چرا حرف منو باور نمیکنی
وقتی از عمارت پدرش رفت بیرون و سوار ماشین شود و با خودش میگفت
(*چرا چرا مگه گناه من چی چرا این مرد که لیاقت پدر شودن رو نداره رو داره ولی ا ن اصلا به بچه هاش اهمیت نمیده اون فقط به بچه اولش که برادر ناتنیم رو اهمیت میده ای کاش پدرم نبود ای کاش هیچ وقت پدر من و خواهرم هام رو نبود ای کاش نمیشود اون فقط هول بود چرا چرا فقط مادرم رو دوست داشت ولی بچه هاش نه چرا وقتی که ما داشتیم از می ترسیدیم اون نبود چرا فقطی که پسر گلش داشت منو میزد اون جلوشو نگرفت هیچ وفقط یادم نمیره چه حرف های بهم میزد چه کار های میکرد و پسرش میکرد و اون فقط ساکت مونده بود نا اهمیت دادنش به جای کشیده میشد.
که داشت خواهرم رو از دست میدادم
ای کاش پدرم نبود و نمیشود *)
ماشینشو روشن کرد و رفت مدرسه
•چند دقایقی که جیمین اونجا نبود و زنگ کلاس خورد
معلم : بچه ها چرا آقای پارک اینجا نیست
کوک: ببخشید آقا چون اه ... چطوری بگم بهتون
معلم : مگه چیزی شوده
کوک: خوب درست نیست اینجا بگم
معلم بگو
ته : بله آقا چون از مدیر اجازه گرفت و رفت بیمارستان
معلم : مگه اتفاقی براش پیش آمده
ته : نه برای خودش نه ولی برای پدرش امد
معلم: برای پدرش ؟
کوک گریه: بله آقا درسته شما الان میگین که چرا براش گریه کنم اون جای پدرمون بود خیلی آدم خوبی بود و از بیمارستان زنگ زدن که بهشون گفتن که پدرش تصادف کرد و اون الان توی کما هست
ته: هق ببخشید فضا رو غمگین کردیم معلم
معلم : پس چرا یونا خانم نرفت
کوک: اون خبر نداشت برای همین که اینجاست
معلم :خیلی ناراحت شودم یونا خانوم انشالله که خوب بشه
یونا: چی
ته و کوک گریه میکردن و اعضا سرشون پایین بود
معلم : بچه ها شما هم براش دعا کنید
ویو ات:
چییییی مگه جیمین چند دقیقه پیش اینجا نبود چطور ممکن اینجوری باشه یونا هم تعجب کرد اون هم خبر نداشت ولی چطور ممکن بود اخ جیمین دیروز از پدرش ناراحت بود الان هم اینطور رفت بیمارستان
معلم که درس داد
و فلش الان جیمین
جیمین رفت مدرسه و که بعد چند دقیقه زنگ میخورد و وارد کلاس شود که معلم رو دید که داره درس میده
معلم : آقای پارک جیمین از همه چی خبر دارم انشالله که پدرتون به سلامتی از کما دربیارن و بهوش بشن
جیمین که فهمیدی و سرشو پایین آورد با ناراحتی گفت: خیلی ممنون استاد که درک میکنید یا اجازه شما من برم سر جام
معام :بله بفرمایید بشینین
جیمین هم رفت نشست که بعد چند دقایقی زنگ خورد
جیمین : ته و کوک چی به معلم گفتین که ناراحت شود
کوک: به جون تو چیزی نگفتیم
جیمین: به جون من قسم نخور درمورد کما و پدرم چی بود
ته : راست میگه داداش ما فقط گفتیم که بهت از بیمارستان زنگ زدن و تو هم رفتی بیمارستان بخاطر این که پدرت توی کما هست همین
جیمین: همین چقدر راحت میگین بعد چند دقیقه میبینی که همین راحت میگی یا سخت
جیهوپ :مگه بعد چند دقیقه چه اتفاقی ميفته
جیمین: خودتون میفهمید
بعد چند دقایقی دیگر یونا امد بیرون
یونا: ته کوووووککک کجاین کاری باهاتون ندارم بیاین فقط حرف میزنین
ته: چی شود خوشگلم
یونا : که اینجاین وایسین الان میاد
کوک: میگم جیمین تو اگر جای ما بودی چه کار میکردی
جیمین: خوب معلومه حاضرم فرار کنم ولی یونا منو نزنه
ته : مگه درد داره
جیمین: اه شوخی میکنی معلوم که داره بعد جور
ته و کوک از دست یونا فرار کردن ولی یونا اونارو گرفت و با مشت میزد چون قبلا کلاس بوکس و کاراتر میرفت
•بعد چند دقیقه دیگر
کوک: اخ دندونم
ته اخ سرم ای کلیه
جیمین: من گفتم بهتون
کوک: بابا بسه دیگه تو هم
جیهوپ : دیگه بسه بیا بریم
کوک: کجا بریم من بدنم درد میکنه
جیهوپ : بریم شنا کنیم استخر
ته : کدوم استخر جیهوپ جان
جیهوپ خوب معلومه استخر خونه مشترکیمون دیگه
همه اعضا: باشه
راستی عکس فیک رو عوض کردم
(*چرا چرا مگه گناه من چی چرا این مرد که لیاقت پدر شودن رو نداره رو داره ولی ا ن اصلا به بچه هاش اهمیت نمیده اون فقط به بچه اولش که برادر ناتنیم رو اهمیت میده ای کاش پدرم نبود ای کاش هیچ وقت پدر من و خواهرم هام رو نبود ای کاش نمیشود اون فقط هول بود چرا چرا فقط مادرم رو دوست داشت ولی بچه هاش نه چرا وقتی که ما داشتیم از می ترسیدیم اون نبود چرا فقطی که پسر گلش داشت منو میزد اون جلوشو نگرفت هیچ وفقط یادم نمیره چه حرف های بهم میزد چه کار های میکرد و پسرش میکرد و اون فقط ساکت مونده بود نا اهمیت دادنش به جای کشیده میشد.
که داشت خواهرم رو از دست میدادم
ای کاش پدرم نبود و نمیشود *)
ماشینشو روشن کرد و رفت مدرسه
•چند دقایقی که جیمین اونجا نبود و زنگ کلاس خورد
معلم : بچه ها چرا آقای پارک اینجا نیست
کوک: ببخشید آقا چون اه ... چطوری بگم بهتون
معلم : مگه چیزی شوده
کوک: خوب درست نیست اینجا بگم
معلم بگو
ته : بله آقا چون از مدیر اجازه گرفت و رفت بیمارستان
معلم : مگه اتفاقی براش پیش آمده
ته : نه برای خودش نه ولی برای پدرش امد
معلم: برای پدرش ؟
کوک گریه: بله آقا درسته شما الان میگین که چرا براش گریه کنم اون جای پدرمون بود خیلی آدم خوبی بود و از بیمارستان زنگ زدن که بهشون گفتن که پدرش تصادف کرد و اون الان توی کما هست
ته: هق ببخشید فضا رو غمگین کردیم معلم
معلم : پس چرا یونا خانم نرفت
کوک: اون خبر نداشت برای همین که اینجاست
معلم :خیلی ناراحت شودم یونا خانوم انشالله که خوب بشه
یونا: چی
ته و کوک گریه میکردن و اعضا سرشون پایین بود
معلم : بچه ها شما هم براش دعا کنید
ویو ات:
چییییی مگه جیمین چند دقیقه پیش اینجا نبود چطور ممکن اینجوری باشه یونا هم تعجب کرد اون هم خبر نداشت ولی چطور ممکن بود اخ جیمین دیروز از پدرش ناراحت بود الان هم اینطور رفت بیمارستان
معلم که درس داد
و فلش الان جیمین
جیمین رفت مدرسه و که بعد چند دقیقه زنگ میخورد و وارد کلاس شود که معلم رو دید که داره درس میده
معلم : آقای پارک جیمین از همه چی خبر دارم انشالله که پدرتون به سلامتی از کما دربیارن و بهوش بشن
جیمین که فهمیدی و سرشو پایین آورد با ناراحتی گفت: خیلی ممنون استاد که درک میکنید یا اجازه شما من برم سر جام
معام :بله بفرمایید بشینین
جیمین هم رفت نشست که بعد چند دقایقی زنگ خورد
جیمین : ته و کوک چی به معلم گفتین که ناراحت شود
کوک: به جون تو چیزی نگفتیم
جیمین: به جون من قسم نخور درمورد کما و پدرم چی بود
ته : راست میگه داداش ما فقط گفتیم که بهت از بیمارستان زنگ زدن و تو هم رفتی بیمارستان بخاطر این که پدرت توی کما هست همین
جیمین: همین چقدر راحت میگین بعد چند دقیقه میبینی که همین راحت میگی یا سخت
جیهوپ :مگه بعد چند دقیقه چه اتفاقی ميفته
جیمین: خودتون میفهمید
بعد چند دقایقی دیگر یونا امد بیرون
یونا: ته کوووووککک کجاین کاری باهاتون ندارم بیاین فقط حرف میزنین
ته: چی شود خوشگلم
یونا : که اینجاین وایسین الان میاد
کوک: میگم جیمین تو اگر جای ما بودی چه کار میکردی
جیمین: خوب معلومه حاضرم فرار کنم ولی یونا منو نزنه
ته : مگه درد داره
جیمین: اه شوخی میکنی معلوم که داره بعد جور
ته و کوک از دست یونا فرار کردن ولی یونا اونارو گرفت و با مشت میزد چون قبلا کلاس بوکس و کاراتر میرفت
•بعد چند دقیقه دیگر
کوک: اخ دندونم
ته اخ سرم ای کلیه
جیمین: من گفتم بهتون
کوک: بابا بسه دیگه تو هم
جیهوپ : دیگه بسه بیا بریم
کوک: کجا بریم من بدنم درد میکنه
جیهوپ : بریم شنا کنیم استخر
ته : کدوم استخر جیهوپ جان
جیهوپ خوب معلومه استخر خونه مشترکیمون دیگه
همه اعضا: باشه
راستی عکس فیک رو عوض کردم
- ۴.۴k
- ۲۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط