} آن مکان میشد.....چه در زمانی که متولد شد و باعث آمدن باران به مدت ۴ شبانهروز شد......
.
اما کسی نمیدونست اسمون در لحظه متولد شدن لانا داشت براش اشک از سر غصه میریخت...
.
بعد از ۴ سالگی لانا...ندیمه هایی رو برای اماده شدن و رویارویی با سرنوشتش فرستادند......
در ۱۴ سالگی به بانو سخاوت و معاشرت میشناختنش....ولی نیت پاکش که براش این همه شهرت ساخت چه بدردش میخورد وقتی تو این سن باید به عقد یک فردی که نمیشناخت در بیاد.....
.
.
با زیرکی تمام همه رو دور زده بود،به طوریکه انگار با کمال میل منتظر بود فرد مقابل بیاد ولی دزدیدنش.....با لباسی که مثل ملکه ها شده بود تند ولی بطوری که صدای قدم هاش در نیاد میدوید (اون جور که بانو چوی راه میرفت نه)
مردم با اشتیاق از اون استقبال کردن و اونو درون خودشون جای دادند و تا چندین سال پنهان کردند.....
.
.
دختری جسور و خاکی بود....و بطوری در میان اهالي انجا جای گرفت انگار از اول در همین جا بزرگ شده نه در ناز و نعمت...درست مثل ماهی کوچک بر روی زمین بود..همونقدر با شکوه و با ارزش....ولی چه کسی ارزششو دونست؟.....
.
.
.
ادامه دارد:......
۱۸۰
۲۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.