فیک پیوند عاشقانه پارت ۶
از زبان تهیونگ
با شنیدن حرفی که زد خیلی شوکه شدم
مرده : چی شد شوکه شدید ؟!
اون عوضی خنده ی رو اعصابی کرد دلم می خواست برم بکشمش ولی جلوی خودم رو گرفتم
مرده : می دونی وقتی شنیدم که تو و هانا همدیگر رو دوست دارید اولش باور نکردم ولی بعد وقتی دیدم که اون دختر حاضره شکنجه ببینه ولی هیچکدوم از کار هات رو لو نده تا در خطر نیفتی به این عشق زیباتون رو آوردم
تهیونگ : چی توی عوضی با هانا چه خلطی کردی ها
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم رفتم و یقه لباسش رو گرفتم و گفتم
تهیونگ : فقط اگر یک تار مو از هانا کم بشه زنده نمیزارمت عوضی
می خواستم خفش کنم که کوک اومد و جلوم رو گرفت
تهیونگ : کوک ولم کن بزار این عوضی رو بکشم
کوک : تهیونگ آروم باش الان کار درست این نیست
مرده : آره تهیونگ به حرف دوستت گوش بده و کار اشتباهی نکن
تهیونگ : خفه شو عوضی دهن کثیفت رو ببند
مرده : خلاصه که خواستم بهتون خبر بدم که اگر با من راه نیاید اتفاقات خوبی برای اون پرنسس کوچولو نمی افته
اون حرومزاده عوضی رفت و کوک من رو ول کرد
تهیونگ : کوک چرا نزاشتی همینجا کارشو تموم کنم مگه ندیدی چی گفت اگر بلایی سر هانا آورده باشه چی ها ؟ اون موقع میخوای چیکار کنی ؟
کوک : تهیونگ آروم باش با کشتن اون چیزی عوض نمیشه باید آروم و با احتیاط پیش بریم تا بتونیم اون عوضی رو بکشیم
از زبان هانا
دیگه از درد صدام در نمی اومد و فقط بی صدا اشک می ریختم و خودم رو لعنت میفرستادم که چرا به لوسی اعتماد کردم توی خیالات خودم بودم که در باز شد و اون عوضی اشغال پیداش شد
مرده : هنوز هم حاضر نیستی درمورد کار های تهیونگ و برادرت بگی
هانا : مگه اینکه تو خواب ببینی من هیچی نمیگم
مرده : دختره ی هرزه
عصبی شد و رو به یکی از افرادش که منو شکنجه می داد گفت
مرده : اون میله داغ رو بده من
بعد از گرفتن میله اومد سمت من و گفت
مرده : پس حرفی نمیزنی ها
و بعد میله رو روی پاهام گذاشت و فشار داد از درد بلند ناله می کرد
از زبان تهیونگ
الان شب شده و ما هنوز سرنخی از هانا پیدا نکردیم من خیلی نگرانش هستم میترسم نکنه اون عوضی بلایی سرش بیاره
جونگ کوک : تهیونگ بشین سرم رفت چند ساعت داری همینجوری دور خونه میچرخی
تهیونگ : پس چیکار کنم توقع داری آروم باشم وقتی هانا دست اون عوضی هست که هر کاری ازش بر میاد ( با داد )
کوک : فکر کردی من به فکرش نیستم منم نگرانش هستم اگر بیشتر از تو دوسش نداشته باشم کمتر از تو هم نیست آخه برای چی وقتی آنقدر دوسش داری آنقدر اذیتش کردی و با احساساتش بازی کردی ( با داد )
تهیونگ : چون می ترسیدم چون من تهیونگ بزرگ می ترسیدم که نکنه به دلیل موقعیتم کسی بهش آسیب بزنه برای همین ازش دوری کردم که آخر هم همین اتفاق افتاد به خاطر ما الان هانا داره زجر میکشم معلوم نیست اون عوضی داره باهاش چیکار می کنه ( با داد )
دیگه نتونستم تحمل کنم و گریه هام از صورتم جاری شد گوشه ای روی زمین نشستم و گریه کردم و گفتم
تهیونگ : کجایی هانا
دلم می خواد هانا یا تهیونگ رو بکشم نظر بدید کدوم رو بکشم😈
لایک و کامنت فراموش نشه
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
با شنیدن حرفی که زد خیلی شوکه شدم
مرده : چی شد شوکه شدید ؟!
اون عوضی خنده ی رو اعصابی کرد دلم می خواست برم بکشمش ولی جلوی خودم رو گرفتم
مرده : می دونی وقتی شنیدم که تو و هانا همدیگر رو دوست دارید اولش باور نکردم ولی بعد وقتی دیدم که اون دختر حاضره شکنجه ببینه ولی هیچکدوم از کار هات رو لو نده تا در خطر نیفتی به این عشق زیباتون رو آوردم
تهیونگ : چی توی عوضی با هانا چه خلطی کردی ها
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم رفتم و یقه لباسش رو گرفتم و گفتم
تهیونگ : فقط اگر یک تار مو از هانا کم بشه زنده نمیزارمت عوضی
می خواستم خفش کنم که کوک اومد و جلوم رو گرفت
تهیونگ : کوک ولم کن بزار این عوضی رو بکشم
کوک : تهیونگ آروم باش الان کار درست این نیست
مرده : آره تهیونگ به حرف دوستت گوش بده و کار اشتباهی نکن
تهیونگ : خفه شو عوضی دهن کثیفت رو ببند
مرده : خلاصه که خواستم بهتون خبر بدم که اگر با من راه نیاید اتفاقات خوبی برای اون پرنسس کوچولو نمی افته
اون حرومزاده عوضی رفت و کوک من رو ول کرد
تهیونگ : کوک چرا نزاشتی همینجا کارشو تموم کنم مگه ندیدی چی گفت اگر بلایی سر هانا آورده باشه چی ها ؟ اون موقع میخوای چیکار کنی ؟
کوک : تهیونگ آروم باش با کشتن اون چیزی عوض نمیشه باید آروم و با احتیاط پیش بریم تا بتونیم اون عوضی رو بکشیم
از زبان هانا
دیگه از درد صدام در نمی اومد و فقط بی صدا اشک می ریختم و خودم رو لعنت میفرستادم که چرا به لوسی اعتماد کردم توی خیالات خودم بودم که در باز شد و اون عوضی اشغال پیداش شد
مرده : هنوز هم حاضر نیستی درمورد کار های تهیونگ و برادرت بگی
هانا : مگه اینکه تو خواب ببینی من هیچی نمیگم
مرده : دختره ی هرزه
عصبی شد و رو به یکی از افرادش که منو شکنجه می داد گفت
مرده : اون میله داغ رو بده من
بعد از گرفتن میله اومد سمت من و گفت
مرده : پس حرفی نمیزنی ها
و بعد میله رو روی پاهام گذاشت و فشار داد از درد بلند ناله می کرد
از زبان تهیونگ
الان شب شده و ما هنوز سرنخی از هانا پیدا نکردیم من خیلی نگرانش هستم میترسم نکنه اون عوضی بلایی سرش بیاره
جونگ کوک : تهیونگ بشین سرم رفت چند ساعت داری همینجوری دور خونه میچرخی
تهیونگ : پس چیکار کنم توقع داری آروم باشم وقتی هانا دست اون عوضی هست که هر کاری ازش بر میاد ( با داد )
کوک : فکر کردی من به فکرش نیستم منم نگرانش هستم اگر بیشتر از تو دوسش نداشته باشم کمتر از تو هم نیست آخه برای چی وقتی آنقدر دوسش داری آنقدر اذیتش کردی و با احساساتش بازی کردی ( با داد )
تهیونگ : چون می ترسیدم چون من تهیونگ بزرگ می ترسیدم که نکنه به دلیل موقعیتم کسی بهش آسیب بزنه برای همین ازش دوری کردم که آخر هم همین اتفاق افتاد به خاطر ما الان هانا داره زجر میکشم معلوم نیست اون عوضی داره باهاش چیکار می کنه ( با داد )
دیگه نتونستم تحمل کنم و گریه هام از صورتم جاری شد گوشه ای روی زمین نشستم و گریه کردم و گفتم
تهیونگ : کجایی هانا
دلم می خواد هانا یا تهیونگ رو بکشم نظر بدید کدوم رو بکشم😈
لایک و کامنت فراموش نشه
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۷۹.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.