سه پارتی (پارت اضافه) (درخواستی) P4
روز بعد
ا/ت ویو
بعد از دیشب حالم بهتر شد یه جورایی انگار سبک تر شده بودم...... مشکلی نبود...... بلاخره باید زحمات پدر و مادرم رو جبران کنم......
ساعت 5
سریع سریع حاضر شدم و موهامو درست کردمو موجشون دادم و گل سر مشکیم رو زدم خودم رو هم توس آینه دیدم، وضعیتم خوب بود و بلاخره هرجوری که میشد خودمو آروم کرده بودم و حتی از معجون روحیه بخشی اسنیپ هم استفاده کرده بودم.....
ساعت 6
پایین بودمو جشن بزرگی رو برپا کرده بودند و ولدمورت رو دیدم که تمیز و مرتب ایستاده بود.
حداقل خوبه تمیز و مرتب بود.
پایین اومدم که همه چشمشون به من دوخته شد از جمله متیو و تئو اما دراکو نیومده بود..... بهتر قطعا شکست خیلی بزرگی با دیدن این صحنه می خورد.
ولدمورت اومد و دستشو حلقه کرد که بازوشو بگیرم و داشتیم راه می رفتیم که بهم گفت
ولدی: از این به بعد به من بگو تام....
ا/ت: چشم
بعد از اقدامات لازم و مراسم....... من رسما همسر ولدمورت، ارباب تاریکی شده بودم و واقعا برای شب استرس داشتم....
(خودتون می دونید دیگه.......)
روز بعد
امروز صبح درد فجیهی داشتم و بعد از 7 راند واقعا درد زیادی داشتم اما همون طور که تام گفته بود پدر و مادرم رو آزاد کرد اما حافظه ی اون ها رو پاک کرده اما بلاخره تونسته بودم پدر و مادرم رو نجات بدم!
بچه ها این یکی کم بود دیگه.....
بازم......
حس می کنم یکم چرت شد......
لطفا صادق باشید و بگید بد شده باشه؟
مرسی از حمایتتون 🎀
بای🌷
ا/ت ویو
بعد از دیشب حالم بهتر شد یه جورایی انگار سبک تر شده بودم...... مشکلی نبود...... بلاخره باید زحمات پدر و مادرم رو جبران کنم......
ساعت 5
سریع سریع حاضر شدم و موهامو درست کردمو موجشون دادم و گل سر مشکیم رو زدم خودم رو هم توس آینه دیدم، وضعیتم خوب بود و بلاخره هرجوری که میشد خودمو آروم کرده بودم و حتی از معجون روحیه بخشی اسنیپ هم استفاده کرده بودم.....
ساعت 6
پایین بودمو جشن بزرگی رو برپا کرده بودند و ولدمورت رو دیدم که تمیز و مرتب ایستاده بود.
حداقل خوبه تمیز و مرتب بود.
پایین اومدم که همه چشمشون به من دوخته شد از جمله متیو و تئو اما دراکو نیومده بود..... بهتر قطعا شکست خیلی بزرگی با دیدن این صحنه می خورد.
ولدمورت اومد و دستشو حلقه کرد که بازوشو بگیرم و داشتیم راه می رفتیم که بهم گفت
ولدی: از این به بعد به من بگو تام....
ا/ت: چشم
بعد از اقدامات لازم و مراسم....... من رسما همسر ولدمورت، ارباب تاریکی شده بودم و واقعا برای شب استرس داشتم....
(خودتون می دونید دیگه.......)
روز بعد
امروز صبح درد فجیهی داشتم و بعد از 7 راند واقعا درد زیادی داشتم اما همون طور که تام گفته بود پدر و مادرم رو آزاد کرد اما حافظه ی اون ها رو پاک کرده اما بلاخره تونسته بودم پدر و مادرم رو نجات بدم!
بچه ها این یکی کم بود دیگه.....
بازم......
حس می کنم یکم چرت شد......
لطفا صادق باشید و بگید بد شده باشه؟
مرسی از حمایتتون 🎀
بای🌷
- ۷۲۱
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط