زندگی رویایی:پارت ۷۲
زندگی رویایی:پارت ۷۲
~ا.ت بهم اعتماد کن و وسایلات رو جمع کن
+اوپااا...
~ا.ت لطفا مخالفت نکن
+اما..
~ا.ت فردا پرواز داریم
+چیی... تو الان داری بهم میگی...اوپا ت حتی باهام مشورت هم نکردی
~ا.ت اینکارو دارن برا تو انجام میدم
فقط بهش نگاه کردم که اونم گفت
~فردا ظهر ساعت ۱۶:۱۵ حرکت میکنیم
+چشم ارباب
~ا.ت مسخره بازی در نیار این کارم به مصلحت توعه
+نمیدونم ولی اینبارو بهت اعتماد میکنم اوپا
دیگه چیزی نگفتم و به سمت اتاق رفتم و سول رو تخت گذاشتم و پتو رو روش کشیدم
دستمو گذاشتم رو پیشونیش تبش پایین آمده
لوپش رو دوس کردم و پاشدم و لباسای منو و سول رو ت ساک گذاشتم(منحرفا) و برا فردا لباس برا منو سول آماده کردم .. رو تخت پیش سول خوابیدم
+سول از موقعی که آمدی زندگیم خیلی عوض شد انگار وقتی آمدی همه دردمو از بین بردی ...
کم کم چشمام گرم شد و بستمشون
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
صبح که پاشدم سول بیدار بود و جوری منو نگاه میکرد که دلم رفت براش ...تو چشماش که نگاه میکنم کوک رو پیشم میبینم
+چطوری پرنسسم خوب خوابیدی نه
سول:ماما
پاشدم رفتم و سول رو بغلم گرفتم و رفتیم سرویس ..بعد اینکه کارای هردوتامون رو انجام دادم آمدیم بیرون و. رفتم ت حال عجیب بود
+اوپااا از کی آشپزی میکنی
~یااا ترسدوندیم چرا داد میزنی
+آخه با عقل جور در نمیاد ت آشپزی میکنی
جیمین پوکر نگام کرد که
+اوک اوک بس میکنم
سول رو ت صندلیش گذاشتم (اسلاید۲ )
به جیمین کمک کردم و باهام آماده کردیم کلی گفتیم و خندیدم
ویو چند مین بعد :
~وسایلاتو جمع کردی
+اره
(ا.ت کوله پشتی و ساک دستش بود )
+از اینکه قراره برگردم حس عجیبی دارم
~بخاطر تو دارم اینکارو میکنم
+ولی قراره بگردم دیگه
~معلومه
~ا.ت بهم اعتماد کن و وسایلات رو جمع کن
+اوپااا...
~ا.ت لطفا مخالفت نکن
+اما..
~ا.ت فردا پرواز داریم
+چیی... تو الان داری بهم میگی...اوپا ت حتی باهام مشورت هم نکردی
~ا.ت اینکارو دارن برا تو انجام میدم
فقط بهش نگاه کردم که اونم گفت
~فردا ظهر ساعت ۱۶:۱۵ حرکت میکنیم
+چشم ارباب
~ا.ت مسخره بازی در نیار این کارم به مصلحت توعه
+نمیدونم ولی اینبارو بهت اعتماد میکنم اوپا
دیگه چیزی نگفتم و به سمت اتاق رفتم و سول رو تخت گذاشتم و پتو رو روش کشیدم
دستمو گذاشتم رو پیشونیش تبش پایین آمده
لوپش رو دوس کردم و پاشدم و لباسای منو و سول رو ت ساک گذاشتم(منحرفا) و برا فردا لباس برا منو سول آماده کردم .. رو تخت پیش سول خوابیدم
+سول از موقعی که آمدی زندگیم خیلی عوض شد انگار وقتی آمدی همه دردمو از بین بردی ...
کم کم چشمام گرم شد و بستمشون
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
صبح که پاشدم سول بیدار بود و جوری منو نگاه میکرد که دلم رفت براش ...تو چشماش که نگاه میکنم کوک رو پیشم میبینم
+چطوری پرنسسم خوب خوابیدی نه
سول:ماما
پاشدم رفتم و سول رو بغلم گرفتم و رفتیم سرویس ..بعد اینکه کارای هردوتامون رو انجام دادم آمدیم بیرون و. رفتم ت حال عجیب بود
+اوپااا از کی آشپزی میکنی
~یااا ترسدوندیم چرا داد میزنی
+آخه با عقل جور در نمیاد ت آشپزی میکنی
جیمین پوکر نگام کرد که
+اوک اوک بس میکنم
سول رو ت صندلیش گذاشتم (اسلاید۲ )
به جیمین کمک کردم و باهام آماده کردیم کلی گفتیم و خندیدم
ویو چند مین بعد :
~وسایلاتو جمع کردی
+اره
(ا.ت کوله پشتی و ساک دستش بود )
+از اینکه قراره برگردم حس عجیبی دارم
~بخاطر تو دارم اینکارو میکنم
+ولی قراره بگردم دیگه
~معلومه
۴.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.