عشق همیشگی کوک پارت۱۷
عشق همیشگی کوک پارت۱۷
.
کوک:بیب من حوصلم سر رفته
لینا:عزیزم تو فکر کردی من حوصلم سر نمیره
کوک:عجب.......راستی به مامان بابات زنگ زدی
لینا:نه......وایسا ببینم تو از کجا میدونی من قرار بود به مامان بابام زنگ بزنم
کوک:عشقم سگ نریده تو گوشم که میشنوم
لینا:صحیح.......
درحال زنگ زدن
بوووووق بووووق
م.لینا:الو سلام دخترم
لینا:سلام مامان
م.لینا:خوبی چیکار میکنی پیش جونگ کوکی؟
لینا:آره مامان پیش کوکم چرا یهویی رفتین بدون اینکه مشورت کنین با من
م.لینا:دیگه کاری بود....راستی تو پیش برادرت زندگی میکنی یا میای پیش ما؟
کوک اشاره به خودش میکنه و آروم میگه
کوک:بگو پیش من میمونی لینا.....لینا بگو پیش من زندگی میکنی
م.لینا:دخترم دامادم اون پشت خودشو کشت جواب بده دیگه
لینا:خب چیزه مامان ببین چان وو که با دوست دخترش توی خونه ای که براش گرفتین زندگی میکنه پس من با دوست پسرم زندگی میکنم
م.لینا:چان وو و دایانا قراره دوهفته دیگه ازدواج کنن
لینا:یاااااااااا مامان چرا هیچی به من نمیگینننن
م.لینا:حالا پیش،میاد دیگه
لینا:ببینم چیز دیگه ای هست که به من نگفته باشین
م.لینا:نه دیگه دخترم کار نداری؟
لینا:نه خداحافظ
م.لینا:شما دوتا کی ازدواج میکنین
لینا:بهتون خبر میدیم😐
خداحافظی کردن
کوک:آخ جووووووون تو بامن زندگی میکنییییی ییییس(وی خرذوق شده)
کوک پرید توی بغل لینا
لینا:یعنی انقد منو دوست داری
کوک:شک داشتی
لینا:نه
ادامه دارد زورم میاد تایپ کنم بای
شرط
کامنت:۱۴
لایک:۲۰
.
کوک:بیب من حوصلم سر رفته
لینا:عزیزم تو فکر کردی من حوصلم سر نمیره
کوک:عجب.......راستی به مامان بابات زنگ زدی
لینا:نه......وایسا ببینم تو از کجا میدونی من قرار بود به مامان بابام زنگ بزنم
کوک:عشقم سگ نریده تو گوشم که میشنوم
لینا:صحیح.......
درحال زنگ زدن
بوووووق بووووق
م.لینا:الو سلام دخترم
لینا:سلام مامان
م.لینا:خوبی چیکار میکنی پیش جونگ کوکی؟
لینا:آره مامان پیش کوکم چرا یهویی رفتین بدون اینکه مشورت کنین با من
م.لینا:دیگه کاری بود....راستی تو پیش برادرت زندگی میکنی یا میای پیش ما؟
کوک اشاره به خودش میکنه و آروم میگه
کوک:بگو پیش من میمونی لینا.....لینا بگو پیش من زندگی میکنی
م.لینا:دخترم دامادم اون پشت خودشو کشت جواب بده دیگه
لینا:خب چیزه مامان ببین چان وو که با دوست دخترش توی خونه ای که براش گرفتین زندگی میکنه پس من با دوست پسرم زندگی میکنم
م.لینا:چان وو و دایانا قراره دوهفته دیگه ازدواج کنن
لینا:یاااااااااا مامان چرا هیچی به من نمیگینننن
م.لینا:حالا پیش،میاد دیگه
لینا:ببینم چیز دیگه ای هست که به من نگفته باشین
م.لینا:نه دیگه دخترم کار نداری؟
لینا:نه خداحافظ
م.لینا:شما دوتا کی ازدواج میکنین
لینا:بهتون خبر میدیم😐
خداحافظی کردن
کوک:آخ جووووووون تو بامن زندگی میکنییییی ییییس(وی خرذوق شده)
کوک پرید توی بغل لینا
لینا:یعنی انقد منو دوست داری
کوک:شک داشتی
لینا:نه
ادامه دارد زورم میاد تایپ کنم بای
شرط
کامنت:۱۴
لایک:۲۰
۸.۱k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.