زندگی مخفی پارت ۷۳ بخش دوم
.......توی خونه...........
لیا:خدایا الان که خیلیا رو از دست دادیم
جیمین:ولی دو نفر رو پس گرفتیم
یونگی:الان حال اهیون و تهیونگ چطوره
جیمین:خوبن
تراشه اهیون رو که هوسوک جدا کرد
و تهیونگ هم که تراشه نداشت
الآنم به جفتشون سرم و آرامبخش زدم تا حدود یکی دو ساعت دیگه بیدار میشن
یونگ میشه توضیح بدی که چطوری جونگکوک تراشه گذاری شد و تهیونگ نجات پیدا کردد
یونگی:.............
اینطوری بله
و خب من الان واقعا خسته ام و به خواب نیاز دارم
من تو اتاق....
آه من که اینجا اتاق ندارممممم
جیسو:برو سر تخت من بخواب من که امشب خواب ندارم
یعنی نمیتونم بخوابم
جین توهم برو بگیر بخواب ساعت دوعه ها
هوسوک:نونا تو چرا...
جیسو:میخوام مراقب اهیون و تهیونگ باشم
جیمین:منم بیدار میمونم
لیا:من برم خونمون؟
یجی:نه وایسا...
جیسو:یجی برو سر تخت هانا
لیا توهم برو توی اتاق رزی بخواب
یونا توهم برو توی اتاقت دیگه
همه :شب بخیر
جیسو:شب خوش
جیمین برگشت سمتم
جیمین:تا کی میخواستید قضیه ی بینتون رو مخفی کنید
جیسو:عه جیمین الان نه
جیمین:ولی واقعا شماها نمیخواید ازدواج کنید
بابا جین هیونگ سی و یک سالشه ها
تو هم که بیست و هشت
جیسو:ببین بعد از این قضایا یه عروسی بزرگ میگیریم خوبه ولی فعلا دهنتو ببند بابا این بیچاره ها خوابن
جیمین:باشه
نونا میگم به نظرت عشق بین تهیونگ و جونگ کوک تا آخر ادامه داره
جیسو:نمیدونم ولی
اونا از جون خودشون برای همدیگه میگذرن چمیدونم با اینکه فقط چند ماه هست که همو میشناسن
اونا عشق در نگاه اول رو قبول کردن و تا اخرشش پاش هستن
جیمین: جونگکوک توی این سه هفته در نبود تهیونگ خیلی اذیت شد
و الآنم که تهیونگ باید نبود کوک رو تحمل کنه
جیسو:همه این مشکلاتم تموم میشه
جیمین:نونا میشه سرمو بزارم روی پات و بخوابم
جیسو:بیا جیمین
اوخی دلم تنگ شده بود
میدونی از وقتی ۱۸ سالت شده بود اینجوری پیشم نمونده بودی
جیمین:آخه نونا من دیگه بزرگ شدم
جیسو:تو واسه من همیشه اون بچه ۱۳ ساله ای
جیمین:نوناااا
من الان ۱۹ سالمه
خیلی بزرگ شدمم
جیسو:باشه باشه بچه ی بزرگ بگیر بخواب
......ده دقیقه بعد ........
تهیونگ یه دفعه ای بلند شد و داشت نفس نفس میزد
آروم سر جیمینو بلند کردم و گذاشتم روی کوسن مبل
بعد هم رفتم کنار تهیونگ
تهیونگ:....
.................
ادامه دارد....
لیا:خدایا الان که خیلیا رو از دست دادیم
جیمین:ولی دو نفر رو پس گرفتیم
یونگی:الان حال اهیون و تهیونگ چطوره
جیمین:خوبن
تراشه اهیون رو که هوسوک جدا کرد
و تهیونگ هم که تراشه نداشت
الآنم به جفتشون سرم و آرامبخش زدم تا حدود یکی دو ساعت دیگه بیدار میشن
یونگ میشه توضیح بدی که چطوری جونگکوک تراشه گذاری شد و تهیونگ نجات پیدا کردد
یونگی:.............
اینطوری بله
و خب من الان واقعا خسته ام و به خواب نیاز دارم
من تو اتاق....
آه من که اینجا اتاق ندارممممم
جیسو:برو سر تخت من بخواب من که امشب خواب ندارم
یعنی نمیتونم بخوابم
جین توهم برو بگیر بخواب ساعت دوعه ها
هوسوک:نونا تو چرا...
جیسو:میخوام مراقب اهیون و تهیونگ باشم
جیمین:منم بیدار میمونم
لیا:من برم خونمون؟
یجی:نه وایسا...
جیسو:یجی برو سر تخت هانا
لیا توهم برو توی اتاق رزی بخواب
یونا توهم برو توی اتاقت دیگه
همه :شب بخیر
جیسو:شب خوش
جیمین برگشت سمتم
جیمین:تا کی میخواستید قضیه ی بینتون رو مخفی کنید
جیسو:عه جیمین الان نه
جیمین:ولی واقعا شماها نمیخواید ازدواج کنید
بابا جین هیونگ سی و یک سالشه ها
تو هم که بیست و هشت
جیسو:ببین بعد از این قضایا یه عروسی بزرگ میگیریم خوبه ولی فعلا دهنتو ببند بابا این بیچاره ها خوابن
جیمین:باشه
نونا میگم به نظرت عشق بین تهیونگ و جونگ کوک تا آخر ادامه داره
جیسو:نمیدونم ولی
اونا از جون خودشون برای همدیگه میگذرن چمیدونم با اینکه فقط چند ماه هست که همو میشناسن
اونا عشق در نگاه اول رو قبول کردن و تا اخرشش پاش هستن
جیمین: جونگکوک توی این سه هفته در نبود تهیونگ خیلی اذیت شد
و الآنم که تهیونگ باید نبود کوک رو تحمل کنه
جیسو:همه این مشکلاتم تموم میشه
جیمین:نونا میشه سرمو بزارم روی پات و بخوابم
جیسو:بیا جیمین
اوخی دلم تنگ شده بود
میدونی از وقتی ۱۸ سالت شده بود اینجوری پیشم نمونده بودی
جیمین:آخه نونا من دیگه بزرگ شدم
جیسو:تو واسه من همیشه اون بچه ۱۳ ساله ای
جیمین:نوناااا
من الان ۱۹ سالمه
خیلی بزرگ شدمم
جیسو:باشه باشه بچه ی بزرگ بگیر بخواب
......ده دقیقه بعد ........
تهیونگ یه دفعه ای بلند شد و داشت نفس نفس میزد
آروم سر جیمینو بلند کردم و گذاشتم روی کوسن مبل
بعد هم رفتم کنار تهیونگ
تهیونگ:....
.................
ادامه دارد....
۲.۲k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.