هميشگى(پارت چهار)
(پارت چهار)
هست مى گه شب تو هم بخير عزيزم يك سرى فكر ها اومد توى ذهنم كه يكم نگراه شدم ولى به هر حال بهتر بود بهش فكر نكنم شايد با دوستش بوده شايدم يه دوست دختر ديگه اى داره توى فكر بودم كه دوباره گوشيش زنگ خورد تهيونگ دوباره رفت توى بالكن و حدود نيم ساعت حرف زد وقتى برگشت خيلى باهام رفتارش سرد شده بود تازه ساعت يك نصفه شب بود كى اخه اين موقع شب كارش داره؟
(فردا صبح)
ساعت ٩ پاشدم تا برم سر كار چون عموم زنگ زده بود و گفته بود كلى بايد ميكاپ كنم براى لباس هايى كه قراره بپوشم رسيدم سر كار و ميكاپ انجام دادم و لباس پوشيدم ساعت ١٢ كارم تمام شد كه فكرش رو نمى كردم چون هميشه تا نصفه شب طول مى كشه خواستم برم سركار تهيونگ كه ببينم هست يا نه چون اگه نباشه احتمالا با اون دخترس كه ديشب باهاش حرف مى زد رفتم و بود ولى خودم رو بهش نشون ندادم چون مى خواستم تعقيبش كنم كه بفهمم داره چى كار مى كنه تهيونگ از سر كارش اومد بيرون و سوار ماشين خودش شد و راه افتاد منم يه تاكسى گرفتم و دنبالش راه افتادم
هست مى گه شب تو هم بخير عزيزم يك سرى فكر ها اومد توى ذهنم كه يكم نگراه شدم ولى به هر حال بهتر بود بهش فكر نكنم شايد با دوستش بوده شايدم يه دوست دختر ديگه اى داره توى فكر بودم كه دوباره گوشيش زنگ خورد تهيونگ دوباره رفت توى بالكن و حدود نيم ساعت حرف زد وقتى برگشت خيلى باهام رفتارش سرد شده بود تازه ساعت يك نصفه شب بود كى اخه اين موقع شب كارش داره؟
(فردا صبح)
ساعت ٩ پاشدم تا برم سر كار چون عموم زنگ زده بود و گفته بود كلى بايد ميكاپ كنم براى لباس هايى كه قراره بپوشم رسيدم سر كار و ميكاپ انجام دادم و لباس پوشيدم ساعت ١٢ كارم تمام شد كه فكرش رو نمى كردم چون هميشه تا نصفه شب طول مى كشه خواستم برم سركار تهيونگ كه ببينم هست يا نه چون اگه نباشه احتمالا با اون دخترس كه ديشب باهاش حرف مى زد رفتم و بود ولى خودم رو بهش نشون ندادم چون مى خواستم تعقيبش كنم كه بفهمم داره چى كار مى كنه تهيونگ از سر كارش اومد بيرون و سوار ماشين خودش شد و راه افتاد منم يه تاكسى گرفتم و دنبالش راه افتادم
۱۵.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.