𝙿𝚊𝚛𝚝 🪶¹³
𝒪𝓋ℯ𝓇 𝓉𝒽ℯ 𝒽ℴ𝓇𝒾𝓏ℴ𝓃 💫
راوی: بعد از اینکه صحبتشون تموم شد آیفون به صدا در اومد و پشت سر هم زنگ میخورد هوسوک با عجله رفت تا ببینه کیه.
درو باز کرد که با چهره خونی یونگی مواجه شد که بعد از باز شدن در بلافاصله از هوش رفت.
هوسوک دستای یونگی رو گرفت و با زور انداختش روی کولش و بردش داخل.
ا/ت که یونگی رو اون طوری دیده بود جیغ خفه ای کشید و سریع دویید سمتشون.
بعد از اینکه هوسوک یونگی رو روی مبل گذاشت از ا/ت خواست تا یه لیوان آب براش بیاره.
هوسوک: چه اتفاقی افتاده؟
یونگی: ....
هوسوک: یونگی میتونی صحبت کنی؟
راوی: سرشو به معنی نه تکون داد و چشماشو بست.
ا/ت لیوانو به هوسوک داد و خودش رو زمین کنار یونگی نشست و دستشو گرفت.
ا/ت: یونگی چی شده؟ (گریه)
هوسوک: نمیتونه فعلا صحبت کنه.
یونگی: هوسوک (خیلی اروم)
هوسوک: بله؟
یونگی: کمکم میکنی .....که...برم حموم؟
هوسوک: آره...آره بیا بریم.
"حموم"
هوسوک: میتونی بگی چه اتفاقی افتاده؟ ... تمام بدنت زخم و کبوده
یونگی: اون عوضیا این کارو کردن.
هوسوک: همونا که دنبال ا/تَن؟
یونگی: (سرشو تکون میده)
هوسوک: یعنی ۲ روز پیش اونا بودی.
یونگی: آره ....هوسوکا....جای ا/ت امن نیست....ممکنه پیداش کنن
هوسوک: یونگی داری با خودت چیکار میکنی ، برای کسی که نمیشناسی داری این همه خودتو به آب و آتیش میزنی
یونگی: تو بهم گفتی....بهم گفتی بخاطر من...ازش محافظت میکنی
هوسوک: تو دوسش داری؟
یونگی: .....
هوسوک: دوسش داری؟
یونگی: آره
هوسوک: به نظرت این عشق ارزش اینکه این بلا سرت بیادو داره؟
یونگی: داره هوسوک ارزش داره.....من دوسش دارم حاظرم براش هرکاری کنم
هوسوک: اگه یکم دیگه زیر دستشون بودی قطعا مرده بودی
یونگی: فعلا که زندم
هوسوک: تو خیلی کله شقی .....هوووف...میخوای بهش بگی؟
یونگی: نمیدونم ، دو دلم میترسم اوت علاقه ای به من نداشته باشه.
هوسوک: اگه حتی ۱ درصدم نداشته باشه چی؟
یونگی: بازم کمکش میکنم ، مهم اینکه من دوسش دارم.
هوسوک: بازم میگم تو واقعا دیوونه ای.
یونگی: اوکی باشه.
هوسوک: ولی امان اینکه دوست داشته باشه هست ، ندیدی چجوری داشت برات گریه میکرد
یونگی: واقعا؟
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
راوی: بعد از اینکه صحبتشون تموم شد آیفون به صدا در اومد و پشت سر هم زنگ میخورد هوسوک با عجله رفت تا ببینه کیه.
درو باز کرد که با چهره خونی یونگی مواجه شد که بعد از باز شدن در بلافاصله از هوش رفت.
هوسوک دستای یونگی رو گرفت و با زور انداختش روی کولش و بردش داخل.
ا/ت که یونگی رو اون طوری دیده بود جیغ خفه ای کشید و سریع دویید سمتشون.
بعد از اینکه هوسوک یونگی رو روی مبل گذاشت از ا/ت خواست تا یه لیوان آب براش بیاره.
هوسوک: چه اتفاقی افتاده؟
یونگی: ....
هوسوک: یونگی میتونی صحبت کنی؟
راوی: سرشو به معنی نه تکون داد و چشماشو بست.
ا/ت لیوانو به هوسوک داد و خودش رو زمین کنار یونگی نشست و دستشو گرفت.
ا/ت: یونگی چی شده؟ (گریه)
هوسوک: نمیتونه فعلا صحبت کنه.
یونگی: هوسوک (خیلی اروم)
هوسوک: بله؟
یونگی: کمکم میکنی .....که...برم حموم؟
هوسوک: آره...آره بیا بریم.
"حموم"
هوسوک: میتونی بگی چه اتفاقی افتاده؟ ... تمام بدنت زخم و کبوده
یونگی: اون عوضیا این کارو کردن.
هوسوک: همونا که دنبال ا/تَن؟
یونگی: (سرشو تکون میده)
هوسوک: یعنی ۲ روز پیش اونا بودی.
یونگی: آره ....هوسوکا....جای ا/ت امن نیست....ممکنه پیداش کنن
هوسوک: یونگی داری با خودت چیکار میکنی ، برای کسی که نمیشناسی داری این همه خودتو به آب و آتیش میزنی
یونگی: تو بهم گفتی....بهم گفتی بخاطر من...ازش محافظت میکنی
هوسوک: تو دوسش داری؟
یونگی: .....
هوسوک: دوسش داری؟
یونگی: آره
هوسوک: به نظرت این عشق ارزش اینکه این بلا سرت بیادو داره؟
یونگی: داره هوسوک ارزش داره.....من دوسش دارم حاظرم براش هرکاری کنم
هوسوک: اگه یکم دیگه زیر دستشون بودی قطعا مرده بودی
یونگی: فعلا که زندم
هوسوک: تو خیلی کله شقی .....هوووف...میخوای بهش بگی؟
یونگی: نمیدونم ، دو دلم میترسم اوت علاقه ای به من نداشته باشه.
هوسوک: اگه حتی ۱ درصدم نداشته باشه چی؟
یونگی: بازم کمکش میکنم ، مهم اینکه من دوسش دارم.
هوسوک: بازم میگم تو واقعا دیوونه ای.
یونگی: اوکی باشه.
هوسوک: ولی امان اینکه دوست داشته باشه هست ، ندیدی چجوری داشت برات گریه میکرد
یونگی: واقعا؟
•ادامه دارد•
▪︎آن سوی افق▪︎
۱۶.۱k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.