My heart
My heart
Part (9)
سمتم اومد و گفت :
= زیبا تر از اون چیزی هستی که فکر میکردم
+ منظورتون چیه ؟
= مین سوک هستم خانوم پارک
+ می.. مین سوک ؟ این .. جا چیکار میکنی ؟ چی میخای ازم ؟
= هیچی فقط اومدم به همسرم سر بزنم
+ من با تو هیچ نسبتی ندارم
= اوه . که اینطور پس میخای ، بازی بدی رو شروع کنی دختر جون
+ باید تو خواب ببینی که باهات ازدواج کنم
= ( نیشخند) کسی ازت نظر نخواست ، تو حق انتخاب نداری
= پسرا ببرینش
+ دست به من نمیزنین
بی اهمیت به حرفات به سمتت اومدن ، اما تو تقلا میکردی تا بتونی خودت رو از دست اون دو مرد چهار شونه نجات بدی ، اما فایده ای نداشت تو قطعا زورت به اون ها نمیرسید .
متوجه دستمال سفید رنگی که جلوی بینیت قرار گرفت شدی اما بعد دیگه سیاهی مطلق .
« پرش زمانی به ۵ ساعت بعد »
پلک هات رو از هم فاصله دادی ، برای درک فضای اطرافت کمی پلک زدی ، اما باز هم نمیتونستی تشخیص بدی که دقیقا الان کجا قرار داری ، هیچ آشنایی با این مکان نداشتی . داشتی با خودت تحلیل میکردی که چه اتفاقی افتاده که با شنیدن صدای دو رگه و آشنایی برای لحظه ای دست از تفکر ورداشتی .
= هنوز هم نمیخای قبول کنی ؟
+ من به تو هیچ علاقه ای ندارم
= این احساس متقابله ، اما من برای به دست آوردن اون مقام هرکاری میکنم ، هرکاری
+ شماها چه مرگتونه ؟ چطوری برای رسیدن به اهداف خودتون حاضرین زندگی دیگران رو نابود کنین ؟ زندگیی که با کلی تلاش و زحمت به دست آوردن ؟ حتی یک ذره هم به فکر طرف مقابلتون نیستین ؟ واقعا با دیدن همچین آدمایی پی میبرم که این دنیا پره از آدمای خود خواه که حاضرن برای رسیدن به اهداف و خاسته های پوچ و بیهودشون دست به هر کاری بزنن و همچین کسایی مثل من که زندگیشون قربانی اشتباهات و خاسته های مسخره دیگران میشه .
= فکر نکن با زدن این حرفا نظرم عوض میشه و تحت تاثیر قرار میگرم ، پس ادامه نده
+ زندگی من همینجوری نابود شده است ، دلیلی برای قانع کردن تو ندارم
= خیله خب . پنج شنبه تاریخ عقدمونه ، تا اون موقع پیش من میمونی
منتظر جوابت نشد و بعد از زدن حرف از اتاق خارج شد .
Part (9)
سمتم اومد و گفت :
= زیبا تر از اون چیزی هستی که فکر میکردم
+ منظورتون چیه ؟
= مین سوک هستم خانوم پارک
+ می.. مین سوک ؟ این .. جا چیکار میکنی ؟ چی میخای ازم ؟
= هیچی فقط اومدم به همسرم سر بزنم
+ من با تو هیچ نسبتی ندارم
= اوه . که اینطور پس میخای ، بازی بدی رو شروع کنی دختر جون
+ باید تو خواب ببینی که باهات ازدواج کنم
= ( نیشخند) کسی ازت نظر نخواست ، تو حق انتخاب نداری
= پسرا ببرینش
+ دست به من نمیزنین
بی اهمیت به حرفات به سمتت اومدن ، اما تو تقلا میکردی تا بتونی خودت رو از دست اون دو مرد چهار شونه نجات بدی ، اما فایده ای نداشت تو قطعا زورت به اون ها نمیرسید .
متوجه دستمال سفید رنگی که جلوی بینیت قرار گرفت شدی اما بعد دیگه سیاهی مطلق .
« پرش زمانی به ۵ ساعت بعد »
پلک هات رو از هم فاصله دادی ، برای درک فضای اطرافت کمی پلک زدی ، اما باز هم نمیتونستی تشخیص بدی که دقیقا الان کجا قرار داری ، هیچ آشنایی با این مکان نداشتی . داشتی با خودت تحلیل میکردی که چه اتفاقی افتاده که با شنیدن صدای دو رگه و آشنایی برای لحظه ای دست از تفکر ورداشتی .
= هنوز هم نمیخای قبول کنی ؟
+ من به تو هیچ علاقه ای ندارم
= این احساس متقابله ، اما من برای به دست آوردن اون مقام هرکاری میکنم ، هرکاری
+ شماها چه مرگتونه ؟ چطوری برای رسیدن به اهداف خودتون حاضرین زندگی دیگران رو نابود کنین ؟ زندگیی که با کلی تلاش و زحمت به دست آوردن ؟ حتی یک ذره هم به فکر طرف مقابلتون نیستین ؟ واقعا با دیدن همچین آدمایی پی میبرم که این دنیا پره از آدمای خود خواه که حاضرن برای رسیدن به اهداف و خاسته های پوچ و بیهودشون دست به هر کاری بزنن و همچین کسایی مثل من که زندگیشون قربانی اشتباهات و خاسته های مسخره دیگران میشه .
= فکر نکن با زدن این حرفا نظرم عوض میشه و تحت تاثیر قرار میگرم ، پس ادامه نده
+ زندگی من همینجوری نابود شده است ، دلیلی برای قانع کردن تو ندارم
= خیله خب . پنج شنبه تاریخ عقدمونه ، تا اون موقع پیش من میمونی
منتظر جوابت نشد و بعد از زدن حرف از اتاق خارج شد .
۴۵۳
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.