فیک کوک🎠
pt26
این داستان وجود عشق
.
.
ویو ا.ت
(صبح روز بعد)
وقتی که چشمام رو باز کردم توی بغل سئو بودم (لاالله منحرف مشوید دوزتان تنها بغلی دوستانه است😅) دستم رو آروم گذاشتم روی گونش
سئو: خوشت اومده؟(لبخند کیوت)
ا.ت: یااااا نخیرم پاشو
سئو: باشه باشه پاشدم
هردوتاییمون آماده شدیم یچیزی هم خوردیم و رفتیم شرکت منشی لو اومدش
(علامت منشی")
" (نفس نفس) خانم خوب شد اومدین واقعا وضعیت خراب شده
ا.ت: جا به جایی رو تموم کردین
" بله ولی بچه های بخش دوخت اعتراض دارن
ا.ت: سئو تو مدیر بخش دوخت و طرحی جلسه رو تو باید تشکیل میدادی
سئو: ببخشید نمیدونستم به این زودی جا به جایی تموم شده الان همه رو درست میکنم
ا.ت: باشه فقط زود بدون معطلی
منو و سئو از هم جدا شدیم و توی راه منشی لو درمورد باقی مشکلا میگفت
ا.ت: وکیل لی رو خبر کن فردا باید با اون درمورد مشکلات مالی حرف بزنیم
" چشم
رفتم توی اتاقم و لپ تاپ رو روشن کردم پرونده هارو از میا خواستم و وقتی آورد توی سایت رفتم و استعلام همشون رو گرفتم و درست در اومدن
! تق تق !
ا.ت: بیا داخل
" خانم رئیس
ا.ت: چیشده خانم لو
" مدیر عامل شرکت....... اومدن و دیروز وقت گرفتن برای سرمایه گذاری میخوان صحبت کنند
ا.ت: دیروز؟ ساعت چند
" منشی شون زنگ زد و گفت تصمیم به سرمایه گذاری و خرید چندتا از کالکشن ها رو دارن
ا.ت: هوممم جالب شد بگو بیاد
" چشم
صندلی رو چرخوندم به ویوی پشت سرم که چون شیشه بود میتونستم بیرون از شرکت رو ببینم به آسمون نگاه میکردم چندی بعد صدای در اومد دوباره برگشتم به سمت میز با باز شدن در هیکل بزرگی توی چهارچوب دیده شد به چهره اش نگاه کردم چهره ای آشنا برام نمایان شد اون....
پایان pt26
یکم کم شدش
شرطا10 تا لایک و 12 تا هم کامنت😍
این داستان وجود عشق
.
.
ویو ا.ت
(صبح روز بعد)
وقتی که چشمام رو باز کردم توی بغل سئو بودم (لاالله منحرف مشوید دوزتان تنها بغلی دوستانه است😅) دستم رو آروم گذاشتم روی گونش
سئو: خوشت اومده؟(لبخند کیوت)
ا.ت: یااااا نخیرم پاشو
سئو: باشه باشه پاشدم
هردوتاییمون آماده شدیم یچیزی هم خوردیم و رفتیم شرکت منشی لو اومدش
(علامت منشی")
" (نفس نفس) خانم خوب شد اومدین واقعا وضعیت خراب شده
ا.ت: جا به جایی رو تموم کردین
" بله ولی بچه های بخش دوخت اعتراض دارن
ا.ت: سئو تو مدیر بخش دوخت و طرحی جلسه رو تو باید تشکیل میدادی
سئو: ببخشید نمیدونستم به این زودی جا به جایی تموم شده الان همه رو درست میکنم
ا.ت: باشه فقط زود بدون معطلی
منو و سئو از هم جدا شدیم و توی راه منشی لو درمورد باقی مشکلا میگفت
ا.ت: وکیل لی رو خبر کن فردا باید با اون درمورد مشکلات مالی حرف بزنیم
" چشم
رفتم توی اتاقم و لپ تاپ رو روشن کردم پرونده هارو از میا خواستم و وقتی آورد توی سایت رفتم و استعلام همشون رو گرفتم و درست در اومدن
! تق تق !
ا.ت: بیا داخل
" خانم رئیس
ا.ت: چیشده خانم لو
" مدیر عامل شرکت....... اومدن و دیروز وقت گرفتن برای سرمایه گذاری میخوان صحبت کنند
ا.ت: دیروز؟ ساعت چند
" منشی شون زنگ زد و گفت تصمیم به سرمایه گذاری و خرید چندتا از کالکشن ها رو دارن
ا.ت: هوممم جالب شد بگو بیاد
" چشم
صندلی رو چرخوندم به ویوی پشت سرم که چون شیشه بود میتونستم بیرون از شرکت رو ببینم به آسمون نگاه میکردم چندی بعد صدای در اومد دوباره برگشتم به سمت میز با باز شدن در هیکل بزرگی توی چهارچوب دیده شد به چهره اش نگاه کردم چهره ای آشنا برام نمایان شد اون....
پایان pt26
یکم کم شدش
شرطا10 تا لایک و 12 تا هم کامنت😍
۳.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.