وقتی نمیتونی بچه دار شی...p2
#سناریو #استری_کیدز #جونگین #هیونجین #فلیکس #هان #لینو #بنگچان #چانگبین
با حلقه شدن دستاش از پشت دور کمرت از ترس لرز کوچیکی به بدنت افتاد. لینو پوزخند صدا داری کرد و سرشو توی گردنت فرو برد، میتونستی نفساشو روی پوست گردنت حس کنی؛ بعد از چند لحظه گاز ریزی ازت گرفت که با اعتراض نالیدی.
× یااا مینهو
خنده ای کرد و حلقه دستاشو محکم تر کرد
÷ باید رد کبودیامو تمدید میکردم
× تو واقعا بدجنسی!
÷میدونم
چند لحظه ای توی همون حالت بودین؛لینو با هر نفسی که میکشید عطر وجودتو وارد شش هاش میکرد و گاهی هم بوسه های ریزی روی ترقه هات میزاشت. تو هم با لبخند کمرنگی که داشتی مشغول ریز کردن گوجه ها بودی.
÷ تمام وجودت بوی زندگی میده پرنسس من
مکثی کرد و ادامه حرفش باعث شد لبخندت محو بشه.
÷ بنظرت این عطر تو وجود بچمونم به وجود میاد؟
بغضتو قورت دادی، با صدای خیلی آهسته و در حالی که سعی میکردی جلوس جاری شدت اشکات رو بگیری جواب دادی
× نمیدونم...
یکم ازت فاصله گرفت و با ذوق بیشتری حرفاشو ادامه داد
÷ میدونی ات بعضی وقتا تصور میکنم اون روزی رو که یه بچه فسقلی از این طرف خونه تند تند میره اون طرف، صدای خنده هاش خونمونو پر کرده و تو هم بعضی وقتا دعواش میکنی
خنده صدای داری به خاطر حرفش کرد و ادامه داد
÷ فکرشو بکن یه بچه کوچولو تو خونمون! یکی که بابا صدام کنه...
با همون ذوقی که داشت سرشو به سمتت برگردوند.
÷ خیلی شیرینه مگه نه؟
سرتو پایین انداخته بودی، موهات جلوی صورتتو پوشونده بودن و نمیذاشتن اشکایی که آهسته از روی گونت پایین میان نمایان بشن، با اینکه سعی کردی بی صدا گریه کنی اما بازم نتونستی از لینو پنهونش کنی...
با دیدنت گونه خیست شوکه شد.
÷ هی تو داری گریه میکنی؟!
جوابی ندادی؛ با دستش چونتو گرفت و سرتو بالا آورد. نگاه خیستو به چشمای نگرانش دادی.
× متاسفم مینهو*با صدای لرزون و گریه*
با حلقه شدن دستاش از پشت دور کمرت از ترس لرز کوچیکی به بدنت افتاد. لینو پوزخند صدا داری کرد و سرشو توی گردنت فرو برد، میتونستی نفساشو روی پوست گردنت حس کنی؛ بعد از چند لحظه گاز ریزی ازت گرفت که با اعتراض نالیدی.
× یااا مینهو
خنده ای کرد و حلقه دستاشو محکم تر کرد
÷ باید رد کبودیامو تمدید میکردم
× تو واقعا بدجنسی!
÷میدونم
چند لحظه ای توی همون حالت بودین؛لینو با هر نفسی که میکشید عطر وجودتو وارد شش هاش میکرد و گاهی هم بوسه های ریزی روی ترقه هات میزاشت. تو هم با لبخند کمرنگی که داشتی مشغول ریز کردن گوجه ها بودی.
÷ تمام وجودت بوی زندگی میده پرنسس من
مکثی کرد و ادامه حرفش باعث شد لبخندت محو بشه.
÷ بنظرت این عطر تو وجود بچمونم به وجود میاد؟
بغضتو قورت دادی، با صدای خیلی آهسته و در حالی که سعی میکردی جلوس جاری شدت اشکات رو بگیری جواب دادی
× نمیدونم...
یکم ازت فاصله گرفت و با ذوق بیشتری حرفاشو ادامه داد
÷ میدونی ات بعضی وقتا تصور میکنم اون روزی رو که یه بچه فسقلی از این طرف خونه تند تند میره اون طرف، صدای خنده هاش خونمونو پر کرده و تو هم بعضی وقتا دعواش میکنی
خنده صدای داری به خاطر حرفش کرد و ادامه داد
÷ فکرشو بکن یه بچه کوچولو تو خونمون! یکی که بابا صدام کنه...
با همون ذوقی که داشت سرشو به سمتت برگردوند.
÷ خیلی شیرینه مگه نه؟
سرتو پایین انداخته بودی، موهات جلوی صورتتو پوشونده بودن و نمیذاشتن اشکایی که آهسته از روی گونت پایین میان نمایان بشن، با اینکه سعی کردی بی صدا گریه کنی اما بازم نتونستی از لینو پنهونش کنی...
با دیدنت گونه خیست شوکه شد.
÷ هی تو داری گریه میکنی؟!
جوابی ندادی؛ با دستش چونتو گرفت و سرتو بالا آورد. نگاه خیستو به چشمای نگرانش دادی.
× متاسفم مینهو*با صدای لرزون و گریه*
۲۲.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.