گروگان عشق
گروگان عشق
پارت 5
.
.
شرطا نرسید ولی گذاشتم هعیی🥲
.
.
-رفتم تو اتاقم دراز کشیدم یهو یه فکری به سرم زد گوشیمو برداشتم و رفتم تو گوگل سرچ کردم«چگونه مخ یه دختر را بزنیم»کلییی نوشته خوندم انقدر خوندم که کم کم خوابم برد
*صبح*
+با نور خورشید که به چشمام میخورد بیدار شدم واییی من.. من اینجا چیکار میکنم مگه دیشب تو پذیرایی نبودم یعنی.. اون... اون منو اورده اینجا اههه خاک تو سرم بلند شدم دست و صورتمو شستم و رفتم پایین همه خواب بودن به غیر از کوک رفتم تو اشپزخونه مشغول صبحونه درست کردن شدن که صدای حرف اومد بله همه بیدار شدن دخترا اومدن تو اشپزخونه جنا گفت:صبح بخیر گفتم:صبح بخیر گفت:خسته نمیشی اینهمه کار میکنی؟ گفتم:نه اونا مشغول شدن اخه من نمیدونم چی میگن که هیچوقت تموم نمیشه اوففف
-بیدار شدم ساعت9 بود حتما الان ماوی بیدار شده رفتم دست و صورتمو شستم رفتم پایین همه بیدار بودن دخترا تو اشپزخونه بودن طبق معمول داشتن حرف میزدن ماوی هم داشت اشپزی میکرد همونجوری که خوندم زنا دوست دارن مردا از پشت بغلشون کنن پس منم رفتم و ماوی از پشت بغل کردم گفتم:صبحت بخیر گفت:صبح توهم بخیر گفتم:چرا اینهمه کار میکنی مگه تو اینجا خدمتکاری؟ *اروم*گفت:خب باید یه چیزی واسه صبحونه بخوریم ولش کردم و رفتم کنارش گفتم:خب به منم یه کار بده گفت:ت.. تو.. تو میخوای کار کنی شوخی میکنی این دخترا اشپزی نمیکنن تو میخوای بکنی*خنده* گفتم:اره معلومه منم میخوام یاد بگیرم که تو دست تنها نباشی*خنده*گفت:خب باشه برو از تو یخچال اون شیر و بده رفتم و بهش شیر رو دادم ریخت تو یه ظرفی که کلی مخلفات توش بود گفت:اون همزن رو بده من گفتم:همزن اها باشه خب نمیدونستم همزن چیه😂
+دیدم داره دنبال همزن میگرده با این که جلو چشمشه گفتم:واقعا نمیدونی همزن چیه؟ اوناها جلو چشته*خنده*گفت:اها اینه باشه اوردش مواد رو ریختم و گفتم:این همزن رو بگیر و بچرخون
نیم ساعت بعد
-بالاخره تموم شد چقدر اشپزی سخته صبحونمونو خوردیم که میا( زن مون هی)گفت:اههه حوصلم سر رفت بریم سینما همه تایید کردن که رسید به من و ماوی گفتم:خب میای بریم؟ گفت:خب.. بریم خوشحال شدم گفتم:پس حاضر شیم دیگه بچه ها دیویدن اومدن پایین یونا( دختر جنا و کوک)گفت:کجا میریم عمو*کیوت* گفتم:میریم سینما خوشگله دخترا بچه هارو اماده کردن منو پسرا هم حاضر شدیم ماوی هم مثل همیشه یه شلوار و یه تیشرت سیاه پوشید و اومد رفتیم سینما بچه ها رفتن تو زمین بازی ماهم رفتیم یه فیلم ترسناک دیدیم
2 ساعت بعد
+بالاخره رسیدیم خونه اخیشش رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم گوشیمو روشن کردم که تهیونگ اومد
این پارتم تموم شد
شرط ندارمممم😘👋🙃
پارت 5
.
.
شرطا نرسید ولی گذاشتم هعیی🥲
.
.
-رفتم تو اتاقم دراز کشیدم یهو یه فکری به سرم زد گوشیمو برداشتم و رفتم تو گوگل سرچ کردم«چگونه مخ یه دختر را بزنیم»کلییی نوشته خوندم انقدر خوندم که کم کم خوابم برد
*صبح*
+با نور خورشید که به چشمام میخورد بیدار شدم واییی من.. من اینجا چیکار میکنم مگه دیشب تو پذیرایی نبودم یعنی.. اون... اون منو اورده اینجا اههه خاک تو سرم بلند شدم دست و صورتمو شستم و رفتم پایین همه خواب بودن به غیر از کوک رفتم تو اشپزخونه مشغول صبحونه درست کردن شدن که صدای حرف اومد بله همه بیدار شدن دخترا اومدن تو اشپزخونه جنا گفت:صبح بخیر گفتم:صبح بخیر گفت:خسته نمیشی اینهمه کار میکنی؟ گفتم:نه اونا مشغول شدن اخه من نمیدونم چی میگن که هیچوقت تموم نمیشه اوففف
-بیدار شدم ساعت9 بود حتما الان ماوی بیدار شده رفتم دست و صورتمو شستم رفتم پایین همه بیدار بودن دخترا تو اشپزخونه بودن طبق معمول داشتن حرف میزدن ماوی هم داشت اشپزی میکرد همونجوری که خوندم زنا دوست دارن مردا از پشت بغلشون کنن پس منم رفتم و ماوی از پشت بغل کردم گفتم:صبحت بخیر گفت:صبح توهم بخیر گفتم:چرا اینهمه کار میکنی مگه تو اینجا خدمتکاری؟ *اروم*گفت:خب باید یه چیزی واسه صبحونه بخوریم ولش کردم و رفتم کنارش گفتم:خب به منم یه کار بده گفت:ت.. تو.. تو میخوای کار کنی شوخی میکنی این دخترا اشپزی نمیکنن تو میخوای بکنی*خنده* گفتم:اره معلومه منم میخوام یاد بگیرم که تو دست تنها نباشی*خنده*گفت:خب باشه برو از تو یخچال اون شیر و بده رفتم و بهش شیر رو دادم ریخت تو یه ظرفی که کلی مخلفات توش بود گفت:اون همزن رو بده من گفتم:همزن اها باشه خب نمیدونستم همزن چیه😂
+دیدم داره دنبال همزن میگرده با این که جلو چشمشه گفتم:واقعا نمیدونی همزن چیه؟ اوناها جلو چشته*خنده*گفت:اها اینه باشه اوردش مواد رو ریختم و گفتم:این همزن رو بگیر و بچرخون
نیم ساعت بعد
-بالاخره تموم شد چقدر اشپزی سخته صبحونمونو خوردیم که میا( زن مون هی)گفت:اههه حوصلم سر رفت بریم سینما همه تایید کردن که رسید به من و ماوی گفتم:خب میای بریم؟ گفت:خب.. بریم خوشحال شدم گفتم:پس حاضر شیم دیگه بچه ها دیویدن اومدن پایین یونا( دختر جنا و کوک)گفت:کجا میریم عمو*کیوت* گفتم:میریم سینما خوشگله دخترا بچه هارو اماده کردن منو پسرا هم حاضر شدیم ماوی هم مثل همیشه یه شلوار و یه تیشرت سیاه پوشید و اومد رفتیم سینما بچه ها رفتن تو زمین بازی ماهم رفتیم یه فیلم ترسناک دیدیم
2 ساعت بعد
+بالاخره رسیدیم خونه اخیشش رفتم اتاقم و لباسمو عوض کردم گوشیمو روشن کردم که تهیونگ اومد
این پارتم تموم شد
شرط ندارمممم😘👋🙃
۴.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲