𝙥.50 𝙍𝙤𝙨𝙖𝙡𝙞𝙣𝙚
رفتیم و روی یه نیمکت نشستیم...زیپ جلوی سوییشرتو باز کردم
_واییییی دارم میمیرم از گرمااااا
+احتمالا مریضی...
_چرا؟!
+چون سرما رواحساس نمیکنی...تبداری؟!
با تعجب نگاش کردم
_شایدمتومریضی چون نمیفهمی از گرما خیس عرق شدی...
جوابمو نداد...با لبخند به بچه هایی که داشتن بازیمیکردن نگاه کردم... چند دقیقه گذشت یه دختر کوچولو اومد سمتم و به فرانسوی یه چیزی گفت که من نفهمیدم...کوک ترجمه کرد
+میگه این اقای کنارت چقد جذابه
پشت چشم براش نازک کردم و گفتم
_بهش بگو اخلاق خوب مهمه... قیافه چیزی نیست
رو کرد سمت دختره و با لبخند یه چیزی دم گوشش گفت
_چی گفتی بهش؟!
+حرفاتو دیگه...
اینبار دختره رو کرد سمت کوک و یه چیز دیگه گفت
+میگه این دختره لیاقت تورو نداره..بیا با خواهر من ازدواج کن...
اخم کردم
_بچه های اینجا همشون اینقد پرروعن؟!
+بزار بپرسم ببینم خواهرش خوشگله یانه
و روکرد سمت دختره یه چیزی گفت دوتایی خندیدن...با تعجب داشتم نگاشونمیکردم...
روکردم سمت دختره
_بروپیش مامانت...
با دستام باهاش حرف میزدم...
+چیکار داریمیکنی...مگه ناشنواس که با اشاره باهاش حرف میزنی؟!
_خب باید بفهمه...
دختره رفت دم گوشکوک دوباره یه چیزی گفت که کوک سرشو تکون داد
+میگه دوس دخترت لبای قشنگی داره
لبخند زدم...کوک رو کرد سمت دختره و بازبونخودمون بهش گفت:
+چه فایده...به ما که نرسیده هنوز...
خجالت کشیدم ...لبامو گاز گرفتمو سرمو انداختم پایین
نمیدونم چی به دختره گفت که رفت..
+چرا خجالت میکشی؟! شوخی کردم
_خجالت نکشیدم...واینکه حرفتم جدی نگرفتم...
+اره جدی نگیر...
یهو یه صدا شنیدم
+رائل خودتی؟!
سرمو اوردم بالایه پسره وایساده بود... قیافش خیلی اشنا بود...از جام پاشدم رفتم نزدیکتر که بیشتر بشناسمش...یهو یادم اومد
_سوجووننننننننننن
خندید ومحکم بغلم کرد...از ذوق نزدیک بود بمیرم...
خودمو ازش جدا کردم
_واییییییی چقد بزرگ شدی تو
+توعم همینطور...فکر نمیکردم اینجا ببینمت...
_منم...فکر کنم هشت سالی میشه همو ندیدیم
+اره..تا کی اینجایی؟!
_نمیدونم احتمالا دوسه روز دیگه
+میخوام باهم کل پاریسو بگردیم...
_ارهههههموافقممممم
یهو پشت کمرم گرم شد..
به دست کوک که دور کمرم حلقه شده بود نگاه کردم
رو کرد سمتم و با لبخند گفت:
+بریم عسلم؟!
شوکه شدم...به سوجون نگاه کردم..لبخند روی لبش محوشد...کوک با همون لبخندشرو کرد سمت سوجون و دستشو سمتش دراز کرد
+از اشناییتون خوشوقتم...جونگ کوکم...همسر رائل
سوجون یه لبخند الکی زد و با کوک دست داد
+منم سوجونم...دوست دوران دبیرستان رائل...از اشناییتون خوشوقتم...
کوک نگاهی به ساعتش انداخت و رو به من گفت:
+باید بریم خونه...من دیگه نمیتونم دووم بیارم...
هم خجالت کشیدم...هم نزدیک بود قلبم از جاش دربیاد...
روکردم سمت سوجون
+خو... خوشحال...شدم دیدمت
سوجونم یه لبخند الکی زد
+منم همینطور
و دستشو سمتم دراز کرد و دست دادیم
+دیگه باید برم... خداحافظ...
و رفت...کوک دستشو ورداشت و رفت یکم عقبتر وایساد...
_اینکارات یعنی چی دقیقا؟!
+از چشماش معلوم بود میخواد ازت سو استفاده کنه
_عه بلدی از قصد ادمارو از چشماشون بخونی!؟
+اره
رفتم رو به روش وایسادم و چشامو درشت کردم
_خوب نگام کن بگو قصدم چیه...
زل زد توچشمام...چند ثانیه ک گذشت با کف دست زدم تو سرش...یهوخودشو کشید عقب...
_خب بگودیگه...چطور نفهمیدی قصدم چیه؟!
اومد سمتم و یه وجبیم وایساد...
+توچی؟ میخوای قصد منو بدونی؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_نه نمیخوام...
یهو زیپ سوییشرتمو تا گردنم بالا کشید...
_دارمممم خفه میشم
+میخواستی اونطوری لباس نپوشی که سردت نشه
_من گفتم سردمه؟
+نگفتی ولی من خودم فهمیدم...
هرکی از کنارمون رد میشد با تعجب نگامون میکرد...
_واییییی دارم میمیرم از گرمااااا
+احتمالا مریضی...
_چرا؟!
+چون سرما رواحساس نمیکنی...تبداری؟!
با تعجب نگاش کردم
_شایدمتومریضی چون نمیفهمی از گرما خیس عرق شدی...
جوابمو نداد...با لبخند به بچه هایی که داشتن بازیمیکردن نگاه کردم... چند دقیقه گذشت یه دختر کوچولو اومد سمتم و به فرانسوی یه چیزی گفت که من نفهمیدم...کوک ترجمه کرد
+میگه این اقای کنارت چقد جذابه
پشت چشم براش نازک کردم و گفتم
_بهش بگو اخلاق خوب مهمه... قیافه چیزی نیست
رو کرد سمت دختره و با لبخند یه چیزی دم گوشش گفت
_چی گفتی بهش؟!
+حرفاتو دیگه...
اینبار دختره رو کرد سمت کوک و یه چیز دیگه گفت
+میگه این دختره لیاقت تورو نداره..بیا با خواهر من ازدواج کن...
اخم کردم
_بچه های اینجا همشون اینقد پرروعن؟!
+بزار بپرسم ببینم خواهرش خوشگله یانه
و روکرد سمت دختره یه چیزی گفت دوتایی خندیدن...با تعجب داشتم نگاشونمیکردم...
روکردم سمت دختره
_بروپیش مامانت...
با دستام باهاش حرف میزدم...
+چیکار داریمیکنی...مگه ناشنواس که با اشاره باهاش حرف میزنی؟!
_خب باید بفهمه...
دختره رفت دم گوشکوک دوباره یه چیزی گفت که کوک سرشو تکون داد
+میگه دوس دخترت لبای قشنگی داره
لبخند زدم...کوک رو کرد سمت دختره و بازبونخودمون بهش گفت:
+چه فایده...به ما که نرسیده هنوز...
خجالت کشیدم ...لبامو گاز گرفتمو سرمو انداختم پایین
نمیدونم چی به دختره گفت که رفت..
+چرا خجالت میکشی؟! شوخی کردم
_خجالت نکشیدم...واینکه حرفتم جدی نگرفتم...
+اره جدی نگیر...
یهو یه صدا شنیدم
+رائل خودتی؟!
سرمو اوردم بالایه پسره وایساده بود... قیافش خیلی اشنا بود...از جام پاشدم رفتم نزدیکتر که بیشتر بشناسمش...یهو یادم اومد
_سوجووننننننننننن
خندید ومحکم بغلم کرد...از ذوق نزدیک بود بمیرم...
خودمو ازش جدا کردم
_واییییییی چقد بزرگ شدی تو
+توعم همینطور...فکر نمیکردم اینجا ببینمت...
_منم...فکر کنم هشت سالی میشه همو ندیدیم
+اره..تا کی اینجایی؟!
_نمیدونم احتمالا دوسه روز دیگه
+میخوام باهم کل پاریسو بگردیم...
_ارهههههموافقممممم
یهو پشت کمرم گرم شد..
به دست کوک که دور کمرم حلقه شده بود نگاه کردم
رو کرد سمتم و با لبخند گفت:
+بریم عسلم؟!
شوکه شدم...به سوجون نگاه کردم..لبخند روی لبش محوشد...کوک با همون لبخندشرو کرد سمت سوجون و دستشو سمتش دراز کرد
+از اشناییتون خوشوقتم...جونگ کوکم...همسر رائل
سوجون یه لبخند الکی زد و با کوک دست داد
+منم سوجونم...دوست دوران دبیرستان رائل...از اشناییتون خوشوقتم...
کوک نگاهی به ساعتش انداخت و رو به من گفت:
+باید بریم خونه...من دیگه نمیتونم دووم بیارم...
هم خجالت کشیدم...هم نزدیک بود قلبم از جاش دربیاد...
روکردم سمت سوجون
+خو... خوشحال...شدم دیدمت
سوجونم یه لبخند الکی زد
+منم همینطور
و دستشو سمتم دراز کرد و دست دادیم
+دیگه باید برم... خداحافظ...
و رفت...کوک دستشو ورداشت و رفت یکم عقبتر وایساد...
_اینکارات یعنی چی دقیقا؟!
+از چشماش معلوم بود میخواد ازت سو استفاده کنه
_عه بلدی از قصد ادمارو از چشماشون بخونی!؟
+اره
رفتم رو به روش وایسادم و چشامو درشت کردم
_خوب نگام کن بگو قصدم چیه...
زل زد توچشمام...چند ثانیه ک گذشت با کف دست زدم تو سرش...یهوخودشو کشید عقب...
_خب بگودیگه...چطور نفهمیدی قصدم چیه؟!
اومد سمتم و یه وجبیم وایساد...
+توچی؟ میخوای قصد منو بدونی؟
سرمو به نشونه نه تکون دادم
_نه نمیخوام...
یهو زیپ سوییشرتمو تا گردنم بالا کشید...
_دارمممم خفه میشم
+میخواستی اونطوری لباس نپوشی که سردت نشه
_من گفتم سردمه؟
+نگفتی ولی من خودم فهمیدم...
هرکی از کنارمون رد میشد با تعجب نگامون میکرد...
۴.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.