mafia-part 9
It's hard to be mafia
* پاشدم و رفتم راهروی بغل اتاقم ، در باز بود ، عجیب بود کی این وقت شب رفته اونجا ، با عصبانیت وارد شدم ، همون دختر جدیده بود ، میخواست درو باز کنه ، سریع ...
- اومدم درو باز کنم که یهو دیدم از پشت یه نفر دوتا شونه هامو گرفت و کوبند به دیوار ، از شدت درد از دیوار لیز خوردم و نشستم رو پاهام ، از درد گریم گرفت
* سریع دستشو گرفتم و بردم اتاقم ، نباید پدر و مادر ریوجین از خواب بیدار میشدن
- دستمو انقدر سفت گرفته بود که نمیتونستم مقاومت کنم
* در اتاقو باز کردم و پرتش کردم تو اتاق
- منو پرت کرد رو زمین ، خیلی دردم گرفته بود ولی من اینطوری نبودم چرا چرا چند وقته انقدر بی حال شدم توان مبارزه نداشتم اما هر وقت یاد پدر و مادرم میافتادم منو عصبی تر میکرد
* از شدت عصبانیت تو اتاق همینطور راه میرفتم که یهو
- مشتی کوبوندم تو دهنش ، اومدن دوباره بزنم که ...
* مشتی بهم زد ، لبم زخم شد اومد که دوباره بزنه دو تا دستاشو گرفتم و بردم بالا و خودشو چسبوندم به دیوار ، متوجه یه چیزی شدم ، موهاش ، موهای خودش نبود، همینطور به صورتش خیره شده بودم که فهمیدم صورتشم مال خودش نبود
دیدم که نمیتونه زیاد نفش بکشه ، قلبش یه جوری میزد انگار داشت از قفسه سینش پرت میشد بیرون
دستاشو ول کردم و خودمو ازش دور کردم ...
* پاشدم و رفتم راهروی بغل اتاقم ، در باز بود ، عجیب بود کی این وقت شب رفته اونجا ، با عصبانیت وارد شدم ، همون دختر جدیده بود ، میخواست درو باز کنه ، سریع ...
- اومدم درو باز کنم که یهو دیدم از پشت یه نفر دوتا شونه هامو گرفت و کوبند به دیوار ، از شدت درد از دیوار لیز خوردم و نشستم رو پاهام ، از درد گریم گرفت
* سریع دستشو گرفتم و بردم اتاقم ، نباید پدر و مادر ریوجین از خواب بیدار میشدن
- دستمو انقدر سفت گرفته بود که نمیتونستم مقاومت کنم
* در اتاقو باز کردم و پرتش کردم تو اتاق
- منو پرت کرد رو زمین ، خیلی دردم گرفته بود ولی من اینطوری نبودم چرا چرا چند وقته انقدر بی حال شدم توان مبارزه نداشتم اما هر وقت یاد پدر و مادرم میافتادم منو عصبی تر میکرد
* از شدت عصبانیت تو اتاق همینطور راه میرفتم که یهو
- مشتی کوبوندم تو دهنش ، اومدن دوباره بزنم که ...
* مشتی بهم زد ، لبم زخم شد اومد که دوباره بزنه دو تا دستاشو گرفتم و بردم بالا و خودشو چسبوندم به دیوار ، متوجه یه چیزی شدم ، موهاش ، موهای خودش نبود، همینطور به صورتش خیره شده بودم که فهمیدم صورتشم مال خودش نبود
دیدم که نمیتونه زیاد نفش بکشه ، قلبش یه جوری میزد انگار داشت از قفسه سینش پرت میشد بیرون
دستاشو ول کردم و خودمو ازش دور کردم ...
۱.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.