☆هنوزم باتو♡☆ پارت10
پارت۱۰
کوک ویو
به عکسی رو میز جلوم زل زدم عکس منو ات ،وقتی باهم بودیم چقدر تغییر کرده بود عشقم؟
خانوم تر شده...،خوشکل تر،... باوقار و تو دل برو تر!
چقدر دلم تنگ شده بود.. لک زده بود برا خنده هاش،
برا بغل کردناش، چشماش،ل*باش، یعنی بلاخره قراره دنیا روی خوشش رو بهم نشون بده و عشقمو دوباره برگردونه بغلم؟
یعنی روز های سیاه سفیدم تموم؟
روزهای دلتنگی تموم؟
روزهای حسرت نداشتنش تموم؟
وقتی دیدمش چقدر دلم خواست محکم بغلش کنم اونقدر محکم که تو بغلم حل شه!
ولی....
نگاهش سرد بود!
حتا نمیخواست نگاهم کنه!
فهمید مدیر شرکت منم خواست قرار داد رو فسخ کنه! ولی دیگه محال!،محال دوباره بزارم بره! هرچند لجبازی ات! من لجبازتر! دوباره به دستت میارم زندگیم مطمئن باش!
تو همین فکرا بودم که در با شتاب باز شد و جیمین اومد تو:
_هی کوک چی شد دیدیش؟ چی شد؟ چکار کرد؟ واکشنش چی بود؟
و منی که با چشماش انداره توپ از تعجب نگاش میکردم:
چخبرته یواش بابا بزار باهم بریم
بعد چشمامو تنگ کردم و به جیمین خیره شدم:
صبر کن ببینم! تو خبر داشتی که با ات قرار داد بستیم؟و نگفتی؟؟؟
رنگ از رخش پرید و به تپه پته افتاد:
جیمی:نه..چیزع..خوب چیز گفت..
عصبی مشتمو محکم به میز کوبیدم و با حرص لب زدم:
اینقدر چیز چیزه نیا واسم بنال ببینم چخبره!
بعد یهو از این رو به اون رو شد:
جیمین:اصن اره همه چیو میدونم تازه از پارسال فهمیده بودم من به هر دری زدم و نقشه میکشیدم تا اگه همو دیدین دوباره گم گور نشه توَم بغلِ غم بگیری و این وسط من باید پر پر شدن رفیقمو ببینم
بعد سری با تاسف تکون داد و ادامه داد:
هیی خدا خواستیم خوبی کنیم ولی قدرنادان پسم میزنه هیی..
با دهن باز نگاهش میکردم عصبی تر شدم دستام بهم گره زدم و اخمام توهم! و با یه لبخند حرصی غریدم:
×اها که از پارسال فهمیدی هوم؟
انگار تازه فهمید چیا گفت یه لبخند مزحکی زد و یه قدمی به عقب برگشت
×که همه چیو میدونی هوم؟
و از رو صندلی پاشدم
که نقشه کشیدی تا دوباره گم و گور نشه هوم؟
جیمین: هیی داداش یکمی ریلکس اون اخمات هم باز کن تا همه چیو بگم
و یه قدم دیگه برگشت عقب
×که از همه چی خبر داشتی اونم یه سال پیش هیچی نگفتی هاان
هان اخر رو با داد گفتم که فرار رو با قرار ترجیح داد و جیم زد
حالا فکر کنین ،نه خیال کنین من ! جوئن جونگ کوک، با این همه ابهت! و هیکل!
مث یه گربه که غداشو ازش گرفتن دنبال جیمین اونم وسط شرکت میدوم! کارکنا با تعجب بهمون خیره شدن، و داد میزدم:
جیمین دعا کن دستم بهت نرسه مرد!
اونم کم نیاورد و با داد گفت:
حالا مگه بد کردممم واا چه غلطی کردم مننننن
×اره که غلط کردی نگفتی یه سال خبر داشتی کجاست نگفتی بهم حالا فقط وایسا!
جیمین: به من چه نقشه یونگی بود خوووو برو یقیه اونو بگیررررر
یهو پاهام تو جاشون میخ شدن ی..یونگی؟
جیمین دید که دنبالش نمی دوم وایساد با نفس نفس گفت:......
کوک ویو
به عکسی رو میز جلوم زل زدم عکس منو ات ،وقتی باهم بودیم چقدر تغییر کرده بود عشقم؟
خانوم تر شده...،خوشکل تر،... باوقار و تو دل برو تر!
چقدر دلم تنگ شده بود.. لک زده بود برا خنده هاش،
برا بغل کردناش، چشماش،ل*باش، یعنی بلاخره قراره دنیا روی خوشش رو بهم نشون بده و عشقمو دوباره برگردونه بغلم؟
یعنی روز های سیاه سفیدم تموم؟
روزهای دلتنگی تموم؟
روزهای حسرت نداشتنش تموم؟
وقتی دیدمش چقدر دلم خواست محکم بغلش کنم اونقدر محکم که تو بغلم حل شه!
ولی....
نگاهش سرد بود!
حتا نمیخواست نگاهم کنه!
فهمید مدیر شرکت منم خواست قرار داد رو فسخ کنه! ولی دیگه محال!،محال دوباره بزارم بره! هرچند لجبازی ات! من لجبازتر! دوباره به دستت میارم زندگیم مطمئن باش!
تو همین فکرا بودم که در با شتاب باز شد و جیمین اومد تو:
_هی کوک چی شد دیدیش؟ چی شد؟ چکار کرد؟ واکشنش چی بود؟
و منی که با چشماش انداره توپ از تعجب نگاش میکردم:
چخبرته یواش بابا بزار باهم بریم
بعد چشمامو تنگ کردم و به جیمین خیره شدم:
صبر کن ببینم! تو خبر داشتی که با ات قرار داد بستیم؟و نگفتی؟؟؟
رنگ از رخش پرید و به تپه پته افتاد:
جیمی:نه..چیزع..خوب چیز گفت..
عصبی مشتمو محکم به میز کوبیدم و با حرص لب زدم:
اینقدر چیز چیزه نیا واسم بنال ببینم چخبره!
بعد یهو از این رو به اون رو شد:
جیمین:اصن اره همه چیو میدونم تازه از پارسال فهمیده بودم من به هر دری زدم و نقشه میکشیدم تا اگه همو دیدین دوباره گم گور نشه توَم بغلِ غم بگیری و این وسط من باید پر پر شدن رفیقمو ببینم
بعد سری با تاسف تکون داد و ادامه داد:
هیی خدا خواستیم خوبی کنیم ولی قدرنادان پسم میزنه هیی..
با دهن باز نگاهش میکردم عصبی تر شدم دستام بهم گره زدم و اخمام توهم! و با یه لبخند حرصی غریدم:
×اها که از پارسال فهمیدی هوم؟
انگار تازه فهمید چیا گفت یه لبخند مزحکی زد و یه قدمی به عقب برگشت
×که همه چیو میدونی هوم؟
و از رو صندلی پاشدم
که نقشه کشیدی تا دوباره گم و گور نشه هوم؟
جیمین: هیی داداش یکمی ریلکس اون اخمات هم باز کن تا همه چیو بگم
و یه قدم دیگه برگشت عقب
×که از همه چی خبر داشتی اونم یه سال پیش هیچی نگفتی هاان
هان اخر رو با داد گفتم که فرار رو با قرار ترجیح داد و جیم زد
حالا فکر کنین ،نه خیال کنین من ! جوئن جونگ کوک، با این همه ابهت! و هیکل!
مث یه گربه که غداشو ازش گرفتن دنبال جیمین اونم وسط شرکت میدوم! کارکنا با تعجب بهمون خیره شدن، و داد میزدم:
جیمین دعا کن دستم بهت نرسه مرد!
اونم کم نیاورد و با داد گفت:
حالا مگه بد کردممم واا چه غلطی کردم مننننن
×اره که غلط کردی نگفتی یه سال خبر داشتی کجاست نگفتی بهم حالا فقط وایسا!
جیمین: به من چه نقشه یونگی بود خوووو برو یقیه اونو بگیررررر
یهو پاهام تو جاشون میخ شدن ی..یونگی؟
جیمین دید که دنبالش نمی دوم وایساد با نفس نفس گفت:......
۲۱.۸k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.