رمان دنیای من
رمان دنیای من
پارت ۶
یک هفته بعد
دیا، از خواب پاشدم دیدم ارسلانه نیستش پام خوب شده بود دیگه میتونستم راه برم بلند شدم رفتم دستشویی صورتم رو آب زدم اومدم بیرون
یکم خونه رو جمع و جور کردم و تصمیم گرفتم غذا قرمهسبزی درست کنم خداروشکر توی یخچال هم همچی بود داشتم برنج رو دست میکردم که
ارسلان، صبح پاشدم رفتم سرکار ساعت های ۴ برگشتم خونه کلید رو انداختم توی در و درو باز کردم دیدم داره آشپزی میکنه سلام
دیا،جیغ وای ترسیدم یه یالایی یه همی یه اهمی یه چیزی زهرم آب شد وا
ارسلان،خوب بابا خوردی منو پات خوب شده از جات پاشدی
دیانا، آره خوب شده
ارسلان، بیا دراز بکش ببینم
دیا، رفتم روی کاناپه دراز کشیدم
ارسلان،خوب پات خوب شده احساس میکردم توی اون لباس ها اذیتش میکنه بهش گفتم پاشو بریم چند تا لباس بخریم
دیا، باشه رفتم زیر گاز رو خاموش کردم و رفتم جلوی در داشتم کفش هامو میپوشیدم که ظاهر شد
ای بابا چرا امروز من انقدر میترسم هوف
ارسلان، بریم سوار ماشین شدیم بعد ۲۰ دقیقه به پاساژ رسیدیم ماشین رو پارک کردم رفتیم تو
دیانا، میشه بریم اون مغازه
ارسلان، بریم
دیانا، رفتم توی مغازه یه کت و شلوار جین رو دیدم میخواستم بخرمش ولی پولم نمیرسید که درگوشم گفت
ارسلان، درگوشش گفتم هرچی میخوای بردار پولش بامن
دیانا مرسی (باذوق فراوان)
ارسلان، ذوق و از توی صداش و چشاش فهمیدم قربون اون ذوقت برم
وجدان، داداش
ارسلان، زهرمار
وجدان، یکم آروم
ارسلان، تو یکی حرف نزن اصلا به توچه برو گمشو
وجدان،برو بابا من رفتم
ارسلان، چه بهتر
این یه پارت طولانی دوست داشتید💜
پارت ۶
یک هفته بعد
دیا، از خواب پاشدم دیدم ارسلانه نیستش پام خوب شده بود دیگه میتونستم راه برم بلند شدم رفتم دستشویی صورتم رو آب زدم اومدم بیرون
یکم خونه رو جمع و جور کردم و تصمیم گرفتم غذا قرمهسبزی درست کنم خداروشکر توی یخچال هم همچی بود داشتم برنج رو دست میکردم که
ارسلان، صبح پاشدم رفتم سرکار ساعت های ۴ برگشتم خونه کلید رو انداختم توی در و درو باز کردم دیدم داره آشپزی میکنه سلام
دیا،جیغ وای ترسیدم یه یالایی یه همی یه اهمی یه چیزی زهرم آب شد وا
ارسلان،خوب بابا خوردی منو پات خوب شده از جات پاشدی
دیانا، آره خوب شده
ارسلان، بیا دراز بکش ببینم
دیا، رفتم روی کاناپه دراز کشیدم
ارسلان،خوب پات خوب شده احساس میکردم توی اون لباس ها اذیتش میکنه بهش گفتم پاشو بریم چند تا لباس بخریم
دیا، باشه رفتم زیر گاز رو خاموش کردم و رفتم جلوی در داشتم کفش هامو میپوشیدم که ظاهر شد
ای بابا چرا امروز من انقدر میترسم هوف
ارسلان، بریم سوار ماشین شدیم بعد ۲۰ دقیقه به پاساژ رسیدیم ماشین رو پارک کردم رفتیم تو
دیانا، میشه بریم اون مغازه
ارسلان، بریم
دیانا، رفتم توی مغازه یه کت و شلوار جین رو دیدم میخواستم بخرمش ولی پولم نمیرسید که درگوشم گفت
ارسلان، درگوشش گفتم هرچی میخوای بردار پولش بامن
دیانا مرسی (باذوق فراوان)
ارسلان، ذوق و از توی صداش و چشاش فهمیدم قربون اون ذوقت برم
وجدان، داداش
ارسلان، زهرمار
وجدان، یکم آروم
ارسلان، تو یکی حرف نزن اصلا به توچه برو گمشو
وجدان،برو بابا من رفتم
ارسلان، چه بهتر
این یه پارت طولانی دوست داشتید💜
۸.۴k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.