ازدواج اجباری پارت52
جونگکوک: به دورو برت نگاه کن همه زنای خانواده مادرت زنای این عمارت همه همینطور دارن زندگی می کنند پس چه چیزی تغییر کرده بهم بگو
چشمام پر اشک شد
ا.ت:زنای اینجا همه حیله *گر و دردسر سازن اما هر چی باشه با هم حرف می زنن ولی فقط من چیزی ندارم که سر گرمم کنه و همش مثل به خدمتکار همه جارو پاک میکنم تو هم میگی مثل اونا زندگی می کنم
جونگکوک: پس میخوای من چیکار کنم با خودم ببرمت سر کار میدونی من تو چه جایی کار میکنم پس بس کن این بچه بازی ها رو
ا.ت:چیزی نمیخوام فقط برو بیرون
وبعد با گریه رفتم یه گوشه اتاق و رو زمین نشستم و شروع کردم به بلند گریه کردن این روزا خیلی گریه میکنم دست خودم نیست اونم اومد کنارم و روی زمین نشست و گفت
جونگکوک:باشه گریه نکن قول میدم فردا هر جای گه تو بگی ببرمت عزیزم این کارو نکن من نمیتونم تحمل کنم که باعث وبانی اشک هات باشم پاکن اشکاتو قربونت برم
جوابش را ندادم و گفتم
ا.ت:حتی نمیزاری گریه هم بکنم برو دیگه
جونگکوک: عزیزم اخه من چیکار کنم زندگی اینجا همینطوریه
پس تو میخوای من اجازه بدم خودتو با دردسر درست کردن مشغول کنی این چطور میشه
با گریه گفتم
ا.ت: برو کنار جونگکوک فکر می کردم تو دوسم داری اما تو هم منو برای خوشی های خودت میخوای و اصلا برات مهم نیستم
جونگکوک: شیرینکم قلب من جای هر کسی نیست اینکه تنها تو توی قلبمی بدون که خیلی برام مهمی و خوب دون که اینقدر دوستت دارم مگر مر*گ ازم جدات کنه
بعد پاشد و گفت
جونگکوک: خب حالا هم پاشو به جیمین و نارا میگم بیان پیشت
جوابش رو ندادم اونم رفت بیرون
....... جونگکوک JK
این زن دیونه من باز شروع کرد به گریه کردن نمیدونستم اینقدر دل نازکه رفتم پایین زنگ زدم به جیمین تا با نارا بیان اینجا میدونم پلش برا این دوتا تنگ شده اه تین جیمین کلافه کننده باز میاد و هی به ل.ت می چسپه که اصلا خوشم نمیاد اگه برادرش نبود میک*شتمش
تو حیاط نشسته بودم عمه اومد
خ.کیم: پسرم جونگکوک چطوری
جونگکوک:خوبم
خ.کیم:همسرت ل.ت رو نمیبینم کجاست
جونگکوک:تو اتاقه یکم مریض بود
خ.کیم: پس دکتر خبر کن من میرم بهش سر بزنم و دارو بدم
خواست بره اخم کردم و گفتم
جونگکوک:عمه
خ.کیم:پسرم اون دختر مریضه
عصبی گفتم
جونگکوک:ازش دور شو نمیخوام اینقدر تکرار کنم
ساکت شد دیدم جیمین اومد تو حیاط رفتم طرفش
جونگکوک:پس نارا کجاست
جیمین:اون با مادرم رفت بازار ..ا.ت کجاست
اخم کردم
جونگکوک:دنبالم بیا
اونم چشمی چرخوند اومد دنبالم
........ا.ت
رو تخت نشسته بودم که در باز شد و جونگکوک اومد تو و پشتش جیمین اومد تو جونگکوک نگاهی بهم انداخت و رفت بیرون جیمین اومد طرفم
جیمین : این چه وضعیه دختر چرا اینقدر گریه کردی
کنارم نشست دوباره اشکام سرازیر شد
ا.ت:اه جیمین بیا برات تعریف کنم.......
..........
جیمین:باورم نمیشه این پسره دیونه چقد قلبش از سنگه فکر کرده زنها ادم نیستن
ا.ت:لع*نت بهش خیلی احمقه
بهم نگاه کرد و یه دستمال کاغذی داد بم وگفت
جیمین:احمق صورتت رو پاک کن کل صورتت اشک و اب دماغه
خندیدم این برادر احمقم همیشه باید به خندم بندازه
ا.ت: هی احمق این اب دماغ نیست
خندید و گفت
جیمین: بهم بگو چی میخوای میدونم دلتنگی میخوای ببرمت بیرون به اون احمقم فکر نکن
ناراحت گفتم
ا.ت:....
چشمام پر اشک شد
ا.ت:زنای اینجا همه حیله *گر و دردسر سازن اما هر چی باشه با هم حرف می زنن ولی فقط من چیزی ندارم که سر گرمم کنه و همش مثل به خدمتکار همه جارو پاک میکنم تو هم میگی مثل اونا زندگی می کنم
جونگکوک: پس میخوای من چیکار کنم با خودم ببرمت سر کار میدونی من تو چه جایی کار میکنم پس بس کن این بچه بازی ها رو
ا.ت:چیزی نمیخوام فقط برو بیرون
وبعد با گریه رفتم یه گوشه اتاق و رو زمین نشستم و شروع کردم به بلند گریه کردن این روزا خیلی گریه میکنم دست خودم نیست اونم اومد کنارم و روی زمین نشست و گفت
جونگکوک:باشه گریه نکن قول میدم فردا هر جای گه تو بگی ببرمت عزیزم این کارو نکن من نمیتونم تحمل کنم که باعث وبانی اشک هات باشم پاکن اشکاتو قربونت برم
جوابش را ندادم و گفتم
ا.ت:حتی نمیزاری گریه هم بکنم برو دیگه
جونگکوک: عزیزم اخه من چیکار کنم زندگی اینجا همینطوریه
پس تو میخوای من اجازه بدم خودتو با دردسر درست کردن مشغول کنی این چطور میشه
با گریه گفتم
ا.ت: برو کنار جونگکوک فکر می کردم تو دوسم داری اما تو هم منو برای خوشی های خودت میخوای و اصلا برات مهم نیستم
جونگکوک: شیرینکم قلب من جای هر کسی نیست اینکه تنها تو توی قلبمی بدون که خیلی برام مهمی و خوب دون که اینقدر دوستت دارم مگر مر*گ ازم جدات کنه
بعد پاشد و گفت
جونگکوک: خب حالا هم پاشو به جیمین و نارا میگم بیان پیشت
جوابش رو ندادم اونم رفت بیرون
....... جونگکوک JK
این زن دیونه من باز شروع کرد به گریه کردن نمیدونستم اینقدر دل نازکه رفتم پایین زنگ زدم به جیمین تا با نارا بیان اینجا میدونم پلش برا این دوتا تنگ شده اه تین جیمین کلافه کننده باز میاد و هی به ل.ت می چسپه که اصلا خوشم نمیاد اگه برادرش نبود میک*شتمش
تو حیاط نشسته بودم عمه اومد
خ.کیم: پسرم جونگکوک چطوری
جونگکوک:خوبم
خ.کیم:همسرت ل.ت رو نمیبینم کجاست
جونگکوک:تو اتاقه یکم مریض بود
خ.کیم: پس دکتر خبر کن من میرم بهش سر بزنم و دارو بدم
خواست بره اخم کردم و گفتم
جونگکوک:عمه
خ.کیم:پسرم اون دختر مریضه
عصبی گفتم
جونگکوک:ازش دور شو نمیخوام اینقدر تکرار کنم
ساکت شد دیدم جیمین اومد تو حیاط رفتم طرفش
جونگکوک:پس نارا کجاست
جیمین:اون با مادرم رفت بازار ..ا.ت کجاست
اخم کردم
جونگکوک:دنبالم بیا
اونم چشمی چرخوند اومد دنبالم
........ا.ت
رو تخت نشسته بودم که در باز شد و جونگکوک اومد تو و پشتش جیمین اومد تو جونگکوک نگاهی بهم انداخت و رفت بیرون جیمین اومد طرفم
جیمین : این چه وضعیه دختر چرا اینقدر گریه کردی
کنارم نشست دوباره اشکام سرازیر شد
ا.ت:اه جیمین بیا برات تعریف کنم.......
..........
جیمین:باورم نمیشه این پسره دیونه چقد قلبش از سنگه فکر کرده زنها ادم نیستن
ا.ت:لع*نت بهش خیلی احمقه
بهم نگاه کرد و یه دستمال کاغذی داد بم وگفت
جیمین:احمق صورتت رو پاک کن کل صورتت اشک و اب دماغه
خندیدم این برادر احمقم همیشه باید به خندم بندازه
ا.ت: هی احمق این اب دماغ نیست
خندید و گفت
جیمین: بهم بگو چی میخوای میدونم دلتنگی میخوای ببرمت بیرون به اون احمقم فکر نکن
ناراحت گفتم
ا.ت:....
۴۰.۱k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.