یک دقیقه قبل من بمیری!
Part: 1
-من میکشمت!
لرزید و اسلحه مشکی تکونی خورد. فشار روی ماشه و مسیر هدف گیری رو به قلب پسر بود.
چشم هایی که درد بزرگی رو فریاد میزد..
فردی که امروز.. قاتل اون میشد!
-چ-چطور تونستی!؟
فریاد زد و ملتمسانه نالید. قدمی نزدیک پسر شد.
پسری که در کمال خونسردی از نوشیدنی شراب رنگش مینوشید و از تماشا منظره رو به روش لذت می برد.
جسد بی روح پدر دختر که اسلحه به دست داشت.
-به راحتی.
در کمال بی حسی لب زد و جرئه ای از نوشیدنش رو چشید.
تماشای اشک های دختر..
درد آورد و لذت بخش بود.
چشم هایی که دیروز 'زندگی' فریاد میزد ، امروز تنها کلمه ' مرگ ' رو ساطع میکرد
- " به راحتی" بعد..این همه مدت . یعنی این تنها کلمه ایه که بهم میگی؟!
بغض گلوش و هنجره آسیب دیده تش رو خراشید . هجوم اشک ها مساوی با بی هدف شدن اسلحه توی دستانش بود.
با چشمانی سرشار از درد
و قلبی بدون روح..
-از اولین باری که دیدمت ازت متنفر بودم نیشمورا ریکی! ازت بدم میومد چون هرگز نخواستم معنی عشق رو بفهمم . هیچ وقت نخواستم مثل دیگران زندگی کنم و با بهونه مسخره ای به اسم " عشق " بمیرم!!- ولی ..تو چی کار کردی..
"مهم نیست ازم متنفر باشی..من کاری میکنم توهم بهم علاقه مند شی"
" من عاشقتم..عاشق چشن های سردت.. پوزخندت ..صدات و میدونی چی تو رو زیبا تر میکنه..صدای خنده های شادت توی زندگی من "
" من همون کسی ام که برات عشق رو تعریف میکنه "
"برای من باش.. تا من تمام جهان رو به تو بدم!"
"باهام ازدواج کن ، رویای تنهایی من !"
دروغ و دروغ..
کلماتی بی شرمی که به راحتی توسط این لب ها گفته میشد.
کلماتی پر از احساسات که خبری از عشق نبود! اما...در تمام این مدت یک سال وجود داشت.
از اول ..تمام اینها یک دروغ بود؟!
پوزخندی زد و خنده ای سرد داد . اسلحه توی دستش رو پایین آورد نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست..
مرور تک تک خاطرات با تمام زیبایی هاش..
بهش اثبات میکرد.. اون هم تفاوتی با سایرین نداره!
- من..به فرد عادی نبودم.
لبخند غمگینی زد و به چشم های پسر نگاه کرد.
دختری نامش به لرزه انداز تمام نام ها بود..
این انتخواب اشتباهش..همچین پایانی داشت؟
- ولی تو ، منو عادی کردی..از روز اولی که بخاطر درکنارت بودن از دوستان و خانواده ام گذشتم. میدونستم روزی هم میرسه که برای وجود تو..از زندگیم بگذرم.
لبخند مهربونی زد . حالا نگاه چشم هاش خنثی و سرد پسر..
همون نگاه عاشقانه و نگران بود.
لیوان شیشه ای توی دستش لرزید و روی میز گذاشته شد از جاس بلند شد تا نزدیک دختر بشه اما..
لمس اسلحه سرد روی سر دختر..
قلب و پاهای سست شده اش رو متوقف کرد.
-من میکشمت!
لرزید و اسلحه مشکی تکونی خورد. فشار روی ماشه و مسیر هدف گیری رو به قلب پسر بود.
چشم هایی که درد بزرگی رو فریاد میزد..
فردی که امروز.. قاتل اون میشد!
-چ-چطور تونستی!؟
فریاد زد و ملتمسانه نالید. قدمی نزدیک پسر شد.
پسری که در کمال خونسردی از نوشیدنی شراب رنگش مینوشید و از تماشا منظره رو به روش لذت می برد.
جسد بی روح پدر دختر که اسلحه به دست داشت.
-به راحتی.
در کمال بی حسی لب زد و جرئه ای از نوشیدنش رو چشید.
تماشای اشک های دختر..
درد آورد و لذت بخش بود.
چشم هایی که دیروز 'زندگی' فریاد میزد ، امروز تنها کلمه ' مرگ ' رو ساطع میکرد
- " به راحتی" بعد..این همه مدت . یعنی این تنها کلمه ایه که بهم میگی؟!
بغض گلوش و هنجره آسیب دیده تش رو خراشید . هجوم اشک ها مساوی با بی هدف شدن اسلحه توی دستانش بود.
با چشمانی سرشار از درد
و قلبی بدون روح..
-از اولین باری که دیدمت ازت متنفر بودم نیشمورا ریکی! ازت بدم میومد چون هرگز نخواستم معنی عشق رو بفهمم . هیچ وقت نخواستم مثل دیگران زندگی کنم و با بهونه مسخره ای به اسم " عشق " بمیرم!!- ولی ..تو چی کار کردی..
"مهم نیست ازم متنفر باشی..من کاری میکنم توهم بهم علاقه مند شی"
" من عاشقتم..عاشق چشن های سردت.. پوزخندت ..صدات و میدونی چی تو رو زیبا تر میکنه..صدای خنده های شادت توی زندگی من "
" من همون کسی ام که برات عشق رو تعریف میکنه "
"برای من باش.. تا من تمام جهان رو به تو بدم!"
"باهام ازدواج کن ، رویای تنهایی من !"
دروغ و دروغ..
کلماتی بی شرمی که به راحتی توسط این لب ها گفته میشد.
کلماتی پر از احساسات که خبری از عشق نبود! اما...در تمام این مدت یک سال وجود داشت.
از اول ..تمام اینها یک دروغ بود؟!
پوزخندی زد و خنده ای سرد داد . اسلحه توی دستش رو پایین آورد نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست..
مرور تک تک خاطرات با تمام زیبایی هاش..
بهش اثبات میکرد.. اون هم تفاوتی با سایرین نداره!
- من..به فرد عادی نبودم.
لبخند غمگینی زد و به چشم های پسر نگاه کرد.
دختری نامش به لرزه انداز تمام نام ها بود..
این انتخواب اشتباهش..همچین پایانی داشت؟
- ولی تو ، منو عادی کردی..از روز اولی که بخاطر درکنارت بودن از دوستان و خانواده ام گذشتم. میدونستم روزی هم میرسه که برای وجود تو..از زندگیم بگذرم.
لبخند مهربونی زد . حالا نگاه چشم هاش خنثی و سرد پسر..
همون نگاه عاشقانه و نگران بود.
لیوان شیشه ای توی دستش لرزید و روی میز گذاشته شد از جاس بلند شد تا نزدیک دختر بشه اما..
لمس اسلحه سرد روی سر دختر..
قلب و پاهای سست شده اش رو متوقف کرد.
- ۵.۹k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط