شب خاص. Part 15
#شب_خاص. Part 15
که یهو صدایی از پشت سرم اومد پاهام سست شد دستم رو گرفتم به دیوار تا نیوفتم
+ مزاحم که نشدم
_ ها چی نه راحت باشین
+ نیومدم بازخواستت کنم فقط اینکه....چرا تو بار(منظورش تو بار قصر همونجایی که نشسته بودن)جواب سوال منو ندادی نکنه خجالت میکشی یا چیزه دیگه ایه ها؟(خیلی جدی)
_ نه فقط یکمی حول شدم به خاطر همینه(حول)
_ مغز جونگ کوک🧠(خاک تو سرم این چی بود گفتم اگه الان بگه چرا حول شدی چی بگم)
+ چرا
_ چ..چی
+ چرا حول شدی
_ خب چیزه من فقط(نفس عمیق) فقط تاحالا هیچکس با یه مرد نرقصیده بودم و رابطه ای نداشتم
ویو تهیونگ•
با چیزی که گفت چشام از تعجب گرد شد چی یعنی واقعا تاحالا با یه مرد آلفا رابطه نداشته
_ آقای کیم حالتون خوبه؟
+ اره خوبم درضمن نیازی نیست منو آقای کیم صدا کنی اسممو بگی راحت ترم
_ آه ببخشید تهیونگ
+ خوبه بیا بریم داخل وقت شامه
_ (سر تکون داد)
ویو نامجون•
موقع شام بود همه نشسته بودن فقط تهیونگ و جونگ کوک باید میومدن داشتم کم کم شک میکردم اگه چیزی بینشون باشه باید به پدرم بگم
گارسن:بفرمایید شاهزاده
همه چی رو میز بود انگار بازار شام بود از مرغ و برنج بگیر تا غذاهای معروف سلطنتی نوشیدنی از جمله شراب رسمیه که باید از اون در سفره استفاده بشه و به جای نوشابه خورده بشه فقط توی مرکز شهر که آدمای عادی زندگی میکردن این چیزا رو میخوردن خیلی دوست دارم یه روز به اونجا برم
ویو یونگی•
همه نشسته بودیم شام میخوردیم با موسیقی ملایمی که نواخته میشد قلب همه رو دربر گرفته بود و کل قصر در آرامش فرو رفته بود قصر خاندان کیم(کیم تهیونگ)تنها قصریه بزرگترین و تاریخی ترین قصر به حساب میاد
از تفکراتم دست کشیدم و به شام خوردنم ادامه دادم
ویو بعد از شام(ویو مین یونگی)•
شام تموم شد هیچکس از لذت این غذا سیر نمیشد
دستی رو شونم حس کردم برگشتم و نگاه کردم انتظارشو نداشتم اون شخص روبهروم جیمین بود بی حس نگاش کردم ولی درونم چیزه دیگه ای میگفت
جیمین: ببخشید مزاحم شدم یونگی میشه یه لحظه باهام بیای
میخواستم رد کنم و بگم نه ولی حرف دیگه ای از دهنم خارج شد
یونگی: حتماً
تعظیم کوچیکی رو به خانوادم کردمو و همراه جیمین راه افتادم....
لایک یادتون نره خوشگلا🌒
که یهو صدایی از پشت سرم اومد پاهام سست شد دستم رو گرفتم به دیوار تا نیوفتم
+ مزاحم که نشدم
_ ها چی نه راحت باشین
+ نیومدم بازخواستت کنم فقط اینکه....چرا تو بار(منظورش تو بار قصر همونجایی که نشسته بودن)جواب سوال منو ندادی نکنه خجالت میکشی یا چیزه دیگه ایه ها؟(خیلی جدی)
_ نه فقط یکمی حول شدم به خاطر همینه(حول)
_ مغز جونگ کوک🧠(خاک تو سرم این چی بود گفتم اگه الان بگه چرا حول شدی چی بگم)
+ چرا
_ چ..چی
+ چرا حول شدی
_ خب چیزه من فقط(نفس عمیق) فقط تاحالا هیچکس با یه مرد نرقصیده بودم و رابطه ای نداشتم
ویو تهیونگ•
با چیزی که گفت چشام از تعجب گرد شد چی یعنی واقعا تاحالا با یه مرد آلفا رابطه نداشته
_ آقای کیم حالتون خوبه؟
+ اره خوبم درضمن نیازی نیست منو آقای کیم صدا کنی اسممو بگی راحت ترم
_ آه ببخشید تهیونگ
+ خوبه بیا بریم داخل وقت شامه
_ (سر تکون داد)
ویو نامجون•
موقع شام بود همه نشسته بودن فقط تهیونگ و جونگ کوک باید میومدن داشتم کم کم شک میکردم اگه چیزی بینشون باشه باید به پدرم بگم
گارسن:بفرمایید شاهزاده
همه چی رو میز بود انگار بازار شام بود از مرغ و برنج بگیر تا غذاهای معروف سلطنتی نوشیدنی از جمله شراب رسمیه که باید از اون در سفره استفاده بشه و به جای نوشابه خورده بشه فقط توی مرکز شهر که آدمای عادی زندگی میکردن این چیزا رو میخوردن خیلی دوست دارم یه روز به اونجا برم
ویو یونگی•
همه نشسته بودیم شام میخوردیم با موسیقی ملایمی که نواخته میشد قلب همه رو دربر گرفته بود و کل قصر در آرامش فرو رفته بود قصر خاندان کیم(کیم تهیونگ)تنها قصریه بزرگترین و تاریخی ترین قصر به حساب میاد
از تفکراتم دست کشیدم و به شام خوردنم ادامه دادم
ویو بعد از شام(ویو مین یونگی)•
شام تموم شد هیچکس از لذت این غذا سیر نمیشد
دستی رو شونم حس کردم برگشتم و نگاه کردم انتظارشو نداشتم اون شخص روبهروم جیمین بود بی حس نگاش کردم ولی درونم چیزه دیگه ای میگفت
جیمین: ببخشید مزاحم شدم یونگی میشه یه لحظه باهام بیای
میخواستم رد کنم و بگم نه ولی حرف دیگه ای از دهنم خارج شد
یونگی: حتماً
تعظیم کوچیکی رو به خانوادم کردمو و همراه جیمین راه افتادم....
لایک یادتون نره خوشگلا🌒
۱.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.