part 10 asir dozdone daryaee(اسیر دزدان دریایی)
امشب اگه ازش کام نگیرم یونگی نیستم
داشت رام میشد اگه اون مزاحم نمیرسید
سیگارم رو زیر پام خاموش کردمو وارد عمارت شدم
جز نور کم چراق ها خبری از رابرت آدامز و پدر نبود
از پله ها بالا رفتم و وارد طبقه دوم شدم که ا/ت آروم از اتاقش بیرون اومد
خودمو عقب کشیدم و تو سایه راهرو مخفی شدم
لباس خواب بلند و نازکش به خوبی اندامشو نشون میداد
لبخندی رو لبم نشست
ماهی فراری خودش به سمت تور اومد
ا/ت وارد سرویس شد و منم در اتاقمو باز کردم
آماده بیرون اومدن ا/ت بودم
تا خارج شد جلو دهنشو گرفتمو کشیدم تو اتاقم
با بدنم درو بستم و ا/ت رو بین خودم و در زندانی کردم
با چشم های پر از ترس بهم خیره بود
آروم گفتم
- نمیخوام اذیتت کنم ا/ت ... تو دختر اهل خطری هستی ... فقط میخوام امشب دوتایی لذت ببریم
با تکون سر سعی کرد بهم بگه نه
اما دست آزادمو رو بدنش حرکت دادم و سی نه اش رو نوازش وار تو دستم گرفتم
نرم و نوازش وار رو بدنش دست کشیدمو دستمو بین پاش بردم
از حالت چشم هاش مشخص بود داره داغ میشه
کنار گوشش رو بوسیدمو گفتم
- اگه دستمو بردارم قول میدی سر و صدا نکنی ؟
با سر گفت آره اما تا دستمو برداشتم خواست جیغ بزنه
دوباره دهنشو گرفتمو با خنده گفتم
- ا/ت ... درست نیست آدم زیر قولش بزنه
اینبار دستمو برداشتم جیغ نکشید اما سریع گفت
- تو مستی یونگی ... کاری نکن که فردا پشیمون شی
+ من انقدر مست نیستم که نفهمم دارم چکار میکنم ا/ت ... اگه به حرفم گوش کنی هیچ اتفاق بدی نمیافته ... دوست نداری چیزای جدیدو امتحان کنی ؟
- نه ... میخوام برگردم اتاقم
کنار گوششو بوسیدمو گفتم
- اما من میخوام اون بدن زیباتو دوباره ل خ ت ببینم ... فقط در حد دیدن ... اگه نذاری ممکنه صبح به پدرت بگم حاضر به ازدواج با دختری که تو رودخونه ل خ ت شنا میکنه نیستم ...میدونی این یعنی چی ؟
با حرص نگاهم کرد . گردنشو بوسیدم و گفتم
- حالا باهام راه بیا ... من به ب ک ا ر تت کاری ندارم ... چیزی هم به پدرت نمیگم ...قبوله ؟
مکث کرد و چیزی نگفت . ازش فاصله گرفتمو گفتم
- باشه اگه ترجیح میدی به پدرت بگم میتونی بری بیرون . من جلوتو نمیگیرم
تکون نخورد . آروم شروع کردم به باز کردن بند جلو لباس خوابش و گفتم
- تو دختر عاقلی هستی ... میتونیم امشب یواشکی خوش بگذرونیم ... میدونم خوشت میاد
جلو لباسش باز شد و سی نه های زیباش تو دیدم قرار گرفت
آروم لباس خوابشو از رو شونه هاش دادم کنار و رو زمین انداختم .
نمیدونستم از کجا شروع کنم . دستی به قوس زیر سی نه هاش کشیدم و نوکشو نوازش وار لمس کردم . بدنش زیر دستم لرزید
خم شدمو کنار نوکشو بو سیدم . به صورتش نگاه کردم که چشم هاشو بسته بود
خوب بود. از اینکه انقدر ا/ت داغ بود و داشت رام میشد لبخند زدم
دستمو رو بدنش کشیدمو پائین تر بردم
بو سه هام تبدیل به مک های عمیق شد که خمار سعی کرد سرمو جدا کنه از بدنشو گفت
- تنم رو کبود نکن ... ندیمه هام میبینن
خندیدمو بردمش به سمت تختم
- نگران نباش ...
هولش دادم رو تختو همینطور که براندازش میکردم شروع کردم به باز کردن لباس هام که با نگرانی گفت
- تو که نمیخوای ...
نذاشتم ادامه بده و گفتم
- نگران نباش ... فقط میخوایم آشنا شیم ... یه آشنایی عمیق
چشم های کنجکاوش دستمو دنبال میکرد
شلوارمو که بیرون آوردم چشم هاش گرد شد
با خنده رفتم سمتش
- ترسیدی ؟
خودشو جمع کردو با سر گفت نه
- خوبه چون ترس نداره ...
کنارش دراز کشیدمو دستمو رو بدنش کشیدم
از زبان ا/ت :
بدنم یخ کرده بود . یونگی با چیزی که اول فکر کرده بودم فرق داشت.
فقط برای اینکه دهنش بسته بمونه مجبور شدم باهاش بمونم .
تو ذهنم داشتم مرور میکردم چه راهی دارم برای پس زدنش .
چطور میتونم از زیر ازدواج باهاش در برم .
میدونم امشب میخواد چکار کنه . از ندیمه هام راجب این رابطه ها شنیده بودم
اما وقتی شروع کرد به نوازش و بوسیدنم انگار مغزم از کار افتاد و همه تصمیمات و برنامه هام زیر و رو شد . دستشو بین پام برد و شروع به نوازش کرد . بوسه هاش از گردنم پائین تر رفت . بین پام نشستو تو تاریکی اتاق دیدم که با چه اشتیاقی بین پامو نگاه میکنه
شروع به بررسیم کرد و آروم دستشو روش کشید که پامو بستم...
ادمین : شاید باورتون نشه ولی پوستر جدید رو پاک کردم دوباره همون پوستر قبلیمون رو گذاشتم🗿🤝🏽 پوستر جدید رو پست میکنم میکنم نظر بدید عوض کنم یا نه؟🤡
داشت رام میشد اگه اون مزاحم نمیرسید
سیگارم رو زیر پام خاموش کردمو وارد عمارت شدم
جز نور کم چراق ها خبری از رابرت آدامز و پدر نبود
از پله ها بالا رفتم و وارد طبقه دوم شدم که ا/ت آروم از اتاقش بیرون اومد
خودمو عقب کشیدم و تو سایه راهرو مخفی شدم
لباس خواب بلند و نازکش به خوبی اندامشو نشون میداد
لبخندی رو لبم نشست
ماهی فراری خودش به سمت تور اومد
ا/ت وارد سرویس شد و منم در اتاقمو باز کردم
آماده بیرون اومدن ا/ت بودم
تا خارج شد جلو دهنشو گرفتمو کشیدم تو اتاقم
با بدنم درو بستم و ا/ت رو بین خودم و در زندانی کردم
با چشم های پر از ترس بهم خیره بود
آروم گفتم
- نمیخوام اذیتت کنم ا/ت ... تو دختر اهل خطری هستی ... فقط میخوام امشب دوتایی لذت ببریم
با تکون سر سعی کرد بهم بگه نه
اما دست آزادمو رو بدنش حرکت دادم و سی نه اش رو نوازش وار تو دستم گرفتم
نرم و نوازش وار رو بدنش دست کشیدمو دستمو بین پاش بردم
از حالت چشم هاش مشخص بود داره داغ میشه
کنار گوشش رو بوسیدمو گفتم
- اگه دستمو بردارم قول میدی سر و صدا نکنی ؟
با سر گفت آره اما تا دستمو برداشتم خواست جیغ بزنه
دوباره دهنشو گرفتمو با خنده گفتم
- ا/ت ... درست نیست آدم زیر قولش بزنه
اینبار دستمو برداشتم جیغ نکشید اما سریع گفت
- تو مستی یونگی ... کاری نکن که فردا پشیمون شی
+ من انقدر مست نیستم که نفهمم دارم چکار میکنم ا/ت ... اگه به حرفم گوش کنی هیچ اتفاق بدی نمیافته ... دوست نداری چیزای جدیدو امتحان کنی ؟
- نه ... میخوام برگردم اتاقم
کنار گوششو بوسیدمو گفتم
- اما من میخوام اون بدن زیباتو دوباره ل خ ت ببینم ... فقط در حد دیدن ... اگه نذاری ممکنه صبح به پدرت بگم حاضر به ازدواج با دختری که تو رودخونه ل خ ت شنا میکنه نیستم ...میدونی این یعنی چی ؟
با حرص نگاهم کرد . گردنشو بوسیدم و گفتم
- حالا باهام راه بیا ... من به ب ک ا ر تت کاری ندارم ... چیزی هم به پدرت نمیگم ...قبوله ؟
مکث کرد و چیزی نگفت . ازش فاصله گرفتمو گفتم
- باشه اگه ترجیح میدی به پدرت بگم میتونی بری بیرون . من جلوتو نمیگیرم
تکون نخورد . آروم شروع کردم به باز کردن بند جلو لباس خوابش و گفتم
- تو دختر عاقلی هستی ... میتونیم امشب یواشکی خوش بگذرونیم ... میدونم خوشت میاد
جلو لباسش باز شد و سی نه های زیباش تو دیدم قرار گرفت
آروم لباس خوابشو از رو شونه هاش دادم کنار و رو زمین انداختم .
نمیدونستم از کجا شروع کنم . دستی به قوس زیر سی نه هاش کشیدم و نوکشو نوازش وار لمس کردم . بدنش زیر دستم لرزید
خم شدمو کنار نوکشو بو سیدم . به صورتش نگاه کردم که چشم هاشو بسته بود
خوب بود. از اینکه انقدر ا/ت داغ بود و داشت رام میشد لبخند زدم
دستمو رو بدنش کشیدمو پائین تر بردم
بو سه هام تبدیل به مک های عمیق شد که خمار سعی کرد سرمو جدا کنه از بدنشو گفت
- تنم رو کبود نکن ... ندیمه هام میبینن
خندیدمو بردمش به سمت تختم
- نگران نباش ...
هولش دادم رو تختو همینطور که براندازش میکردم شروع کردم به باز کردن لباس هام که با نگرانی گفت
- تو که نمیخوای ...
نذاشتم ادامه بده و گفتم
- نگران نباش ... فقط میخوایم آشنا شیم ... یه آشنایی عمیق
چشم های کنجکاوش دستمو دنبال میکرد
شلوارمو که بیرون آوردم چشم هاش گرد شد
با خنده رفتم سمتش
- ترسیدی ؟
خودشو جمع کردو با سر گفت نه
- خوبه چون ترس نداره ...
کنارش دراز کشیدمو دستمو رو بدنش کشیدم
از زبان ا/ت :
بدنم یخ کرده بود . یونگی با چیزی که اول فکر کرده بودم فرق داشت.
فقط برای اینکه دهنش بسته بمونه مجبور شدم باهاش بمونم .
تو ذهنم داشتم مرور میکردم چه راهی دارم برای پس زدنش .
چطور میتونم از زیر ازدواج باهاش در برم .
میدونم امشب میخواد چکار کنه . از ندیمه هام راجب این رابطه ها شنیده بودم
اما وقتی شروع کرد به نوازش و بوسیدنم انگار مغزم از کار افتاد و همه تصمیمات و برنامه هام زیر و رو شد . دستشو بین پام برد و شروع به نوازش کرد . بوسه هاش از گردنم پائین تر رفت . بین پام نشستو تو تاریکی اتاق دیدم که با چه اشتیاقی بین پامو نگاه میکنه
شروع به بررسیم کرد و آروم دستشو روش کشید که پامو بستم...
ادمین : شاید باورتون نشه ولی پوستر جدید رو پاک کردم دوباره همون پوستر قبلیمون رو گذاشتم🗿🤝🏽 پوستر جدید رو پست میکنم میکنم نظر بدید عوض کنم یا نه؟🤡
۱۱.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.