پارت ۳
صبح بیدارشدم رفتم پایین صبحانه بوخورم
بعد بابام گفت بدو دیگه باید برسیم سکوی نه و سه چهارم بدوبدو رفتم وسایلامو اوردم خودمم بلیز پوشیدم که بریم
رسیدیم سکوی نه و سه چهارم من و متیو از مامان بابا خدافظی کردیم و سوار قطار شدیم
متیو بدون هیچ حرفی رفت سمت یه کوپه منم رفتم سمت یه کوپه ی رندوم
درو باز کردم دیدم یه پسر مو قرمزی کلی پاستیل تو دهنش جا کرده
اون یکی پسره عینک زده بود
یک دختر هم اونجابود که داشت کتاب میخوند گفتم میشه بیام داخل
گفت آره چراکه نه
دیدم پسره که عینک زده بود پرسید اسمت چیه
گفتم:ا.ت ریدل و شما
پسره اومد حرف بزنه که مو قرمزه گفت
من رونالد ویزلی هستم خوشبختم
دختره گفت منم هرماینی گرنجر هستم
و اون یکی پسره گفت ::منم هری هستم هری پاتر خوشبختم
گفتم منم خوشبختم
توی قطار کلی باهم حرف زدیم که رسیدیم متیو رو ندیدم
سوار قایق شدیم و رسیدیم به یه قلعه خیلی قشنگ بود رفتیم تو
دیدیم یه زنه او مد گفت من پرفوسور مگ گوناگان هستم خواهشا سال اولی ها با من بیا این طرف
پشت سرش رفیم که رسیدیم به یه سالن بزرگ که کلی آدم اونجا بود
دیدم یه کلاه سخنگو اونجاس به هری گفتم اون چیه گفتش منم نمیدونم
بعد هرماینی گفت اون کلاه گروه بندیه
اون انتخاب میکنه تو چه گروهی بیفتیم
بعد چند نفر منو صدازدن
دیدم یه پروفسور که اونجا نشسته بود باهالت تهجب بهم نگاه کرد
رفتم نشستم دیدم کلاه گفت(او یه ریدل دیگه .....تو برخلاف بقیه ریدلا دلی مهربون تر و دلسز تری داری ولی....... غرورت مثل ریدلاس
ترو تو کدوم گروه بزارم ......آآآ ........گگگگیییرررییففییننددوورر)
زیاد خوشحال نبودم چون کل خانوادم اسلیترینی بودن
دیدم متیو با حالت تعصف نگام میکنه
بایه بشکن دامبلدور کل میز پر از غذا شد ولی من اصلا لب به غذا نزدم
سریع رفتم دنبال متیو رسیدم بهش گفتم
💚❤️بقیش برا پارت بعد دستم داره میشکنه🫠💝
بعد بابام گفت بدو دیگه باید برسیم سکوی نه و سه چهارم بدوبدو رفتم وسایلامو اوردم خودمم بلیز پوشیدم که بریم
رسیدیم سکوی نه و سه چهارم من و متیو از مامان بابا خدافظی کردیم و سوار قطار شدیم
متیو بدون هیچ حرفی رفت سمت یه کوپه منم رفتم سمت یه کوپه ی رندوم
درو باز کردم دیدم یه پسر مو قرمزی کلی پاستیل تو دهنش جا کرده
اون یکی پسره عینک زده بود
یک دختر هم اونجابود که داشت کتاب میخوند گفتم میشه بیام داخل
گفت آره چراکه نه
دیدم پسره که عینک زده بود پرسید اسمت چیه
گفتم:ا.ت ریدل و شما
پسره اومد حرف بزنه که مو قرمزه گفت
من رونالد ویزلی هستم خوشبختم
دختره گفت منم هرماینی گرنجر هستم
و اون یکی پسره گفت ::منم هری هستم هری پاتر خوشبختم
گفتم منم خوشبختم
توی قطار کلی باهم حرف زدیم که رسیدیم متیو رو ندیدم
سوار قایق شدیم و رسیدیم به یه قلعه خیلی قشنگ بود رفتیم تو
دیدیم یه زنه او مد گفت من پرفوسور مگ گوناگان هستم خواهشا سال اولی ها با من بیا این طرف
پشت سرش رفیم که رسیدیم به یه سالن بزرگ که کلی آدم اونجا بود
دیدم یه کلاه سخنگو اونجاس به هری گفتم اون چیه گفتش منم نمیدونم
بعد هرماینی گفت اون کلاه گروه بندیه
اون انتخاب میکنه تو چه گروهی بیفتیم
بعد چند نفر منو صدازدن
دیدم یه پروفسور که اونجا نشسته بود باهالت تهجب بهم نگاه کرد
رفتم نشستم دیدم کلاه گفت(او یه ریدل دیگه .....تو برخلاف بقیه ریدلا دلی مهربون تر و دلسز تری داری ولی....... غرورت مثل ریدلاس
ترو تو کدوم گروه بزارم ......آآآ ........گگگگیییرررییففییننددوورر)
زیاد خوشحال نبودم چون کل خانوادم اسلیترینی بودن
دیدم متیو با حالت تعصف نگام میکنه
بایه بشکن دامبلدور کل میز پر از غذا شد ولی من اصلا لب به غذا نزدم
سریع رفتم دنبال متیو رسیدم بهش گفتم
💚❤️بقیش برا پارت بعد دستم داره میشکنه🫠💝
- ۱۴۴
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط