kooki👿
🕊️part 3🕊️
🪄kooki🪄
آنچه گذشت🕙:جین:شام چی داریم؟😂
ه.ی:عاام....😟راستش😖
کوکی:جینننننن😠
تهیونگ:ه.ی فکر نکنم تو کره ای باشی مگه نه؟🧐
ه.ی:😞راستش من ایرانیم🗼
تهیونگ:واا اینکه خیلی عالیه🤩
(یکم امید وار شدم چون فکر میکردم ناراحت بشن)🤗
شوگا:ینی امشب شام ایرانی داریم؟😋
(خیلی کیوت گفت)🥺
ه.ی :آره راستش عااام الان حاضر میکنم 🍴
(با خودم گفتم یآاااااااا حالا چی بپزم خدا رو شکر اشپزیم خوبه 🤲🏻📿)
[یهو گفتم اهاااا قرمه سبزی]🍲
رفتم و دست به کار شدم سبزی برداشتم و شروع کردم 🥄
جیمین و نامجون و شوگا داشتن پچ پچ میکردن وایییی خدا ینی راجب من بود؟😍
(هییییی ه.ی حواست رو جمع کن) 😂
کوکی:ه.ی دستشویی از کدوم طرفه؟🚽
ه.ی:آره ینی چیزه باهام بیا تا راه رو نشونت بدم🥴
(داشتم میرفتم سمت دستشویی من جلو بودم )
*یهو کوکی دستم رو گرفتم و چسبوندم به دیواااار 😨داشتم سکته میکردم صورتش میلی متری صورتم بود نفسیای داغش داشت دیوونم میکرد😆
یهو یادم به قانون کمپانی افتاد و از زیر دست کوک فرار کردم سعی کردم خودم رو عصبی نشون بدم😂
ه.ی:چیکار میکنی کوک😠
کوک:عااام چ..چیزه ب..ببخشید فک کنم یکم مستم🤭
ه.ی:یکم ؟😏
کوک:ا..آرع
ه.ی:نیازی به توضیح نیس
به سمت پذیرایی حرکت کردم تو فکر بودم ینی چرا کوک انقد بهم نزدیک شد؟نکنه ..با صدای جین به خودم اومدم😛😛
جین:ه.ی غذا داشت می سوخت
زیرش رو خاموش کردم 🔥
ه.ی :وای مرسی به کل یادم رفته بود😄
جیمین:مگه داشتین چیکار میکردین که غذا یادت رفت😈
ای جیمین منحرف سر لپام گل انداخت🤭
تهیونگ :یاااااااا به پرنسسم فشار نیار🧚♀️
کوکی:پرنسس تو ؟؟😠
تهیونگ:عاام. ....
تا پارت بعد بابای💛
Faitying baby 🖤🤍
خوشحال میشم دنبال کنید ❤💙
🪄kooki🪄
آنچه گذشت🕙:جین:شام چی داریم؟😂
ه.ی:عاام....😟راستش😖
کوکی:جینننننن😠
تهیونگ:ه.ی فکر نکنم تو کره ای باشی مگه نه؟🧐
ه.ی:😞راستش من ایرانیم🗼
تهیونگ:واا اینکه خیلی عالیه🤩
(یکم امید وار شدم چون فکر میکردم ناراحت بشن)🤗
شوگا:ینی امشب شام ایرانی داریم؟😋
(خیلی کیوت گفت)🥺
ه.ی :آره راستش عااام الان حاضر میکنم 🍴
(با خودم گفتم یآاااااااا حالا چی بپزم خدا رو شکر اشپزیم خوبه 🤲🏻📿)
[یهو گفتم اهاااا قرمه سبزی]🍲
رفتم و دست به کار شدم سبزی برداشتم و شروع کردم 🥄
جیمین و نامجون و شوگا داشتن پچ پچ میکردن وایییی خدا ینی راجب من بود؟😍
(هییییی ه.ی حواست رو جمع کن) 😂
کوکی:ه.ی دستشویی از کدوم طرفه؟🚽
ه.ی:آره ینی چیزه باهام بیا تا راه رو نشونت بدم🥴
(داشتم میرفتم سمت دستشویی من جلو بودم )
*یهو کوکی دستم رو گرفتم و چسبوندم به دیواااار 😨داشتم سکته میکردم صورتش میلی متری صورتم بود نفسیای داغش داشت دیوونم میکرد😆
یهو یادم به قانون کمپانی افتاد و از زیر دست کوک فرار کردم سعی کردم خودم رو عصبی نشون بدم😂
ه.ی:چیکار میکنی کوک😠
کوک:عااام چ..چیزه ب..ببخشید فک کنم یکم مستم🤭
ه.ی:یکم ؟😏
کوک:ا..آرع
ه.ی:نیازی به توضیح نیس
به سمت پذیرایی حرکت کردم تو فکر بودم ینی چرا کوک انقد بهم نزدیک شد؟نکنه ..با صدای جین به خودم اومدم😛😛
جین:ه.ی غذا داشت می سوخت
زیرش رو خاموش کردم 🔥
ه.ی :وای مرسی به کل یادم رفته بود😄
جیمین:مگه داشتین چیکار میکردین که غذا یادت رفت😈
ای جیمین منحرف سر لپام گل انداخت🤭
تهیونگ :یاااااااا به پرنسسم فشار نیار🧚♀️
کوکی:پرنسس تو ؟؟😠
تهیونگ:عاام. ....
تا پارت بعد بابای💛
Faitying baby 🖤🤍
خوشحال میشم دنبال کنید ❤💙
۱۱.۳k
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.