ولی سعی کرد صداشو بلند نکنه که کوک بیدار نشه...
ولی سعی کرد صداشو بلند نکنه که کوک بیدار نشه...
رفت سمت کمد داروها و روش پماد سوختگی زد و روش رو با یه باند کوچیک فقط جهت اینکه به جایی مالیده نشه بست و رفت نشست رو مبل جلو تلویزیون که گوشی کوک رو دید...
از چک کردن گوشی دیگران خوشش نمیومد ولی یه نگاهی مینداخت بد نبود..
گوشیش رو برداشت و رفت سمت تماس ها...
یه شماره ناشناس دید...البته شماره براش آشنا بود..
گوشیش رو در آورد و شماره های توی گوشیش رو گشت تا به شماره جیمین رسید..
آخه جیمین با کوک چیکار داشت؟!
نکنه بازم به کوک پیشنهاد داده باشه..
رفت تو تنظیمات و زد رو تماس های ضبط شده و زد رو تماسی که با جیمین داشته...
.
گوشی رو خاموش کرد و انداخت رو مبل...
چرا..میخواست با اون حرف بزنه؟!
و از یه طرف...چرا به خود تهیونگ زنگ نزده..
این سوال تو ذهنش بود که یادش افتاد شماره جیمین بین شماره های مسدود بوده..
شمارش رو از مسدودی در آورد...
«باید منتظر تماسش بمونم...یا خودم زنگ بزنم؟!»
این چند روز زیاد بین دوراهی گیر میوفتاد...تصمیم گرفت کاری انجام نده و بزاره جیمین بهش زنگ بزنه...
.........
(ویو کوک)
آروم آروم چشماشو باز کرد...
میخواست ساعت رو از رو گوشیش ببینه ولی گوشیش پیشش نبود...
از جاش بلند شد و دست و صورتشو آب زد...
از نبود تهیونگ پیشش تعجبی نکرد...ممکن بود سرکار رفته باشه...
رفت تو پذیرایی سمت آشپز خونه که با باند و پماد رو میز رو به رو شد..
سرشو سمت قسمتی که تلویزیون بود چرخوند..
تهیونگ نشسته بود و به یه جا خیره بود...بدون فکر کردن به چیزی رفت سمتش و دست بسته تهیونگ رو آورد بالا..
-دستت چی شده؟!(نگران بود)
تهیونگ لبخندی زد...
+هیچی...یکم سوخت...زود خوب میشه.
با به یاد آوردن اینکه هنوز نباید خام حرفای تهیونگ و حرکاتش بشه خودشو زد به اون راه
-خب به من چه...
آروم گفت و دوباره رفت سمت آشپز خونه...
پماد و باند رو گذاشت تو ظرفشون و گذاشت تو کمد...
رفت سمت کمد داروها و روش پماد سوختگی زد و روش رو با یه باند کوچیک فقط جهت اینکه به جایی مالیده نشه بست و رفت نشست رو مبل جلو تلویزیون که گوشی کوک رو دید...
از چک کردن گوشی دیگران خوشش نمیومد ولی یه نگاهی مینداخت بد نبود..
گوشیش رو برداشت و رفت سمت تماس ها...
یه شماره ناشناس دید...البته شماره براش آشنا بود..
گوشیش رو در آورد و شماره های توی گوشیش رو گشت تا به شماره جیمین رسید..
آخه جیمین با کوک چیکار داشت؟!
نکنه بازم به کوک پیشنهاد داده باشه..
رفت تو تنظیمات و زد رو تماس های ضبط شده و زد رو تماسی که با جیمین داشته...
.
گوشی رو خاموش کرد و انداخت رو مبل...
چرا..میخواست با اون حرف بزنه؟!
و از یه طرف...چرا به خود تهیونگ زنگ نزده..
این سوال تو ذهنش بود که یادش افتاد شماره جیمین بین شماره های مسدود بوده..
شمارش رو از مسدودی در آورد...
«باید منتظر تماسش بمونم...یا خودم زنگ بزنم؟!»
این چند روز زیاد بین دوراهی گیر میوفتاد...تصمیم گرفت کاری انجام نده و بزاره جیمین بهش زنگ بزنه...
.........
(ویو کوک)
آروم آروم چشماشو باز کرد...
میخواست ساعت رو از رو گوشیش ببینه ولی گوشیش پیشش نبود...
از جاش بلند شد و دست و صورتشو آب زد...
از نبود تهیونگ پیشش تعجبی نکرد...ممکن بود سرکار رفته باشه...
رفت تو پذیرایی سمت آشپز خونه که با باند و پماد رو میز رو به رو شد..
سرشو سمت قسمتی که تلویزیون بود چرخوند..
تهیونگ نشسته بود و به یه جا خیره بود...بدون فکر کردن به چیزی رفت سمتش و دست بسته تهیونگ رو آورد بالا..
-دستت چی شده؟!(نگران بود)
تهیونگ لبخندی زد...
+هیچی...یکم سوخت...زود خوب میشه.
با به یاد آوردن اینکه هنوز نباید خام حرفای تهیونگ و حرکاتش بشه خودشو زد به اون راه
-خب به من چه...
آروم گفت و دوباره رفت سمت آشپز خونه...
پماد و باند رو گذاشت تو ظرفشون و گذاشت تو کمد...
۱.۰k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.