دلهره
# دلهره
part 9۶
یعنی چه اتفاقی برای نامجون افتاده
هر لحظه به اتفاقا مشکوک تر میشدم
چه چیزی انتظارمون رو میکشه
این سوالی بود که معلوم نبود
یعنی همچی به خواسته ی هیونجین پیش میره و ما تک به تک نابود میشیم
یا بلاخره میتونیم از این بلا خلاص شیم
حالا باید چیکار میکردم به اونجا میرفتم یا نه
یه سر رفتن به اونجا ضرری نداشت از روی تخت بلند شدم و به سمت کمد رفتم
چند تا لبلس از کمد برداشتم خواستم از اتاق برم بیرون که با صدای نوئل متوقف شدم
_ کجا میری منم همرات میام
_ جای خاصی ندارم بیرون چندتا خرید کوچیک دارم زود میام
_تهیونگ خودم تنها میترسم اگه دوباره هیونجین بیاد سراغم چی
_ اتفاقی نمیوفته نوئل زود میام نگران نباش
سرشو با ناامیدی انداخت پایین
_ باشه ولی زود بیا
_ باشه
به سمتش رفتم و اروم بغلش کردم
بوسه ای روی موهاش زدم و از اتاق خارج شدم
نمی خواستم تنهاش بزارم اما نمی شد هم اونو با خودم به اونجای خطرناک ببرم
بعد از عوض کردن لباسم کلید ماشین رو برداشتم و به سمت اون خونه متروکه حرکت کردم
گوشیم رو برداشتم و چند بار به نامجون زنگ زدم اما مشغول بود و برنمیداشت
و این بیشتر باعث دو دلیم شد
نمیشد ریسک کرد و به اونجا رفت
ممکن بود همش یه تله باشه
خواستم برگردم خونه که گوشی دوباره زنگ خورد
با دیدن اسم نامجون گوشی رو سریع جواب دادم
_ چرا چند بار بهت زنگ زدم برنداشتی
_ سرم شلوغ بود راستی کجا موندی میدونی از کی هست منتظرتم
_ نامجون خودتی
با سوالم خنده ای کرد
_ الا انتظار داری کی باشم نامجونم دیگه زود باش بیا منتظرتم
_ باشه
بعدش سریع گوشی رو قطع کرد
یه لحظه شک کردم که اون نامجون باشه
اون هیچ وقت اینجوری صحبت نمیکرد
بهتر بگم لحن صحبتش این شکل نبود
هر لحظه بیشتر به رفتم به اونجا دو دل میشدم
تقریبا دیگه راهی تا اونجا نمونده بود
ولی برام سوال بود که اصلا چرا گفت که به این خونه بیام
یعنی خودم داشتم با پای خودم به تله ای که برام گذاشته بودن میرفتم
وقتی به خودم اومدم کنار اون خونه ی متروکه وایساده بودم
دیگه راه برگشتی نبود بلاخره باید باهاش رو به رو میشدم اما چه اتفاقی برای نوئل میوفته
جلو تر رفتم در ورودی باز بود
اروم وارد حیاط اون خونه شدم
هنوز مثل چند ماه قبل بود
هیچ تغییری نکرده بود
با اینکه میدونستم فقط یک تله ست ولی باز وارد اونجا شدم
وقتی وارد اون خونه شدم
می تونستم بگم ترس تموم وجودم رو گرفت
یعنی نوئل اوضاعش چطور بود
اگه اتفاقی برام بیوفته چه چیزی سر اون میاد
نگاه به اطراف انداختم هنوز همون خونه ی بی روح بود
سکوت و تاریکی کل خونه رو فرا گرفته بود چند قدم برداشتم که پشتم بسته شد
حدسم درست بود
part 9۶
یعنی چه اتفاقی برای نامجون افتاده
هر لحظه به اتفاقا مشکوک تر میشدم
چه چیزی انتظارمون رو میکشه
این سوالی بود که معلوم نبود
یعنی همچی به خواسته ی هیونجین پیش میره و ما تک به تک نابود میشیم
یا بلاخره میتونیم از این بلا خلاص شیم
حالا باید چیکار میکردم به اونجا میرفتم یا نه
یه سر رفتن به اونجا ضرری نداشت از روی تخت بلند شدم و به سمت کمد رفتم
چند تا لبلس از کمد برداشتم خواستم از اتاق برم بیرون که با صدای نوئل متوقف شدم
_ کجا میری منم همرات میام
_ جای خاصی ندارم بیرون چندتا خرید کوچیک دارم زود میام
_تهیونگ خودم تنها میترسم اگه دوباره هیونجین بیاد سراغم چی
_ اتفاقی نمیوفته نوئل زود میام نگران نباش
سرشو با ناامیدی انداخت پایین
_ باشه ولی زود بیا
_ باشه
به سمتش رفتم و اروم بغلش کردم
بوسه ای روی موهاش زدم و از اتاق خارج شدم
نمی خواستم تنهاش بزارم اما نمی شد هم اونو با خودم به اونجای خطرناک ببرم
بعد از عوض کردن لباسم کلید ماشین رو برداشتم و به سمت اون خونه متروکه حرکت کردم
گوشیم رو برداشتم و چند بار به نامجون زنگ زدم اما مشغول بود و برنمیداشت
و این بیشتر باعث دو دلیم شد
نمیشد ریسک کرد و به اونجا رفت
ممکن بود همش یه تله باشه
خواستم برگردم خونه که گوشی دوباره زنگ خورد
با دیدن اسم نامجون گوشی رو سریع جواب دادم
_ چرا چند بار بهت زنگ زدم برنداشتی
_ سرم شلوغ بود راستی کجا موندی میدونی از کی هست منتظرتم
_ نامجون خودتی
با سوالم خنده ای کرد
_ الا انتظار داری کی باشم نامجونم دیگه زود باش بیا منتظرتم
_ باشه
بعدش سریع گوشی رو قطع کرد
یه لحظه شک کردم که اون نامجون باشه
اون هیچ وقت اینجوری صحبت نمیکرد
بهتر بگم لحن صحبتش این شکل نبود
هر لحظه بیشتر به رفتم به اونجا دو دل میشدم
تقریبا دیگه راهی تا اونجا نمونده بود
ولی برام سوال بود که اصلا چرا گفت که به این خونه بیام
یعنی خودم داشتم با پای خودم به تله ای که برام گذاشته بودن میرفتم
وقتی به خودم اومدم کنار اون خونه ی متروکه وایساده بودم
دیگه راه برگشتی نبود بلاخره باید باهاش رو به رو میشدم اما چه اتفاقی برای نوئل میوفته
جلو تر رفتم در ورودی باز بود
اروم وارد حیاط اون خونه شدم
هنوز مثل چند ماه قبل بود
هیچ تغییری نکرده بود
با اینکه میدونستم فقط یک تله ست ولی باز وارد اونجا شدم
وقتی وارد اون خونه شدم
می تونستم بگم ترس تموم وجودم رو گرفت
یعنی نوئل اوضاعش چطور بود
اگه اتفاقی برام بیوفته چه چیزی سر اون میاد
نگاه به اطراف انداختم هنوز همون خونه ی بی روح بود
سکوت و تاریکی کل خونه رو فرا گرفته بود چند قدم برداشتم که پشتم بسته شد
حدسم درست بود
۵.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.