روز های بعد از تو

پارت 7
جون هی:مرسی بابا
شوگا از جاش بلند شد و بعد از امضای چند برگه اون مکان رو ترک کرد و به سمت فرودگاه حرکت کردن
الکس:منتظرتم هیونگ
شوگا:نگران نباش ..سریع برمیگردم باید جون هی رو با خودم ببرم
الکس:خدافظ هیونگ
شوگا سری تکون داد و به طرف گیت پرواز رفت
زمان پرواز بود
شوگا چشمانش رو بست تا موقعی که به کره میرسه بخوابه
زمان تقریبی رسیدن هواپیما به کره 11 ساعت نیم بود پس راحت میتونست بخوابه
(پرش به 11:30 ساعت بعد )
چمدونم رو تحویل گرفتم از اژانس هواپیمایی یه ماشین گرفتم و اول باید میرفتم پیش افسر هوانگ تا کلید رو ازش بگیرم
پس ادرس دکه نگهبانی شو دادم بعد
بعد از 45 مین رسیدم اروم به سمت دکه رفتم
پسر افسر هوانگو دیدم چقدر بزرگ شده
شوگا:لینو
لینو:عموجون
شوگا سلام پسررر..بابات کو
لینو:عمو جون شما خبر ندارین؟
شوگا:از چی
لینو:پدر من 2 سال هست بخاطر مریضیشون فوت کردن
شوگا:چی ..پ ..پس چرا کسی چیزی به من نگفت
لینو:خودت بابا اینطور خواست
لینو به طرف دکه رفت و در کشویی رو باز کرد
لینو:اینم کلیدتون عمو
شوگا؛ممنون پسرم ...خودت الان چیکار میکنی؟
لینو:منم چند سالی میشه ازدواج کردم و یه پسر 7 ساله دارم
شوگا:مبارکه ..منم دارم سرپرستی یه دختر رو برعهده میگیرم
لینو:چقدر عالی عمو ...کجا میخوایین برین اگه خونه میرین برسونمتون
شوگا:مزاحم نمیشم
لینو:نه بابا مزاحم چیه
لینو شوگا رو به خونه رسوند شوگا پس از خدافظی کردن از ماشین پیاده شدو اروم به سمت خونه برگشت...

به خونه نگاه کردم سرتاسر خونه رو خاک برداشته بود اروم دست توی جیبم کردم کلیدم رو در اوردم و در حیاط رو باز کردم
وارد حیاط شدم
اولین جایی که ترجیح میدادم برم حیاط پشتی بود
درش نیمه باز بود وارد شدم
تمام اسباب بازیا خاک گرفت بود
استخر توپ پر اب کثیف شده بود
شن های قلعه شنی به گل تبدیل شده بودن
شوگا:اههه 20 سال گذشته
اروم به طرف عقب برگشتم و از در خارج شدم به طرف خونه رفتم کلید رو وارد قفل در کردم و وارد شدم
با دیدن خونه تمام خاطراتم زنده شد
تمام وسایل خاک گرفته بود به طرف شومینه رفتم به عکس هایی که بالای اون قرار داشت نگاه کردم
عکس منو اعضا هارا جونهی
(پرش به 25سال پیش)
هارا:فرمایید اینم کیک
نامجون:جون هی کوچولوی ما داره دو ساله میشهههه (به روش ما یک ساله میشه ولی برای اونا دو ساله میشه)
جین:اینم از کادو ها
کوک:حالا حالا بیایین وسط عکس بگیرمممم
جون هی همینطور که توی بغل نامجون بود شروع به جلو عقب شدن کرد و با کله رفت تو کیک
هارا:جون هییی
جون هی :سرش رو بالا اورد و کلی خندید
(پرش به حال)
این عکس همون لحظه گرفته شده بود همه داشتن میخندیدن و کسی حواسش به دوربین بود
به عکس های بعدی نگاه کردم عکس عروس منو هارا بود
شوگا:چجوری بهو به اینجا رسیدم؟
اروم به پشت سرم برگشتم به دیوار سمت راهرو نگاه کردم
اون......

تا پارت بعدی بایییییییی🎀🪐
دیدگاه ها (۸)

جوری که درسا داره بهم فشار میاره 🥲😭قشنگ دارم تیکه تیکه میشم ...

زیروبیس وان 😭🛐🎀

جوری که امروز حالم بده 😢🖤دلم میخواد همراه بارون گریه کنم 🥲

زیبایی نامجین 🛐🛐🎀🍁

روز های بعد تو

روز های بعد از تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط