رمان

#میشد_نخواست پارت۲۳
لیا:یاعیز
یاعیز:جانم
لیا:دنیز کجا میمونه
یاعیز:خب خونه خریده
لیا:چه زود
یاعیز:اونا خیلی پول دارن
لیا:اره دیدم
یاعیز:چیو؟
لیا:اگه پولدار نبود که الیسا رو انقدر برا نوشیدنی دعوت میکرد
یاعیز:حالا که بعث به اونا رسید فکر کنم زوج خوبی بشن
لیا:اره.واقعا بهم میان
یاعیز:تازه دنیز  به الیسا گفت اون داف کیه😂
لیا:عجب😂
یاعیز:زنگ بزنم توانا شب بخیر بگم
لیا:اوهوم منم برم اتاق
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
توانا:چاعان میگم چیزی نمونده تا تولد لیا
چاعان:اره اره.حدود یه هفته مونده
توانا:کآدویی چیزی؟
چاعان:اخه به تو چه فضول
توانا🤣🤣
چاعان:صدا گوشی تو
توانا:اره یاعیزه
چاعان:اوکی
توانا:من برم اتاق
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
لیا(پیام):شب بخیر عشقم
چاعان:شب بخیر زندگیم
دیدگاه ها (۱)

رمان

۳۰۰تایی مون مبارککککککککک

۳۲تایی ت مبارک اجی قشنگم

لیتوادیت خودم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط