ادامه ی پارت 46 𝙍𝙤𝙨𝙖𝙡𝙞𝙣𝙚
_دلم خیلی برای مزش تنگ شده بود...ممنون
+نوشجونت...
مکث کرد
+صبحونتوخوردی بعدش هرجا خواستی برو...نمیخواد بخاطر من خودتو زندونی کنی اینجا
_قرارمون این بود توخوب شی بعد من برم
+من خوبم رائل
_فردا باهم میریم شرکت
مکث کردم
_حالا اگه دوس نداری اینجا پیشت باشم مشکلی نداره...میرم تو اتاق قدیمی خودم فقطمیخوام حواسم بهت باشه همین
+منکه هیچمشکلی ندارم...فقط نمیخوام بخاژر من معذب شی
شونه هامو بالا انداختم
_نمیشم...
+روز تولدم یه سفر کاری داشتم..
_خب
+ولی نرفتم...یعنی حالم خوب نبود یکم نرفتم..ایناش مهم نیست حالا
_خب
+باید دو روز دیگه پاریس باشم
_با این دستت میتونی بری؟
+مشکلی ندارم...
_خب خوبه...اما بازم باید مراقبت شه ازش
+ اره دیگه باید حواست بهش باشه
_چطور حواسم بهش باشه؟
+توعم باید بیای
_من چرا؟
+واسه اینکه حواست به زخمم باشه هم اینکه اونجا یه مصاحبه تلویزیونی دارم میخوام تورو به عنوان میکاپ ارتیستم ببرم...
_مگه اونجا میکاپ ارتیست ندارن؟
+میکاپ ارتیست خودم استعفا داد...منم نمیزارم هرکسی به صورتم دست بزنه
_ممکنه خوب نتونم کارمو انجام بدم
+میتونی...
لبامو گاز گرفتم که ذوقم معلوم نباشه..وای یعنی میخواستم باهاش برم پاریسسسس؟
احساس میکردم دارم خواب میبینم...
وقتی صبحونه خورد سینی رو ورداشت و گذاشت تو آشپزخونه...منم ظرفارو جمع کردم توی بشقاب جمع کردم و گذاشتم تو آشپزخونه
همون لحظه صدای ایفون بلند شد
کوک رفت سمت ایفون و درو باز کرد...چند دقیقه بعد درو باز کرد ودکتر چا اومد داخل وبا کوک دست داد...منم رفتم سمتش و سلام کردم...
+بیا بشین زخمتو ببینم...
کوک روی مبل نشست واروم پانسمان دستشو باز کرد
با دیدن زخمش چشامو بستم...بدتر از چیزیبود که تصور میکردم...
دکتر چا از توی کیفی که همراش بود بتادین در اورد و زد به زخمشو دوباره پانسمانش کرد وچندتا قرص روی میز گذاشت
+اینا مسکن وانتی بیوتیکن... انتی بیوتیکا رو سر وقت بخور که زخمت عفونت نکنه
و از جاش پاشد
+خب من دیگه باید برم...
+با ما ناهار میل نمیکنید دکتر؟
+ممنون...باید برم بیمارستان اونجا سرم خیلی شلوغه
+ازتون ممنونم که اومدین...
و باهم دست دادن
منم لبخند زدم وباهاش دست دادم و تا دم در بدرقه ش کردم و وقتی رفت درو بستم
+گشنمه...
برگشتم سمتش...
_مگههمین الان صبحونه نخوردی؟
+نمیدونم...من گشنمه...
_خب دوست داری چیبخوری؟
+یه غذای خوب خونگی...
_فکرنمیکنم دستپخت منو دوست داشته باشی
+تاحالا نخوردم نمیدونم...
رفتم سمت آشپزخونه
_نظرت راجب یه سوپ خوشمزه چیه؟
+بنظرم بد نیست
رفتم از فریزر گوشت وهویج و یکم جعفری و پیازچه ورداشتم وخردشون کردم...از یخچالم چندتا سیب زمینی و پیاز ورداشتم پوست کندم و بعد از اینکه ریزشون کردم همه موادو باهم ریختم تو قابلمه و بهش ادویه و اب اضافه کردم و گذاشتم بپزه(آموزش اشپزی با رائل😂)
و دستامو شستم و از اشپزخونه رفتم بیرون...
کوک با تعجب گفت:
+تموم؟
_اره...منو دست کم گرفتی؟الان فقط باید منتظر بمونیم که بپزه
کلافه شدم
_نمیخوای یه پیرهن تنت کنی؟سرما میخوری اصن..بهخودت رحم کن
از جاش پاشد واومد طرفم و یه وجبیم وایساد
_بخاطر زخمم نمیتونم برم حموم...من هرشب دوشمیگرفتم...الان حس بدی دارم که لباس تمیز تنم کنم...اگه تو اینجا نبودی الان این شلوارلعنتی هم پامنبود...
حس کردم از خجالت گوشام قرمز شده...سرمو انداختم پایین
گوشیش زنگ خورد و رفت سمتش
نفسمو راحت دادم بیرون...اخیشششششششششش
با دیدن صفحه گوشیش صورتش جمع شد
+نوشجونت...
مکث کرد
+صبحونتوخوردی بعدش هرجا خواستی برو...نمیخواد بخاطر من خودتو زندونی کنی اینجا
_قرارمون این بود توخوب شی بعد من برم
+من خوبم رائل
_فردا باهم میریم شرکت
مکث کردم
_حالا اگه دوس نداری اینجا پیشت باشم مشکلی نداره...میرم تو اتاق قدیمی خودم فقطمیخوام حواسم بهت باشه همین
+منکه هیچمشکلی ندارم...فقط نمیخوام بخاژر من معذب شی
شونه هامو بالا انداختم
_نمیشم...
+روز تولدم یه سفر کاری داشتم..
_خب
+ولی نرفتم...یعنی حالم خوب نبود یکم نرفتم..ایناش مهم نیست حالا
_خب
+باید دو روز دیگه پاریس باشم
_با این دستت میتونی بری؟
+مشکلی ندارم...
_خب خوبه...اما بازم باید مراقبت شه ازش
+ اره دیگه باید حواست بهش باشه
_چطور حواسم بهش باشه؟
+توعم باید بیای
_من چرا؟
+واسه اینکه حواست به زخمم باشه هم اینکه اونجا یه مصاحبه تلویزیونی دارم میخوام تورو به عنوان میکاپ ارتیستم ببرم...
_مگه اونجا میکاپ ارتیست ندارن؟
+میکاپ ارتیست خودم استعفا داد...منم نمیزارم هرکسی به صورتم دست بزنه
_ممکنه خوب نتونم کارمو انجام بدم
+میتونی...
لبامو گاز گرفتم که ذوقم معلوم نباشه..وای یعنی میخواستم باهاش برم پاریسسسس؟
احساس میکردم دارم خواب میبینم...
وقتی صبحونه خورد سینی رو ورداشت و گذاشت تو آشپزخونه...منم ظرفارو جمع کردم توی بشقاب جمع کردم و گذاشتم تو آشپزخونه
همون لحظه صدای ایفون بلند شد
کوک رفت سمت ایفون و درو باز کرد...چند دقیقه بعد درو باز کرد ودکتر چا اومد داخل وبا کوک دست داد...منم رفتم سمتش و سلام کردم...
+بیا بشین زخمتو ببینم...
کوک روی مبل نشست واروم پانسمان دستشو باز کرد
با دیدن زخمش چشامو بستم...بدتر از چیزیبود که تصور میکردم...
دکتر چا از توی کیفی که همراش بود بتادین در اورد و زد به زخمشو دوباره پانسمانش کرد وچندتا قرص روی میز گذاشت
+اینا مسکن وانتی بیوتیکن... انتی بیوتیکا رو سر وقت بخور که زخمت عفونت نکنه
و از جاش پاشد
+خب من دیگه باید برم...
+با ما ناهار میل نمیکنید دکتر؟
+ممنون...باید برم بیمارستان اونجا سرم خیلی شلوغه
+ازتون ممنونم که اومدین...
و باهم دست دادن
منم لبخند زدم وباهاش دست دادم و تا دم در بدرقه ش کردم و وقتی رفت درو بستم
+گشنمه...
برگشتم سمتش...
_مگههمین الان صبحونه نخوردی؟
+نمیدونم...من گشنمه...
_خب دوست داری چیبخوری؟
+یه غذای خوب خونگی...
_فکرنمیکنم دستپخت منو دوست داشته باشی
+تاحالا نخوردم نمیدونم...
رفتم سمت آشپزخونه
_نظرت راجب یه سوپ خوشمزه چیه؟
+بنظرم بد نیست
رفتم از فریزر گوشت وهویج و یکم جعفری و پیازچه ورداشتم وخردشون کردم...از یخچالم چندتا سیب زمینی و پیاز ورداشتم پوست کندم و بعد از اینکه ریزشون کردم همه موادو باهم ریختم تو قابلمه و بهش ادویه و اب اضافه کردم و گذاشتم بپزه(آموزش اشپزی با رائل😂)
و دستامو شستم و از اشپزخونه رفتم بیرون...
کوک با تعجب گفت:
+تموم؟
_اره...منو دست کم گرفتی؟الان فقط باید منتظر بمونیم که بپزه
کلافه شدم
_نمیخوای یه پیرهن تنت کنی؟سرما میخوری اصن..بهخودت رحم کن
از جاش پاشد واومد طرفم و یه وجبیم وایساد
_بخاطر زخمم نمیتونم برم حموم...من هرشب دوشمیگرفتم...الان حس بدی دارم که لباس تمیز تنم کنم...اگه تو اینجا نبودی الان این شلوارلعنتی هم پامنبود...
حس کردم از خجالت گوشام قرمز شده...سرمو انداختم پایین
گوشیش زنگ خورد و رفت سمتش
نفسمو راحت دادم بیرون...اخیشششششششششش
با دیدن صفحه گوشیش صورتش جمع شد
۲.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.