Part⁶
Part⁶
ا.ت ویو:
یکی از ندیمهها در حالی که ترسیده بود بلند داد میزد
: دزد داخل عمارته
طولی نکشید که دو تا نگهبان از پلهها بالا اومدند و به سمت من هجوم اوردند قبل از اینکه دستشون بهم برسه سریع از جام بلند شدم و به سمت پلههای عمارت دویدم توی همون لحظه که از پلهها میومدم پایین یکیشون رو پشت خودم دیدم و از ترس اینکه بگیرتم یه جیغ بلند کشیدم و تندتر دویدم میتونستم ندیمه های عمارت رو ببینم در حالی که با شُک و وحشت نگاهم میکردن
نفس نفس زنان به در ورودی عمارت نزدیک شدم و در رو به سمت خودم کشیدم و سریع از در خارج شدم ولی نگهبان هنوز پشت سرم بود با تمام قدرتم به سمت حیاط بزرگ عمارت دویدم نصف حیاط رو دویدم تا گمم کنه بلاخره بین چند تا بوته وسط باغ پنهان شدم میتونستم صدای دویدن نگهبان رو بشنوم که هنوز دنبالم بود وقتی نفسم جا اومد جلوی دهنم رو گرفتم تا دیگه صدایی ازم در نیاد
مدتی نه چندان زیاد یکی از نگهبانها که تازه اومده بود گفت
:چی شد گرفتیش؟
و اونی که دنبالم میگشت گفت
:نه خیلی فرز بود نتونستم....
قبل از اینکه حرفش تموم شه دوتاشون ساکت شدن و یه مرد دیگه شروع کرد به حرف زدن
:شنیدم که یه دزد وارد عمارت شده و شما حرو*مزاده ها نتونستید از پسش بر بیاید واقعا مایه ننگید
آخرش با داد گفت
: از جلو چشام گمشید تا دخلتون رو نیاوردم
اون دوتا نگهبانها با یه چشم اونجا رو ترک کردم و دوباره اون مرده شروع کرد به حرف زدن
:اَه لعنتیها از پس یه دزد هم بر نمیام واقعا جای تاسف داره
با صداهایی که از طرفش میومدم متوجه شدم که داره فندکش رو روشن میکنه و از بویی که به مشامم خورد فهمیدم داره سیگار میکشه ، طولی نکشید که با صدای قدمهاش که هی دورتر میشدند فهمیدم که اونجا رو ترک کرده از موقعیت استفاده کردم و از جام بیرون اومدم یه نگاهی به اطراف کردم چون دویده بودم متوجه اطرافم نشده بودم،همه ی بوته ها و درخت ها مرتب و تمیز بودن،فواره وسط باغ که موقع ورودم به اینجا دیده بودم درست چند قدم باهام فاصله داشت و پر از اب بود، کنار جادهای که به سمت عمارت منتهی میشد تیر های چراغ برق بلند بودند که جاده رو بانورشون روشن میکردند فضای خیلی قشنگی بود،از نگاه کردن باغ بزرگ عمارت دست کشیدم و دوباره نگاه اطرافم کردم کسی اونجا پرسه نمیزد پس پاورچین پاورچین از بین بوتهها رد شدم و به سمت در فلزی بزرگ عمارت(در ورودی) رفتم چند قدم نشده بود که با صدایی سر جام میخکوب شدم....
ادامه دارد
(اسلاید دوم رو میتونید راهرو و پله های عمارت رو تصور کنید)
شرط:
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
منتظرتونم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
یکی از ندیمهها در حالی که ترسیده بود بلند داد میزد
: دزد داخل عمارته
طولی نکشید که دو تا نگهبان از پلهها بالا اومدند و به سمت من هجوم اوردند قبل از اینکه دستشون بهم برسه سریع از جام بلند شدم و به سمت پلههای عمارت دویدم توی همون لحظه که از پلهها میومدم پایین یکیشون رو پشت خودم دیدم و از ترس اینکه بگیرتم یه جیغ بلند کشیدم و تندتر دویدم میتونستم ندیمه های عمارت رو ببینم در حالی که با شُک و وحشت نگاهم میکردن
نفس نفس زنان به در ورودی عمارت نزدیک شدم و در رو به سمت خودم کشیدم و سریع از در خارج شدم ولی نگهبان هنوز پشت سرم بود با تمام قدرتم به سمت حیاط بزرگ عمارت دویدم نصف حیاط رو دویدم تا گمم کنه بلاخره بین چند تا بوته وسط باغ پنهان شدم میتونستم صدای دویدن نگهبان رو بشنوم که هنوز دنبالم بود وقتی نفسم جا اومد جلوی دهنم رو گرفتم تا دیگه صدایی ازم در نیاد
مدتی نه چندان زیاد یکی از نگهبانها که تازه اومده بود گفت
:چی شد گرفتیش؟
و اونی که دنبالم میگشت گفت
:نه خیلی فرز بود نتونستم....
قبل از اینکه حرفش تموم شه دوتاشون ساکت شدن و یه مرد دیگه شروع کرد به حرف زدن
:شنیدم که یه دزد وارد عمارت شده و شما حرو*مزاده ها نتونستید از پسش بر بیاید واقعا مایه ننگید
آخرش با داد گفت
: از جلو چشام گمشید تا دخلتون رو نیاوردم
اون دوتا نگهبانها با یه چشم اونجا رو ترک کردم و دوباره اون مرده شروع کرد به حرف زدن
:اَه لعنتیها از پس یه دزد هم بر نمیام واقعا جای تاسف داره
با صداهایی که از طرفش میومدم متوجه شدم که داره فندکش رو روشن میکنه و از بویی که به مشامم خورد فهمیدم داره سیگار میکشه ، طولی نکشید که با صدای قدمهاش که هی دورتر میشدند فهمیدم که اونجا رو ترک کرده از موقعیت استفاده کردم و از جام بیرون اومدم یه نگاهی به اطراف کردم چون دویده بودم متوجه اطرافم نشده بودم،همه ی بوته ها و درخت ها مرتب و تمیز بودن،فواره وسط باغ که موقع ورودم به اینجا دیده بودم درست چند قدم باهام فاصله داشت و پر از اب بود، کنار جادهای که به سمت عمارت منتهی میشد تیر های چراغ برق بلند بودند که جاده رو بانورشون روشن میکردند فضای خیلی قشنگی بود،از نگاه کردن باغ بزرگ عمارت دست کشیدم و دوباره نگاه اطرافم کردم کسی اونجا پرسه نمیزد پس پاورچین پاورچین از بین بوتهها رد شدم و به سمت در فلزی بزرگ عمارت(در ورودی) رفتم چند قدم نشده بود که با صدایی سر جام میخکوب شدم....
ادامه دارد
(اسلاید دوم رو میتونید راهرو و پله های عمارت رو تصور کنید)
شرط:
لایک:۱۰
کامنت:۱۰
منتظرتونم✨
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۷۷۶
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.