Romane پسر عموی من
Romane پسر عموی من
part 5
بعد از بحث های زیاد ب هتل رسیدیم _ از ماشین نیا پایین یه کاری دارم. به سمت هتل داری رفت منم به حرفی که زد توجهی نکردمو پشت سرش راه افتادم _ متوجه شدید _ بله آقا کوک تو هتل همه کوک رو میشناختن ولی نفهمیدم کوک چیو هماهنگ می کرد انگار فهمیده بود پوشتشم به طرف من برگشت و با قیافه ای مثلا ناراحت گفت: _ فقط یه اتاق خالیه چطور باید تو رو تحمل کنم _فکر کردی با احمق طرفی آقا شما بگید واقعا یه اتاق خالیه _ بله متاسفانه یه اتاق خالیه! کوک چمدون ها رو برداشت و به سمت آسانسور رفت رفتم کنار کوک و با حرص گفتم اینو هماهنگ می کردی _ منظورت چیه؟ دیوونه شدم با تو یه اتاق بمونم _ از خداتم باشه پوز خندی زدو به سمت اتاق رفت _ نمیای _ دارم میام با اجازت . خیلی خسته بودم کفش امو در آوردم و رو تخت خواب دراز کشیدم که یه کوک رو بالا سرم دیدم که پیراهن شو در آورد واقعا نفهمیدم اون لحظه چم شده بود طاقت نیاوردم یواشکی نگاهش می کردم که با خنده گفت: _ اتفاقی افتاده چشت رو منه سرمو تکون دادم و با حرص گفتم: خدایا صبر بده بازم نتونستم طاقت بیارم بازم از کنار نگاهش کردم که یه دفعه با پوز خند خیمه زد روم و صورتشو نزدیک صورتم کرد که چشامو بستم...
لایک کامنت و فالو یادتون نره
part 5
بعد از بحث های زیاد ب هتل رسیدیم _ از ماشین نیا پایین یه کاری دارم. به سمت هتل داری رفت منم به حرفی که زد توجهی نکردمو پشت سرش راه افتادم _ متوجه شدید _ بله آقا کوک تو هتل همه کوک رو میشناختن ولی نفهمیدم کوک چیو هماهنگ می کرد انگار فهمیده بود پوشتشم به طرف من برگشت و با قیافه ای مثلا ناراحت گفت: _ فقط یه اتاق خالیه چطور باید تو رو تحمل کنم _فکر کردی با احمق طرفی آقا شما بگید واقعا یه اتاق خالیه _ بله متاسفانه یه اتاق خالیه! کوک چمدون ها رو برداشت و به سمت آسانسور رفت رفتم کنار کوک و با حرص گفتم اینو هماهنگ می کردی _ منظورت چیه؟ دیوونه شدم با تو یه اتاق بمونم _ از خداتم باشه پوز خندی زدو به سمت اتاق رفت _ نمیای _ دارم میام با اجازت . خیلی خسته بودم کفش امو در آوردم و رو تخت خواب دراز کشیدم که یه کوک رو بالا سرم دیدم که پیراهن شو در آورد واقعا نفهمیدم اون لحظه چم شده بود طاقت نیاوردم یواشکی نگاهش می کردم که با خنده گفت: _ اتفاقی افتاده چشت رو منه سرمو تکون دادم و با حرص گفتم: خدایا صبر بده بازم نتونستم طاقت بیارم بازم از کنار نگاهش کردم که یه دفعه با پوز خند خیمه زد روم و صورتشو نزدیک صورتم کرد که چشامو بستم...
لایک کامنت و فالو یادتون نره
۶.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.